بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دنیای سوفی | صفحه ۳۱ | طاقچه
کتاب دنیای سوفی اثر یوستاین گاآردر

بریده‌هایی از کتاب دنیای سوفی

۴٫۰
(۵۷۰)
آن کس که از درس‌های ۳۰۰۰ ساله چيزی نياموزد، در زندگی کاری جز روز را به‌شب رساندن نمی‌کند. گوته
Aria
... ضرورت داشته است تا در لحظه‌ای معين چيزی از عدم پديد آيد...
seyyed kashefi
برکلی عقيده دارد که ما حداکثر اين را می‌دانيم که از روح ساخته شده‌ايم.
:)
ــ خوب پس اگر خود ميز نيست که سفت و محکم است پس چه چيز احساس سخت و سفت بودن را در من برانگيخته است؟ ــ برکلی عقيده دارد که اين يک «اراده» يا يک «روح» بوده است. عقيده‌ی او برآن است که ايده‌های ما همگی يک علت خارجی بيرون از وجدان خاص ما دارند، اما اين «علت» طبيعتی ذهنی دارد نه مادی.
:)
همين مشت کوبيدن دليل کافی نيست تا ثابت کند که ما با يک ميز واقعی سر و کار داريم که از يک ماده‌ی حقيقی درست شده است؟ ــ چه احساسی کردی؟ ــ احساس يک چيز سخت و سفت. ــ تو ادراک روشن و واضحی از يک چيز سخت و سفت داری، اما خود «ماده»ی ميز را احساس نکردی. به‌همين ترتيب تو می‌توانی در خواب ببينی که با چيزی سخت و محکم برخورد کرده‌ای، در حالی که در عالم خوابِ تو هيچ چيز سفت و سختی وجود ندارد.
:)
اشياء، درست همان چيزهائی هستند که ما ادراک می‌کنيم، با اين تفاوت که آنها «شئی» نيستند.
:)
ــ توجه کن، من به‌تو يک تمرين می‌دهم: اگر يک طفل خردسال و تو ناظر يک شعبده‌بازی شويد و مثلاً ببينيد که چيزی در هوا موج می‌زند، کدام يک از دو به‌عقيده تو، بيشتر تفريح خواهد کرد؟ ــ گمان می‌کنم که من بيشتر تفريح خواهم کرد. ــ به‌عقيده‌ی تو دليل آن چيست؟ ــ زيرا می‌توانم درک کنم که چقدر چنين پيشامدی باورنکردنی است. ــ دقيقا طفل خردسال هيچگونه لذتی از تجاوز بر قوانين طبيعت در خود نمی‌يابد زيرا اين قوانين را هنوز نمی‌شناسد. کودک هنوز بنده و برده‌ی توقعات ناشی از عادت‌ها نشده است؟ او فاقد پيش‌داوری است و جهان را همان‌گونه که هست می‌بيند، بدون ايده‌های از پيش ساخته که نظرگاه‌های آدم‌های به‌بلوغ رسيده را به‌راه‌های خطا می‌کشاند.
:)
ــ ممکن است، اما من فکر می‌کنم که اگر من سنگ را رها کنم اساسا به‌زمين خواهد افتاد. ــ به‌چه دليل؟ ــ ها، در اين‌جا ديگر داری به‌راه اغراق و مبالغه می‌روی. ــ نه، سوفی. يک فيلسوف هر چه از خود سؤال کند باز هم به‌کفايت نمی‌رسد. اين شايد يکی از نقطه‌های اصلی و کليدی تفکر هيوم باشد. به‌من بگوی که تو چگونه می‌توانی اطمينان داشته باشی که سنگ حتما به‌روی زمين خواهد افتاد؟ ــ آنقدر ديده‌ام که مطمئن هستم. ــ هيوم می‌گويد که توديده‌ای که سنگ به‌دفعات بی‌شمار روی زمين افتاده است ولی اين تجربه را نکرده‌ای که هميشه وضع به‌همين صورت خواهد بود. جاری و معمولی است که بگويند سنگ به‌پيروی از «قانون قوه‌ی ثقل» به‌روی زمين می‌افتد. ولی ما هرگز خودمان چرای اين قانون را تجربه نکرده‌ايم؛ فقط اکتفا کرده‌ايم به‌اين‌که ملاحظه کنيم که اشياء به‌روی زمين می‌افتند.
:)
