بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دنیای سوفی | صفحه ۳۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دنیای سوفی

بریده‌هایی از کتاب دنیای سوفی

۴٫۰
(۵۷۶)
اما مسيحيت در اين دوران مذهب منحصر نبود. ديديم که هِلنيسم چگونه از مذاهب متفاوت نشانه‌ها داشت. پس کليسای مسيحی ناگزير بود خلاصه‌ای پيرامون ويژگی‌های مسيحيت ارائه دهد. اين امر ضرورت داشت، از يک سو برای مشخص ساختن خود از ساير اديان، و از سوی ديگر، برای پرهيز از فرقه‌سازی در درون خود کليسای مسيحی. به‌اين ترتيب نخستين «اعلام ايمان» Professions de for)) پديد آمد. «احکام ايمان» فشرده‌ای است از اساسی‌ترين احکام Théses) ) يا «جزم Dogme»های مسيحی. يکی از آن جزم‌های اصلی اين بود که عيسی در عين حال هم خدا و هم انسان است. پس او نه فقط به‌يمن افعال و کردار خويش، «پسر خدا» است، بلکه خود او خداست. اما او در همان حال يک «شخص حقيقی» است که همان شرائط انسان‌ها را دارد و برروی صليب رنج کشيده است.
العبد
ما بايد دشمنان خود را دوست بداريم. اگر برگونه‌ی راست ما سيلی زدند، نبايد به‌آنها پاسخ دهيم، نه! بلکه بايد گونه‌ی ديگر را نيز به‌سوی آنان کنيم؛ و نبايد هفت بار ببخشيم، بلکه بايد هفتاد بار هفت بار طلب بخشايش کنيم.
العبد
کلام‌های اصلی ما در اين‌جا «مسيح»، «پسر خدا»، «رستگاری» و «قلمرو خداوند» است. در آغاز همه‌ی اين‌ها طنين و بازتابی سياسی داشت. در دوران عيسی، بسياری مردمان در اين خيال بودند که مسيح تازه‌ای در شکل و صورت يک رهبر هم سياسی و هم نظامی و مذهبی با همان ابعاد و شايستگی‌های «داوود» ظهور خواهد کرد. پس اين «نجات‌دهنده» اعتبار يک آزادکننده ملی را داشت که بر رنج و حرمان‌های قوم يهود که در زير بار مظالم روميان بودند، نقطه‌ی پايان می‌گذاشت
العبد
وقتی پادشاه به‌اين مقام برگزيده می‌شد با چربی‌های مقدس «تدهين» (روغن مالی) می‌شد و به‌ااو لقب مسيح (Mashîah) می‌دادند که به‌معنای «تدهين شده» است. از جهت مذهبی، پادشاه به‌منزله‌ی فرستاده‌ی خداوند در نزد قوم خودشناخته می‌شد. پادشاهان به‌همين دليل می‌توانستند عنوان «پسر خدا» داشته باشند و قلمرووِ سلطنت آنان «قلمروو پادشاهی خداوند» ناميده می‌شد.
العبد
از ويژگی‌های سامی‌ها آن است که «به‌نمايش گذاشتن خدا» را قدغن کرده‌اند؛ يعنی که خدا و آنچه را که خدائی و الهی است نمی‌توان در نقاشی تصوير کرد يا به‌صورت مجسمه در معرض نظر گذاشت. «عهد عتيق» مردمان را از ساختن تصاوير خداوند منع می‌کند و اين معنا هنوز هم در زمان ما، در اسلام و يهوديت مرعی است. در اسلام اساسا بدگمانیِ ريشه‌دار و بزرگی در قبال عکس و هنرهای تجسّمی بهطور کلی مشهود است؛ و در پشت تمامی اين تعليمات اين ايده نهفته است که انسان‌ها نبايد با خداوند وارد رقابت شوند و به‌نوبت خود چيزی «بيافرينند» می‌گوئی که کليسای مسيحی انباشته است از به‌نمايش گذاشتن خداوند و عيسی مسيح. حق باتو است، سوفی، اما اين فقط مثال و نمونه‌ای است از تأثير عظيم دنيای يونانی ـ رومی بر روی مسيحيت (در کليسای ارتدکس، يعنی در يونان و روسيه، ساختن مجسمه‌ها يا صليب‌ها، براساس روايت‌های توراتی و انجيلی ممنوع است)
العبد
در روزگار ما، شهر اورشليم يک مرکز مذهبی بسيار با اهميت است، هم برای يهوديان و مسيحيان و هم برای مسلمانان؛ و اين بار ديگر پيوند و خويشاوندی تاريخی اين سه دين بزرگ را ثابت می‌کند و در آن‌جاست که کنيسه‌ها (يهود)، کليساها (مسيحی) و مسجدها (مسلمانان) به‌يکديگر می‌پيوندند. به‌همين دليل چقدر تأسف‌بار و غم‌انگيز است که می‌بينيم اورشليم صحنه بازی‌های سياسی است و هزاران تن خود را بر سر آن به‌کشتن می‌دهند، زيرا عاجز از آن‌اند که برای تعيين اين مطلب که کی بايد اين «شهر جاودان» را اداره کند، با يکديگر به‌توافق و همرائی برسند.
