بریدههایی از کتاب دنیای سوفی
۴٫۰
(۵۷۶)
اشياء، درست همان چيزهائی هستند که ما ادراک میکنيم، با اين تفاوت که آنها «شئی» نيستند.
:)
ــ توجه کن، من بهتو يک تمرين میدهم: اگر يک طفل خردسال و تو ناظر يک شعبدهبازی شويد و مثلاً ببينيد که چيزی در هوا موج میزند، کدام يک از دو بهعقيده تو، بيشتر تفريح خواهد کرد؟
ــ گمان میکنم که من بيشتر تفريح خواهم کرد.
ــ بهعقيدهی تو دليل آن چيست؟
ــ زيرا میتوانم درک کنم که چقدر چنين پيشامدی باورنکردنی است.
ــ دقيقا طفل خردسال هيچگونه لذتی از تجاوز بر قوانين طبيعت در خود نمیيابد زيرا اين قوانين را هنوز نمیشناسد. کودک هنوز بنده و بردهی توقعات ناشی از عادتها نشده است؟ او فاقد پيشداوری است و جهان را همانگونه که هست میبيند، بدون ايدههای از پيش ساخته که نظرگاههای آدمهای بهبلوغ رسيده را بهراههای خطا میکشاند.
:)
ــ ممکن است، اما من فکر میکنم که اگر من سنگ را رها کنم اساسا بهزمين خواهد افتاد.
ــ بهچه دليل؟
ــ ها، در اينجا ديگر داری بهراه اغراق و مبالغه میروی.
ــ نه، سوفی. يک فيلسوف هر چه از خود سؤال کند باز هم بهکفايت نمیرسد. اين شايد يکی از نقطههای اصلی و کليدی تفکر هيوم باشد. بهمن بگوی که تو چگونه میتوانی اطمينان داشته باشی که سنگ حتما بهروی زمين خواهد افتاد؟
ــ آنقدر ديدهام که مطمئن هستم.
ــ هيوم میگويد که توديدهای که سنگ بهدفعات بیشمار روی زمين افتاده است ولی اين تجربه را نکردهای که هميشه وضع بههمين صورت خواهد بود. جاری و معمولی است که بگويند سنگ بهپيروی از «قانون قوهی ثقل» بهروی زمين میافتد. ولی ما هرگز خودمان چرای اين قانون را تجربه نکردهايم؛ فقط اکتفا کردهايم بهاينکه ملاحظه کنيم که اشياء بهروی زمين میافتند.
:)
. «لاک» يقين دارد که تمام افکار و انديشهها و تصويرهايی که ما در مغز خود داريم حاصل و نتيجهی تجربيات گوناگون ما هستند. ذهن ما پيش از آن که چيزی را ادراک و احساس کند بهمنزلهی يک Tabula Rasa است. يعنی يک تختهی سياهِ خالی.
:)
هيچ چيز در وجدان ما نيست... که پيش از آن در حسهای ما وجود نداشته باشد
:)
هيچ امکانی را نمیتوان نديده گرفت. همه چيز را میتوان در معرض شک و ترديد گذاشت.
:)
فقط يک وجود است که «علت خودش» است، يعنی که خودش خود را پديد آورده است و قادر است در کمال آزادی عمل کند. فقط خدا يا طبيعت میتواند کاملاً آزادانه شکفته شود. يک وجود بشری میتواند برای بدست آوردن آزادیای که او را از قيد فشارها و اجبارهای خارجی رها سازد، مبارزه و تلاش کند، ليکن هرگز از «آزادی اراده» برخوردار نخواهد شد.
:)
در جهان همه چيز براساس ضرورت و نياز حاصل میشود.
:)
در جهان همه چيز براساس ضرورت و نياز حاصل میشود.
:)
تو سوفی آموندسن هستی. اما در همان حال نمايشی هستی از چيزی بینهايت بزرگتر. تو البته میتوانی اگر دلت بخواهد بگوئی که اين تو هستی که میانديشی يا تو هستی که جابهجا میشوی؛ اما تو آيا نمیتوانی بگوئی که اين طبيعت است که افکار تو را میانديشد، و از طريق تو جابهجا میشود؟ در واقع، همه اينها چيزی جز مسئلهی شيشههای ذرهبينی عينک و مناظر و مرايا (Perspective) نيست.
:)
ــ تا آنجا که بهمن مربوط است، زبان روزانه و معمولی را ترجيح میدهم.
ــ بسيار خوب. من از خود تو شروع میکنم. وقتی دل تو درد میگيرد، کی درد دارد؟
ــ خودت گفتی، من درد دارم.
