بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دنیای سوفی | صفحه ۳۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دنیای سوفی

بریده‌هایی از کتاب دنیای سوفی

۴٫۰
(۵۷۶)
از عهدباستان يکی از دلائل بزرگی که عليه نظريه‌ی دَوَرانِ زمين ارائه می‌شد اين بود که می‌گفتند اگر اين نظريه درست است بنابراين سنگی که به‌هوا پرتاب می‌شود بايد چند متر دورتر به‌روی زمين بازگردد. ــ به‌چه دليل اينطور نمی‌شود؟ ــ اگر تو در يک ترن باشی و سيبی را از دست بيندازی، سيب به‌آن دليل که حرکت ترن به‌سمت جلو است، به‌سمت عقب نخواهد افتاد، بلکه مستقيم به‌زمين خواهد رسيد. دليل آن اصل «اينرثی» است. البته در زمان گاليله ترن وجود نداشته است، اما اگر تو گلوله‌ای را روی زمين بچرخانی و ناگهان آن را رها کنی...
العبد
دستاورد اصلی و اساسی گاليله اين است که او نخستين فردی بود که «اصل جبر يا لختی يعنی اصلِ اينرثی» را پيشنهاد کرد. ــ منظور چيست؟ ــ گاليله اصل مذکور را تحت اين فرمول در آورد که: «مسيرِ شتاب اوليه‌ی يک جسم آسمانی تا زمانی که علت‌های خارجی در تسريع کردن يا کند کردن آن دخالتی نکرده‌اند، دقيقا به‌همان صورت اوليه يعنی مستقيم باقی خواهد ماند.»
العبد
يک ستاره‌شناس آلمانی به‌نام يوهانِس کپلر Johannes kepler حاصل مشاهدات دقيق و ژرف خود را مطرح کند که براساس آنها ثابت می‌شد که سيارات برگرد خورشيد يک مسير بيضی شکل می‌پيمايند که خورشيد در يکی از دو کانون اين بيضی واقع شده است. سرعت سيارات به‌تدريج که به‌خورشيد نزديک می‌شوند افزايش می‌يابد و برعکس، هر چه از آن دورتر می‌شوند کاستن می‌گيرد. بنابراين، کپلر نخستين کسی بود که زمين را با سيارات ديگر در يک سطح گذاشت و تأييد کرد که برسراسر عالم قوانين فيزيکی واحدی جاری و حاکم است.
العبد
در سال ۱۵۴۳ ميلادی، رساله‌ای با عنوان «پيرامون حرکت اجرام سماوی» به‌قلم يک ستاره‌شناس لهستانی موسوم به «نيکلا کپرنيک Nicolas Copernic» انتشار يافت که خود منجم و نويسنده‌ی آن در روز انتشار کتاب جهان را بدرود گفت. کپرنيک مدعی شده بود که اين خورشيد نيست که برگرد زمين می‌چرخد بلکه برعکس، زمين است که به‌دور خورشيد دَوَران دارد. می‌گفت که مشاهده‌ی اجرام آسمانی به‌او اجازه داده است تا از چنين نظريه‌ای پشتيبانی و از آن دفاع کند. هنگامی که مردمان گمان دارند که خورشيد است که براطراف زمين می‌چرخد، در واقع اين خود زمين است که برگرد خودش می‌چرخد. اگر مسئله را از اين فرضيه آغاز کنيم که زمين و ديگر سيّارات مسيری معين و مشخص را بر گرد خورشيد طی می‌کنند، آنگاه ملاحظه می‌کنيم که مشاهدات ما پيرامون اجسام سماوی بسيار آسان‌تر قابل توضيح و توجيه خواهند شد. اين همان است که ما آن را مفهوم «دنيای خورشيد مرکز» می‌ناميم، يعنی دنيائی که در آن همه چيز برگرد خورشيد دوران دارد.