العبد
نقش تاريخ دقيقا ويژگی‌ی ديگری از سامی‌گری در سه دين بزرگ يکتا خدائی است. خداوند در تاريخ مداخله دارد و دقيق‌تر آن که اساسا وجود تاريخ برای آن است که خداوند از طريق آن بتواند نقشه‌های خود را به‌تحقق برساند.
العبد
چنان که ديديم هند و اروپائيان به‌انواع خدايان اعتقاد داشتند. آنچه در مورد اقوام سامی فورا جلب‌نظر می‌کند اين است که می‌بينيم آنان خيلی زود يک خدا و فقط يک خدا را ستايش و پرستش می‌کرده‌اند؛ همان که «تک خدائی» Monotheisme (خدای واحد) يا وحدانيتِ پروردگار می‌ناميم
العبد
سامی‌ها در اصل از شبه جزيره‌ی عربستان می‌آيند، ليکن آنها نيز به‌بخش‌های گوناگون جهان مهاجرت کرده‌اند. در طول دو هزار سال يهوديان دور از سرزمين و موطن اصلی خويش زيسته‌اند. تاريخ سامی و مذهب سامی از طريق مسيحيت و اسلام بسی دورتر از ريشه‌های خود رفته‌اند. سه دين بزرگی که دنيای غرب را زير نفوذ داشته‌اند، يعنی يهوديت، مسيحيت و اسلام، يک ريشه‌ی مشترک سامی دارند. قرآن، کتاب مقدس مسلمانان و «عهد عتيق» به‌زبان‌های سامی‌یِ هم‌ريشه و خويشاوند نوشته شده‌اند
العبد
اينک واقعيت را چون اين آتش اردو در ذهن مجسم کن. آن که روشنائی می‌دهد خداست و سياهی بيرون ماده‌ای است که آدم‌ها و حيوانات از آن ساخته و پرداخته شده‌اند. در کنار خداوند ايده‌های ابدی و جاودان قرار دارند که قالب‌های همه‌ی آن چيزهائی هستند که آفريده شده‌اند. روح آدمی پيش از هر چيز يک «جرقه‌ی آتش» است. با وجود اين، تمامی طبيعت نيز اندکی از پرتوهای خداوندی دريافت می‌دارد. کافی است به‌موجودات زنده‌ی اطراف خود بنگريم. حتی يک گل سرخ يا يک سنبل وحشی جنگلی چيزی از پرتو الهی به‌اطراف خود می‌پراکنند. دورتر از خدای جاودان خاک، آب و سنگ است.
العبد
(ديوهانوس) شاگرد آنتی‌ستن بود. نقل می‌کنند که او در خمی می‌زيست و از مال دنيا جز يک پوستين، يک عصا و کيسه‌ای برای نان نداشت. (و حقا هم دشوار است که چنين موجودی را از خوشبخت زيستن مانع شويم!) روزی که جلوی خمره خود در پرتو آفتاب نشسته بود، اسکندر در برابر او ايستاد و از آن مرد فرزانه خواست از او چيزی بخواهد. ديوژن پاسخ داد: «می‌خواهم که تو از برابرم کنار روی تا نور خورشيد همچنان بر من بتابد» با اين بيان نشان داد که او از جهانگشای بزرگ، هم غنی‌تر و هم خوشبخت‌تر است، زيرا که هر چه را می‌خواهد دارد. کلبی‌ها براين عقيده بودند که آدمی نمی‌بايد به‌سلامت به‌رنج و حرمان و به‌مرگ خويش دل مشغول دارد؛ و در همان حال نبايد خود را از درد و رنج ديگران نيز آشفته و پريشان سازد.