ــ درست است. و بعد که فکر میکنی که دل تو درد داشته است، کيست که اين فکر را میکند؟
ــ خوب، باز هم خود من هستم.
ــ زيرا که تو تنها کسی هستی که يک وقت دردی در دل دارد و يک وقت در معرض يک هيجان و تأثر است. تمام چيزهائی که ما را بهصورت ملموس و فيزيکی احاطه کردهاند، نمايشی از خداوند يا از طبيعتاند. و همينطور افکار و انديشههای ما. زيرا که همه يکی است. خدا يک است، طبيعت يکی و ذات يکی است.
:)
اين همه علامت ندا جلوی يک جمله نشانهی نوعی احساس خشونت است.»
:)
«ندانستن، خود معمولاً گامی است در راه شناخت و دانائی»
«اين چيزی است که سقراط گفته است. و دکارت هم»
:)
دکارت نمیخواهد بگويد که بهتر آن است که همه چيز را در معرض شک قرار دهيم، بلکه قصد دارد بگويد که در اصل ممکن است که بر هر چيز شک کرد. در مورد آنچه که بهشناسائی جهان مربوط میشود خواندن کتابهای افلاطون يا ارسطو، ما را در اين شناخت چندان بهپيش نمیبرد؛ حداکثر آن است که اين خواندن آگاهی تاريخی ما را ژرفتر میکند. و بههمين دليل است که لوح گذشته را بايد بهکلی پاک کرد.
:)
ــ من تصميم میگيرم بازويم را بلند کنم و هوپ! بازويم بلند میشود. يا آن که اراده میکنم بهدنبال اتوبوس بدوم و لحظهای بعد صدمتر راه را دويدهام. در لحظههائی، بهچيزی غمآور انديشيدهام و ناگهان قطرههای اشک برگونههايم روان شدهاند. بهروشنی آشکار است که رابطهای عجيب ميان تن و خودآگاهی وجود دارد.
:)
میگويد: روزگاری يک فضانورد روسی و يک جراح متخصص مغز روسی پيرامون دين و مذهب با هم بحث میکردند. متخصص مغز مسيحی بود و فضانورد نبود. فضانورد با نخوت و افاده گفت: «من چندين بار بهفضا رفتهام و در هيچيک از اين دفعات با خدا يا فرشتههايش برخورد نکردهام» و متخصص در پاسخ او گفت: «اما من غالبا مغزهای آدمهای متفکر و هوشمند را جراحی کردهام و هرگز در هيچيک از اين مغزها فکر و هوش نديدهام.»
ــ که البته بهمعنای آن نيست که فکر و هوش وجود ندارد.
:)
زندگی، سايهای است که میگذرد...
بازيگری بینوا ساعتی بر صحنه خودی مینماياند
و بعد ديگر کسی را از او خبر نمیشود؛ قصهای است پر از هياهو و خروش که ابلهی آن را حکايت میکند.
:)
ارسطو در اين خصوص گفته بود بهياد آورد. گفته بود که انسانها و حيوانها هر دو موجودهائی زندهاند و وجوه مشترک بسيار دارند، اما يک تفاوت اساسی ميان يک انسان و يک حيوان هست و آن عقل است.
اما چگونه میتوان بهاين تفاوت اطمينان داشت؟
از يک سو دموکريت (ذيمقراطيس) انديشيده بود که انسانها و حيوانها بهيکديگر شباهت کافی دارند، زيرا هر دو از ذرهها (اتمها) ساخته شدهاند و هيچکدام روح جاودان ندارند. بهگمان دموکريت، روح از ذرههای کوچکی تشکيل شده است که پس از مرگ هر يک بهسويی پراکنده میشوند بهعقيدهی او روح انسان بهگونهای جدائیناپذير با مغز او پيوند دارد.
:)
تمام سيارات برگرد خورشيد مسيری بيضی شکل میپيمايند که حاصل و نتيجهی دو حرکت متفاوت است: حرکت نخست بر روی خط مستقيم همان حرکتی است که هنگام تشکيل منظومه شمسی داشتهاند و حرکت دوم نتيجهی تأثيری است که قوّهی جاذبهی عمومی برآنها اعمال میکند.
:)
میخواهی بدانی که چرا کرهی ماه روی زمين نمیافتد؟ دليلش آن است که زمين برروی ماه نيروی جاذبهای غيرقابل تصور اعمال میکند. کافی است در مخيّلهی خود مجسم کنی که مثلاً چه نيروئی لازم است تا بتواند آب دريا را در هنگام مدّ بهاندازهی يک متر بالا بياورد.
:)
حجم
۵۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
حجم
۵۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰۳۰%
تومان