العبد
رنسانس توان و نيروی تازه‌ای به‌علم داد که موجب نوآوری‌های فنی بزرگی در اين پهنه شد. ــ اين اسلوب تازه چه بود؟ ــ نخست اين بود که طبيعت را با حواس خودمان مشاهده کنيم. از سال ۱۳۰۰، کسان بسيار اعتماد کورکورانه نسبت به‌جزم‌های کليسا و حکمت طبيعی ارسطو به‌ديده‌ی ظن و ترديد می‌نگريستند. پس قرار براين شد که از آن پس هرگونه اظهارنظر پيرامون طبيعت می‌بايستی قبلاً در معرض ادارک حواس، تجربه و آزمايش‌های ما قرار گيرند؛ و اين روشی است که آن را «اسلوب تجربی» نامند. ــ به‌چه معنا؟ ــ به‌اين معنا که آگاهی و علم بر اشياء بايد از طريق تجربه حاصل شود نه از طريق برپوست نبشته‌های گرد و خاک خورده‌ی قديمی با اوهام و خيالات. در عهد باستان نيز روش تجربی معمول بوده است.
العبد
انسان‌گرائی رنسانس بيشتر بر دو انديويدواليسم Individualisme» يا فردگرائی تأکيد و تکيه دارد. ما نه تنها يک بنی‌نوع بشر بلکه يک فرد واحد هستيم. و از اين‌جاست که خطر ستايش نبوغ، به‌معنای محض آن پديد می‌آيد. ايدئال آن چيزی شد که آن را «انسان رنسانس» می‌نامند؛ به‌معنای ديگر موجودی که به‌هر چيزی که با زندگی پيوند و رابطه دارد، چه هنر و چه علم، علاقه و توجه و دلبستگی دارد. بی‌دليل نيست که در اين عصر شور و شوقی بسيار برای ساختار و «آناتومی» پيکر پديدار شد. مانند عصر باستان، به‌تشريح بدن مردگان پرداختند تا دريابند که تن آدمی چگونه ساخته شده است. اين کار، هم برای دانش و هم هنر سودمند بود، در زمينه‌ی هنر انسان را برهنه بر پرده‌های نقاشی کشاندند و از اين طريق بر يک شرم و حيای هزار ساله نقطه‌ی پايان گذاشتند. انسان جرأت يافته بود تا بار ديگر خودش بشود. او دليلی برای خجلت و شرمساری نداشت.
العبد
رنسانس پيش از هر چيز يک «مفهوم تازه از انسان» را بنا نهاد. اومانيست‌های «رنسانس» ايمان و اعتقادی به‌کلّی تازه و بديع در انسان و ارزش‌هايش داشتند که به‌گونه‌ای سخت حيرت‌انگيز با جهت‌گيری‌های قرون وسطی که انسان را جز موجودی گناهکار به‌شمار نمی‌آورد، متضاد بود. انسان در اين مفهوم تازه چيزی بی‌نهايت بزرگ و گران‌بها بود. يکی از مهم‌ترين شخصيت‌های رنسانس «مارسيل فی‌سين Marsile ficin» نام داشت. او فرياد زد: «خودت خود را بشناس، آه، ای نژاد خدائی، به‌صورت انسان درآمده!
العبد
برای تو نقل کردم که چگونه فلسفه‌ی يونانی خود را از مفاهيم و فرايافت‌های اسطوره‌ای جهانی که با يک فرهنگ روستائی پيوند و بستگی داشت رهانده بود. به‌همين ترتيب، بورژواهای عصر رنسانس نيز به‌آزاد کردن خود از تسلط اربابان فئودال و کليسا پرداختند. در همين زمان با فرهنگ يونانی از طريق تماس‌های نزديک‌تر با عرب‌های اسپانی و فرهنگ بيزانس (روم شرقی) در شرق اروپا، آشنائی حاصل شد.
العبد
قطب‌نما وسيله‌ی آسان کردن دريانوردی شد. به‌گفته‌ی ديگر اين ابزار کوچک، تا حدودی بنيان و اساس کشف سرزمين‌های تازه است. و به‌همين ترتيب، تا حدودی باروت. سلاح‌های تازه اروپائی‌ها را، در مقايسه با آگاهی‌های امريکائی و آسيائی، مجهزتر کرد؛ و در اروپا نيز، باروت نقشی بزرگ داشت. و اما چاپخانه موجب آن شد که ايده‌ها و افکار تازه‌ی اومانيست‌های عصر رنسانس در همه جا پراکنده شوند و به‌صورتی فعال انحصار کهن کليسا را به‌عنوان يگانه مالک دانش و آگاهی از دست او به‌در آرند.