العبد
می‌گويند سقراط روزی در برابر دکانی که کالاهای گوناگون عرضه داشته بود توقف کرد و در پايان فرياد زد: «چه بسيار چيزها هست که مرا نيازی به‌آنها نيست!»
العبد
پی‌نوشت: عقل نيز مانند وجدان می‌تواند به‌يک عضله تشبيه شود. اگر از يک عضله بدن استفاده نشود، به‌تدريج ضعيف و ناتوان خواهد شد.» اينک فقط سؤال آخر مانده بود: «منظور از نردبان ارزش‌ها چيست؟» اين يک سوژه يا موضوع مد روز بود. مثالش آن که می‌توان به‌شتاب و سرعت با اتومبيل از جائی به‌جائی راند، ليکن اگر راننده در اين ميان سهمی در مرگ تدريجی جنگل اطراف و مسموم کردن محيط طبيعی ادا کرد، اين سريع راندن مسئله‌ای اخلاقی پيش می‌آورد و سرانجام سوفی براين اساس در نوشته‌ی خود چنين استدلال کرد که جنگل‌های سالم و طبيعت پاکيزه مهم‌تر از به‌سرعت رسيدن راننده به‌محل کار است. مثال‌های ديگر نيز آورد و نتيجه گرفت: «عقيده شخصی من اين است که حکمت و فلسفه مبحثی مهم‌تر از صرف و نحو زبان انگليسی است. بنابراين به‌گمان من اگر از ساعت‌های تدريس زبان انگليسی اندکی بکاهيم و آن را به‌تدريس حکمت اختصاص دهيم، احترام نردبان يا مرتبت ارزش‌ها را در مصرف زمان رعايت کرده‌ايم.»
العبد
گفتن اين‌که در اين ميان کی حق دارد و کی حق ندارد دشوار است، زيرا اگر برخی کسان نگرانی وجدان ندارند که طبيعتِ خود را چنان که هست بنمايانند، در عوض اکثريت مردمان در هر حال اگر در حق هم نوع خود بدی روا داشته باشند دچار عذاب وجدان می‌شوند. در اين‌جا تأکيد کنيم که داشتن وجدان و خودآگاهی به‌معنای به‌کار بردن آن نيست. به‌نظر می‌رسد که برخی مردمان در کمال آرامش خيال و بدون دلواپسی به‌کاری می‌پردازند، ليکن به‌گمان من همان‌ها نيز وجدانی دارند، هر چند که آن را کاملاً پنهان می‌دارند. به اين ترتيب آنها در ظاهر آدم‌هائی فارغ و بری از عقل و خرد جلوه می‌کنند، به‌اين دليل که آن خرد را به‌کار نمی‌بندند.
العبد
خوب که فکر کرد دريافت که با استفاده از آنچه معلم فلسفه به‌او آموخته است، چندان بد هم از عهده پاسخ به‌سؤال‌ها برنيامده است. پس به‌سؤال سوم پرداخت: «منظور از خودآگاهی (وجدان) چيست؟ آيا به‌گمان شما برای همه يکی است؟» اين موضوعی بود که در کلاس پيرامون آن معمولاً بسيار گفت و گو می‌شد. سوفی توضيح داد: «بطور عموم منظور از خودآگاهی (وجدان) کيفيت و استعدادی است که در انسان در واکنش در برابر درست يا غلط وجود دارد. به‌عقيده‌ی من تمام مردمان اين استعداد را دارند و به‌گفته‌ی ديگر خودآگاهی امری فطری و غريزی است. سقراط نيز همين را گفته است. ليکن آنچه از وجدان و خودآگاهی افاده می‌شود می‌تواند از فردی به‌فرد ديگر متغير باشد. مشروع است که از خود پرسش کنيم که آيا در اين مقوله حق با سوفيست‌ها نبوده است؟! آنها می‌انديشيده‌اند که فرق گذاشتن ميان درست و غلط قبل از هر چيز تابع محيطی است که فرد در درون آن بزرگ می‌شود، حال آن که سقراط مدعی است که وجدان در همه‌ی کسان مشترک است
العبد
سوفی پس از نوشتن اين سطور نتيجه گرفت که «در روزگار ما انسان‌ها با کشورها و فرهنگ‌های بسيار متفاوت بيش از پيش درهم می‌آميزند. در يک مجموعه‌ی آپارتمانی، مسيحيان، مسلمانان و بودائيان در کنار هم زندگی می‌کنند. مهم‌تر آن است که عقيده و ايمان هرکس را محترم شماريم نه آن که بپرسيم چرا همه‌ی مردمان يک ايمان واحد ندارند.»