. «لاک» يقين دارد که تمام افکار و انديشه‌ها و تصويرهايی که ما در مغز خود داريم حاصل و نتيجه‌ی تجربيات گوناگون ما هستند. ذهن ما پيش از آن که چيزی را ادراک و احساس کند به‌منزله‌ی يک Tabula Rasa است. يعنی يک تخته‌ی سياهِ خالی.
:)
هيچ چيز در وجدان ما نيست... که پيش از آن در حس‌های ما وجود نداشته باشد
:)
هيچ امکانی را نمی‌توان نديده گرفت. همه چيز را می‌توان در معرض شک و ترديد گذاشت.
:)
فقط يک وجود است که «علت خودش» است، يعنی که خودش خود را پديد آورده است و قادر است در کمال آزادی عمل کند. فقط خدا يا طبيعت می‌تواند کاملاً آزادانه شکفته شود. يک وجود بشری می‌تواند برای بدست آوردن آزادی‌ای که او را از قيد فشارها و اجبارهای خارجی رها سازد، مبارزه و تلاش کند، ليکن هرگز از «آزادی اراده» برخوردار نخواهد شد.
:)
در جهان همه چيز براساس ضرورت و نياز حاصل می‌شود.
:)
در جهان همه چيز براساس ضرورت و نياز حاصل می‌شود.
:)
تو سوفی آموندسن هستی. اما در همان حال نمايشی هستی از چيزی بی‌نهايت بزرگ‌تر. تو البته می‌توانی اگر دلت بخواهد بگوئی که اين تو هستی که می‌انديشی يا تو هستی که جابه‌جا می‌شوی؛ اما تو آيا نمی‌توانی بگوئی که اين طبيعت است که افکار تو را می‌انديشد، و از طريق تو جابه‌جا می‌شود؟ در واقع، همه اين‌ها چيزی جز مسئله‌ی شيشه‌های ذره‌بينی عينک و مناظر و مرايا (Perspective) نيست.
:)
ــ تا آن‌جا که به‌من مربوط است، زبان روزانه و معمولی را ترجيح می‌دهم. ــ بسيار خوب. من از خود تو شروع می‌کنم. وقتی دل تو درد می‌گيرد، کی درد دارد؟ ــ خودت گفتی، من درد دارم. ــ درست است. و بعد که فکر می‌کنی که دل تو درد داشته است، کيست که اين فکر را می‌کند؟ ــ خوب، باز هم خود من هستم. ــ زيرا که تو تنها کسی هستی که يک وقت دردی در دل دارد و يک وقت در معرض يک هيجان و تأثر است. تمام چيزهائی که ما را به‌صورت ملموس و فيزيکی احاطه کرده‌اند، نمايشی از خداوند يا از طبيعتاند. و همينطور افکار و انديشه‌های ما. زيرا که همه يکی است. خدا يک است، طبيعت يکی و ذات يکی است.
:)
اين همه علامت ندا جلوی يک جمله نشانه‌ی نوعی احساس خشونت است.»
:)
«ندانستن، خود معمولاً گامی است در راه شناخت و دانائی» «اين چيزی است که سقراط گفته است. و دکارت هم»
:)
دکارت نمی‌خواهد بگويد که بهتر آن است که همه چيز را در معرض شک قرار دهيم، بلکه قصد دارد بگويد که در اصل ممکن است که بر هر چيز شک کرد. در مورد آنچه که به‌شناسائی جهان مربوط می‌شود خواندن کتاب‌های افلاطون يا ارسطو، ما را در اين شناخت چندان به‌پيش نمی‌برد؛ حداکثر آن است که اين خواندن آگاهی تاريخی ما را ژرف‌تر می‌کند. و به‌همين دليل است که لوح گذشته را بايد به‌کلی پاک کرد.
:)
ــ من تصميم می‌گيرم بازويم را بلند کنم و هوپ! بازويم بلند می‌شود. يا آن که اراده می‌کنم به‌دنبال اتوبوس بدوم و لحظه‌ای بعد صدمتر راه را دويده‌ام. در لحظه‌هائی، به‌چيزی غم‌آور انديشيده‌ام و ناگهان قطره‌های اشک برگونه‌هايم روان شده‌اند. به‌روشنی آشکار است که رابطه‌ای عجيب ميان تن و خودآگاهی وجود دارد.
:)

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰
۳۰%
تومان