العبد
اين سه اختراع که به‌تو نشان دادم، (قطب‌نما، باروت و چاپخانه)، اين عصر تازه را که رنسانس نام گذاشته‌ايم، پی افکنده‌اند.
العبد
«رنسانس» يک جنبش بزرگ نو شدن فرهنگ در پايان سده‌ی چهاردهم ميلادی است. اين جنبش در ايتاليای شمالی پديد آمد، ليکن در سده‌های پانزدهم و شانزدهم شتابان گسترده شد. ــ آيا يک بار نگفتی که لفظ «رنسانس» به‌معنای «دوباره زاده شدن است»؟ ــ درست همين است و آن چه بايد دوباره زاده می‌شد، هنر و دانش و فرهنگ عهد باستان بود. اصطلاح ديگری نيز در همين خصوص داريم و آن «اومانيسم» يا انسان‌گرائی است، زيرا که بار ديگر انسان مبداء حرکت قرار گرفت، حال آن که قرون وسطی هر عمل و هر زندگی را در پرتو خدا مورد ملاحظه قرار می‌داد. «باز گشت به‌اصل» يعنی بازگشت به‌انسان‌گرائی عهد باستان دستور روز شد. در يک معنا، بار ديگر جهان شاهد يک ورزش ملی تازه شد، ورزش از زير خاک به‌درآوردن مجسمه‌های کهن و سنگ‌نبشته‌های عتيق. يادگرفتن زبان يونانی و مطالعه پيرامون فرهنگ يونان مد روز شد.
العبد
چند سال بعد از سن توماس داکن، فرهنگ عظيم مسيحی به‌تزلزل درآمد. فلسفه و علم تدريجا از حکمت الهی کليسا جدائی گزيدند، اما يک نتيجه اين دوری نيز اين شد که زندگی مذهبی رابطه‌ی آزادتری با عقل و خرد پيدا کرد. بيش از پيش آدم‌هائی پيدا شدند که تأکيد را براين گذاشتند که نزديک شدن به‌خدا از طريق عقلی ممکن نيست، زيرا خداوند به‌پيروی از طبيعت خود برای روح انسانی فرايافتنی نيست. برای وجود بشری دريافتن رازالهی مهم‌ترين مطلب نيست، بلکه اهمّ مسئله اين است که انسان بايد خود را زير اطاعت و فرمان‌برداری از اراده خداوند بگذارد. ــ می‌فهمم. ــ سرانجام به‌اين ترتيب زندگی مذهبی می‌توانست با علم و دانش کنار آيد و دوران برآمدن يک روش تازه‌ی علمی و يک اعتقاد جديد مذهبی را ميسر سازد که موجب شد تا دو تحول عظيم سده‌های چهاردهم و پانزدهم پديدار آيند: اين دو دگرگونی بزرگ «رنسانس» (تجديد حيات) و «رفرم» (اصلاح) نام دارند.
العبد
ــ اما تو تمام اين آگاهی‌ها را در يک بيوگرافی از فوت‌هامسن بدست خواهی آورد. فقط زندگی‌نامه‌ای از اين نوع يا يک «اتوبيوگرافی» می‌تواند نويسنده را به‌مثابه‌ی يک موجود بشری به‌تو بشناساند. ــ درست است. ــ بسيار خوب، همين رابطه‌ها را ميان علل خداوند و تورات می‌توان يافت. ما از طريق گردش کردن در طبيعت هم می‌توانيم بر بودن خداوند آگاهی يابيم. به‌رای‌العين می‌توانيم ببينيم که او گل‌ها و حيوان‌ها را دوست دارد والا برای چه به‌آفريدن آنها پرداخته است؟ ليکن آنچه را که به‌خداوند، به‌مثابه‌ی يک وجود خاص مربوط می‌شود بايستی در تورات، يعنی در «اتوبيوگرافی» خدا يافت.