العبد
آنگاه به‌پرسش دوم پرداخت: «چند عامل را که در معين کردن مفهوم (فرايافت) زندگی يک انسان دخالت دارند، نام ببريد» طبيعی است که سوفی حالا می‌دانست محيط و تربيت در اين فرايافت نقش اوليه و اساسی بازی می‌کنند. آدم‌هائی که در عصر افلاطون می‌زيسته‌اند از زندگی فرايافتی سوای آنچه که مردمان امروزی دارند داشته‌اند، به‌اين دليل ساده که آن‌ها در دوران ديگر و در محيط ديگر می‌زيسته‌اند. تجربه‌هائی که اين آدم‌ها به‌اجرا می‌گذاشته‌اند نيز در اين مقوله به‌حساب می‌آيند. عقل و خرد تابع محيط نبوده است، بلکه در همه‌ی مردم مشترک بوده است. شايد بتوان محيط و شرايط اجتماعی را با وضعيتی که در تهِ غار افلاطون وجود داشته است، مقايسه کرد. عقل به‌فَرد انسان اجازه می‌داده است تا خود را از تيرگی و ظلمت غار بيرون بکشد، ولی چنين دستاوردی نيازمند جسارت و دلاوری هر يک از افراد بوده است. سقراط شاهد و مثالی شايسته و بزرگ از انسانی است که با به‌کارگرفتن عقل خود، خويشتن را از عقايد و آرای رايج زمان خويش، آزاد و رها ساخته است.
العبد
فيلسوفان می‌کوشند تا از درازای يکی از کرک‌های پشت خرگوش خود را به‌فراز بالا بکشند تا راست و مستقيم در چشمان «شعبده‌باز بزرگ» خيره بنگرند. ليکن به‌گمان من اگر هر فيلسوف بر پشت فيلسوف ديگری بالا رود، سرانجام همگی از پوست نرم خرگوش بيش از پيش دور خواهند شد و روزی به‌موفقيت نهائی دست خواهند يافت. پی‌نوشت: در تورات، ما از چيزی گفت‌وگو می‌کنيم که می‌تواند يکی از همين تارهای کرک پوست خرگوش باشد. اين تار همان برج بابل بوده است که با خاک يکسان شده است. زيرا که شعبده‌باز بزرگ دوست نداشته است که جانوران خرد و کوچکی به‌نام انسان قصد آن کنند که خود را به‌فراز آن بکشانند و از چنگ خرگوش سپيدی که او از کلاه سيلندر خود به‌در آورده است بگريزند.
العبد
نوشت که ما می‌دانيم کره ماه يک قالب بزرگ پنير نيست و بر رويه‌ی پنهان اين کره دهانه‌های آتشفشان‌ها آشکار است؛ که سقراط و مسيح هر دو به‌مرگ محکوم شده‌اند؛ که مردمان هر يک روزی خواهند مرد؛ که معبدهای بزرگِ روی اکروپل پس از جنگ‌های ايران و يونان در سال ۴۰۰ پيش از ميلاد، برافراشته شدند و مهم‌ترين غيب‌گوی يونانيان غيب‌گوی معبد دلف بوده است. سوفی به‌عنوان مثال و شاهدی از آنچه که ما می‌توانيم باور داشته باشيم، مسئله‌ی آگاهی بروجود زندگی بر روی کرات ديگر را نام برد و نيز مسائل ديگری از قبيل اين‌که آيا خدا وجود دارد، پس از مرگ زندگی ديگری هست؟ عيسی مسيح فرزند خداوند بوده است يا آن که فقط يک انسان هوشمند و هوشيار بوده است؛ و نتيجه گرفت که در هر حال ما نمی‌توانيم بدانيم که منشاء و مبداء جهان چيست. کائنات را می‌توان به‌خرگوش درشتی شبيه کرد که از کلاه سيلندر بزرگی بيرون می‌آورند
العبد
مفهوم زندگی و مدارای مذهبی ۱) صورتی تهيه کنيد از آنچه يک انسان بايد بداند. و بعد صورت ديگری از آنچه يک انسان بايد به‌آن باور داشته باشد. ۲) چند عامل را که در معين کردن مفهوم زندگی يک انسان دخالت دارند، نام ببريد. ۳) منظور از خودآگاهی (وجدان) چيست؟ آيا به‌گمان شما وجدان برای همه يکسان و يکی است؟ ۴) منظور از نردبان ارزش‌ها چيست؟
العبد

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰
۳۰%
تومان