بریدههایی از کتاب دنیای سوفی
۴٫۰
(۵۷۰)
از آغاز «رنسانس» بهبعد، انسان ناگزير بود براين تصور گردن نهد که بر روی سيارهای سرگردان در يک عالم پهناور زندگی میکند. اما گمان من اين است که انسان حقيقتا، حتی تا امروز اين سرگردانی را باور نکرده است. در هر حال، در عصر رنسانس، بعضیها خاطرنشان کردند که انسان از اين پس جائی مرکزی برای خود بهدست آورده است.
ــ چگونه؟
ــ پيش از آن، «زمين» مرکز عالم بود. اما بعد از آن که علمای نجوم و ستارهشناسان نشان دادند که مرکز مطلق در عالم وجود ندارد، پس بههمان کثرت مرکز در عالم پديد آمد که کثرت افراد بشر.
العبد
نيوتن دقيقا همين «سادگی» را میخواست بديهی و مسلم کند. او نشان داد که برخی از قوانين فيزيکی در همه جای عالم ارزش يکسان دارند و در آنچه که بهحرکت سيارات مربوط میشد دو قانون طبيعی را که پيش از آن گاليله آشکار ساخته بود، مورد استفاده قرارداد. اولين قانون «اصل اينرثی» بود که نيوتن آن را در اين فرمول تعريف کرد که «اجسام حالت سکون يا حرکت مستقيم و خطی خود را تا زمانی که زير فشار نيروهای خارجی ناگزير بهترک اين حالت نشوند، ادامه میدهند»، قانون ديگر همان بود که گاليله با گلولههای کوچک بر روی يک سطح سراشيب نشان داده بود.
العبد
روزگاری، در زمانهای بسيار دور، «ماه» با نيروئی عظيم بهدورها، يعنی بهدور از زمين پرتاب شده است. ماه، اين نيرو را جاودانه محفوظ میدارد زيرا اين کره در فضائی بدون هوا جابهجا میشود که در آن با هيچگونه مقاومتی برخورد نمیکند...
ــ اما بايد براساس قانون جاذبهی بهسوی زمين کشيده شود؛ نه؟
ــ آری، اما اين دو قوه ثابتاند و همزمان عمل میکنند. بههمين دليل کرهی ماه تا زمان نامعين همچنان برگرد زمين خواهد چرخيد.
العبد
نيوتن فرا رسيد و فرمولی آورد که آن را «قانون جاذبهی عمومی» مینامند. اين قانون میگويد که هر جسم، جسم ديگر را با نيروئی که با تودهی آن اجسام نسبت مستقيم و با مجذور فاصلهی آنها نسبت معکوس دارد، بهسوی خود جذب میکند.
ــ دارم بهتر میفهمم. مثلاً نيروی جاذبه ميان دو فيل بيشتر از دو موش است. و قوهی جاذبه ميان دو فيل يک باغوحش بيشتر است تا قوهی جاذبه يک فيلِ در ممکلت هند و يک فيل در افريقا.
ــ میبينم که موضوع را فهميدهای. حالا بهموضوع اصلی میرسيم. اين کشش يا «جاذبه» بهعقيدهی نيوتن، عمومی است، بهاين معنا که در همه جا و از جمله در ميان سيارات اعمال میشود. میگويند که اين الهام، وقتی که زير يک درخت سيب نشسته بود بهاو دست داد. وقتی ناظر افتادن سيب از درخت شد، از خود پرسيد که آيا کره ماه نيز زير تأثير کشش يا جاذبهی زمين قراردارد و بههمين دليل است که بهصورت ابدی برگرد اين کره میچرخد.
العبد
اما بهچه دليل گلوله مسير خود را بهاين صورت طی کرد؟
سوفی لحظهای انديشيد و سرانجام گفت:
ــ بهدليل اينکه صفحه تختهای سراشيب بود و گلوله براساس قانون قوّهی ثقل بهسوی شيب در جهت پائين کشيده شد.
ــ آری، درست است. تو اکنون بهچشم خود تأثير توأم «دو نيرو» را برروی يک شئی ديدی. گاليله از تجربهی خود اين نتيجه را گرفت که تأثير مذکور، مثلاً در مورد گلوله توپ نيز بههمين صورت است. گلولهی توپ را بههوا شليک میکنند و او مسيری میپيمايد و بعد بهروی زمين میرسد و خرد میشود. اين گلولهی توپ نيز درست همان مسير موّربی را میپيمايد که هماکنون ما در مورد اين تيلهی کوچک در يک مسير سراشيب شاهد بوديم. در عصر گاليله اين مشاهده يک کشف بزرگ بهشمار میرفت. ارسطو گمان داشت گلولهای که بههوا پرتاب شود مسيری تقريبا منحنی میپيمايد و بعد بهصورت عمودی بهروی زمين میافتد. بنابراين معلوم شد که نظر ارسطو درست نبوده است و برای ثابت کردن اشتباه او فقط يک تجربهی «نمايشی» کفايت میکرد.
العبد
از عهدباستان يکی از دلائل بزرگی که عليه نظريهی دَوَرانِ زمين ارائه میشد اين بود که میگفتند اگر اين نظريه درست است بنابراين سنگی که بههوا پرتاب میشود بايد چند متر دورتر بهروی زمين بازگردد.
ــ بهچه دليل اينطور نمیشود؟
ــ اگر تو در يک ترن باشی و سيبی را از دست بيندازی، سيب بهآن دليل که حرکت ترن بهسمت جلو است، بهسمت عقب نخواهد افتاد، بلکه مستقيم بهزمين خواهد رسيد. دليل آن اصل «اينرثی» است. البته در زمان گاليله ترن وجود نداشته است، اما اگر تو گلولهای را روی زمين بچرخانی و ناگهان آن را رها کنی...