العبد
وقتی يک رمان را، مثلاً رمان «ويکتوريای فوت‌هامسن» را می‌خوانی... ــ اولين دفعه‌ای بود که کتابی خواندم... ــ نمی‌توانی از طريق اين کتاب نظر و انديشه‌ای درباره نويسنده‌ی آن در خود بيابی؟ ــ می‌توانم قبل از هر چيز اين فکر را بکنم که نويسنده‌ای بوده است که اين کتاب را نوشته است. ــ و هيچ چيز ديگر؟ ــ که در او فرايافتی شاعرانه از عشق وجود دارد. ــ وقتی کتاب را می‌خوانی، از مضمون نوشته‌ی آن طبيعت هامسن نويسنده آن را می‌توانی حدس بزنی؟ لازم نيست در انتظار دريافت آگاهی‌هائی درباره زندگی خصوصی او بمانی؟ مثلاً آيا فقط از طريق خواندن کتاب «ويکتوريا» می‌توانی استنباط کنی که نويسنده وقتی آن را می‌نوشته است چه سن و سالی داشته است، يا آن که در کجا سکونت دارد و يا بالاتر از آن چند فرزند داشته است؟ ــ البته که نه.
العبد
سن توماس می‌خواست همين را بگويد: يک حقيقت و فقط يک حقيقيت وجود دارد. وقتی ارسطو می‌گويد که آنچه عقل و خِرَد می‌پذيرد، اجبارا حقيقت است، با آئين مسيح وارد جنگ و نزاع نمی‌شود. ما به‌ياری عقل‌مان و ادراک حس‌هايمان می‌توانيم بخشی از حقيقت را مثلاً در مورد تشريح و توصيف دنيای جانوری يا گياهی دريابيم. خداوند از طريق تورات بخش ديگری از اين حقيقت را برما آشکار ساخته است. ليکن، در زمينه‌های گوناگون، اين دو حقيقت با يکديگر هم‌سوئی دارند و تورات و عقل هر دو يک پاسخ واحد می‌دهند. ــ مثلاً اين‌که فقط يک خدا وجود دارد؟ ــ کاملاً. حکمت ارسطو نيز وجود يک خدا. يا يک علت اوليه ـ را در مدنظر دارد که آن را منشاء و مبداء تمامی پديده‌های طبيعی می‌شمارد. اما هيچ توصيف و تشريح وسيع‌تری از اين نظريه به‌دست نمی‌دهد. در اين مقوله بايد ما يکسره به‌تورات و به‌پيام مسيح مراجعه کنيم.
العبد
بسيار خوب، براساس نظريه‌ی سن توماس داکن، ميان پيام حکمت يا عقل و خرد از يک سو و پيام مکشوفات و نظريه‌های مسيحی يا ايمان از سوی ديگر، ضرورتا تعارض و تناقضی وجود ندارد. در موارد بسيار در هر دو سو، بيان و گفتار يکی است و به‌همين دليل ما به‌ياری خرد، بر همان حقيقت‌هائی دست می‌يابيم که تورات از آنها سخن می‌گويد.
العبد
بزرگترين و مهم‌ترين فيلسوف قرون وسطای عليا «سن توماس داکن Saint thomas daquin» است که از ۱۲۲۵ تا ۱۲۷۴ در جهان زيست. زادگاه او قريه‌ی کوچک (اکينو Aquino) واقع در ميان رم و ناپل بود، اما در دانشگاه پاريس به‌تدريس پرداخت. من او را «فيلسوف» می‌نامم، ولی می‌توانستم بگويم که او به‌همان درجه عالم حکمت الهی (Theologien) نيز بود. زيرا دراين دوران جدا کردن فلسفه از حکمت الهی مسيحی دشوار بود. برای ايجاز در کلام گوئيم که توماس داکن ارسطو را «مسيحيت‌زده» کرد به‌همان نسبت که سنت اوگوستين در آغاز قرون وسطی افلاطون را مسيحيت‌زده کرده بود. ــ آيا برای اين‌ها ناراحت کننده نبود که حکمائی را که چندين سده پيش از مسيح می‌زيسته‌اند مسيحيت‌زده کنند؟ ــ البته که آری. اما «مسيحی کردن» آن دو حکيم بزرگ يونانی، آنها را برای آئين مسيح بی‌خطر می‌کرد. گويند که سن توماس «گاو وحشی را از شاخ‌هايش گرفت».
العبد
مسيحيت اندکی پيش از سال ۱۱۰۰ ميلادی به‌نروژ آمد، اما اين ادعا که نروژ پس از شکست «ستيکلستاد» به‌مسيحيت گرويد، اغراق‌آميز است. شمار زيادی از اعتقادات دوران شرک و چند خدائی هم‌چنان در سطح مسيحيت به‌حيات خود ادامه دادند و بسياری از عناصر پيش از مسيحی با شعائر و تظاهرات مسيحيت آميخته شدند. به‌عنوان مثال در مراسم نوئل نروژی رسم‌های قديمی اسکانديناو با رسوم مسيحی همراه شده‌اند که نمونه‌ی آن تشريفات سنتی جشن ازدواج است. از جمله آن که در اين مراسم مطابق يک رسم کهن هر يک از دو طرف می‌کوشد تا با ديگری شباهت پيدا کند. با وجود اين، مسيحيت پس از زمانی کوتاه جهان‌بينی خود را تحميل کرد و به‌همين دليل است که می‌گوئيم قرون وسطی در زير مهر و نشان «فرهنگ متحد مسيحی» قرار گرفت.
العبد
«قرون وسطی» اين عنوانی است که به‌فاصله‌ی دراز زمان ميان دو عصر تاريخ داده‌اند. اصطلاح قرون وسطی در عصر «رنسانس» ابداع شد. اين احساس در ميان بود که قرون وسطی «شب تاريک هزار ساله»ای بوده است که بر سراسر اروپا، از عصر باستان تا فرارسيدن «رنسانس» پرده انداخته است. امروز نيز اصطلاح «قرون وسطائی» هم‌چنان معنای ناپسند خود را برای توصيف روش‌های استبدادی و عقب‌افتاده محفوظ داشته است. بعضی‌ها، اما، قرون وسطی را به‌منزله‌ی «نشو و نمای هزار ساله» تلقی کرده‌اند. مثلاً در دوران قرون وسطی بوده است که نظام درسی مدرسه شکل گرفته است. در آغاز قرون وسطی بود که نخستين مدارس صومعه‌ای شکوفائی يافتند. بعد، حدود سال ۱۱۰۰ بعد از ميلاد، مدرسه‌ها در درون کليساهای بزرگ پديد آمدند و در حدود ۱۲۰۰ بعد از ميلاد نخستين دانشگاه‌ها تأسيس شدند. در روزگار ما نيز مواد درسی را به‌دانشکده‌ها تقسيم کرده‌اند، مثل قرون وسطی.
العبد
يکی از لحظه‌های حساس در تاريخ فرهنگ جهان. در سال ۳۰۰ ميلادی روم هم از جانب اقوام و قبيله‌های شمالی و هم به‌دليل کشمکش‌های درونی امپراتوری در معرض تهديد بود. در سال ۳۳۰ امپراتور کنستانتين پايتخت را به‌شهر «کنستانتينونل (قستنطنيه)» که آن را در مدخل دريای سياه ساخته بود آورد و قستنطنيه «رم جديد» لقب يافت. در سال ۳۹۵ امپراتوری روم به‌دو بخش شد: امپراتوری غربی با شهر رم و امپراتوری شرقی با شهر جديد قستنطنيه (استانبول). در سال ۴۱۰ اقوام وحشی (بربرها) رم را غارت کردند و در سال ۴۷۶ امپراتوری روم غربی منهدم شد. امپراتوری روم شرقی به‌همان صورت تا سال ۱۴۵۳ باقی‌ماند و در اين تاريخ مغلوب ترکان عثمانی شد.
العبد

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰
۳۰%
تومان