العبد
دستاورد اصلی و اساسی گاليله اين است که او نخستين فردی بود که «اصل جبر يا لختی يعنی اصلِ اينرثی» را پيشنهاد کرد.
ــ منظور چيست؟
ــ گاليله اصل مذکور را تحت اين فرمول در آورد که: «مسيرِ شتاب اوليهی يک جسم آسمانی تا زمانی که علتهای خارجی در تسريع کردن يا کند کردن آن دخالتی نکردهاند، دقيقا بههمان صورت اوليه يعنی مستقيم باقی خواهد ماند.»
العبد
يک ستارهشناس آلمانی بهنام يوهانِس کپلر Johannes kepler حاصل مشاهدات دقيق و ژرف خود را مطرح کند که براساس آنها ثابت میشد که سيارات برگرد خورشيد يک مسير بيضی شکل میپيمايند که خورشيد در يکی از دو کانون اين بيضی واقع شده است. سرعت سيارات بهتدريج که بهخورشيد نزديک میشوند افزايش میيابد و برعکس، هر چه از آن دورتر میشوند کاستن میگيرد. بنابراين، کپلر نخستين کسی بود که زمين را با سيارات ديگر در يک سطح گذاشت و تأييد کرد که برسراسر عالم قوانين فيزيکی واحدی جاری و حاکم است.
العبد
در سال ۱۵۴۳ ميلادی، رسالهای با عنوان «پيرامون حرکت اجرام سماوی» بهقلم يک ستارهشناس لهستانی موسوم به «نيکلا کپرنيک Nicolas Copernic» انتشار يافت که خود منجم و نويسندهی آن در روز انتشار کتاب جهان را بدرود گفت. کپرنيک مدعی شده بود که اين خورشيد نيست که برگرد زمين میچرخد بلکه برعکس، زمين است که بهدور خورشيد دَوَران دارد. میگفت که مشاهدهی اجرام آسمانی بهاو اجازه داده است تا از چنين نظريهای پشتيبانی و از آن دفاع کند. هنگامی که مردمان گمان دارند که خورشيد است که براطراف زمين میچرخد، در واقع اين خود زمين است که برگرد خودش میچرخد. اگر مسئله را از اين فرضيه آغاز کنيم که زمين و ديگر سيّارات مسيری معين و مشخص را بر گرد خورشيد طی میکنند، آنگاه ملاحظه میکنيم که مشاهدات ما پيرامون اجسام سماوی بسيار آسانتر قابل توضيح و توجيه خواهند شد. اين همان است که ما آن را مفهوم «دنيای خورشيد مرکز» میناميم، يعنی دنيائی که در آن همه چيز برگرد خورشيد دوران دارد.
العبد
رنسانس توان و نيروی تازهای بهعلم داد که موجب نوآوریهای فنی بزرگی در اين پهنه شد.
ــ اين اسلوب تازه چه بود؟
ــ نخست اين بود که طبيعت را با حواس خودمان مشاهده کنيم. از سال ۱۳۰۰، کسان بسيار اعتماد کورکورانه نسبت بهجزمهای کليسا و حکمت طبيعی ارسطو بهديدهی ظن و ترديد مینگريستند. پس قرار براين شد که از آن پس هرگونه اظهارنظر پيرامون طبيعت میبايستی قبلاً در معرض ادارک حواس، تجربه و آزمايشهای ما قرار گيرند؛ و اين روشی است که آن را «اسلوب تجربی» نامند.
ــ بهچه معنا؟
ــ بهاين معنا که آگاهی و علم بر اشياء بايد از طريق تجربه حاصل شود نه از طريق برپوست نبشتههای گرد و خاک خوردهی قديمی با اوهام و خيالات. در عهد باستان نيز روش تجربی معمول بوده است.
العبد
انسانگرائی رنسانس بيشتر بر دو انديويدواليسم Individualisme» يا فردگرائی تأکيد و تکيه دارد. ما نه تنها يک بنینوع بشر بلکه يک فرد واحد هستيم. و از اينجاست که خطر ستايش نبوغ، بهمعنای محض آن پديد میآيد. ايدئال آن چيزی شد که آن را «انسان رنسانس» مینامند؛ بهمعنای ديگر موجودی که بههر چيزی که با زندگی پيوند و رابطه دارد، چه هنر و چه علم، علاقه و توجه و دلبستگی دارد. بیدليل نيست که در اين عصر شور و شوقی بسيار برای ساختار و «آناتومی» پيکر پديدار شد. مانند عصر باستان، بهتشريح بدن مردگان پرداختند تا دريابند که تن آدمی چگونه ساخته شده است. اين کار، هم برای دانش و هم هنر سودمند بود، در زمينهی هنر انسان را برهنه بر پردههای نقاشی کشاندند و از اين طريق بر يک شرم و حيای هزار ساله نقطهی پايان گذاشتند. انسان جرأت يافته بود تا بار ديگر خودش بشود. او دليلی برای خجلت و شرمساری نداشت.
العبد
رنسانس پيش از هر چيز يک «مفهوم تازه از انسان» را بنا نهاد. اومانيستهای «رنسانس» ايمان و اعتقادی بهکلّی تازه و بديع در انسان و ارزشهايش داشتند که بهگونهای سخت حيرتانگيز با جهتگيریهای قرون وسطی که انسان را جز موجودی گناهکار بهشمار نمیآورد، متضاد بود. انسان در اين مفهوم تازه چيزی بینهايت بزرگ و گرانبها بود. يکی از مهمترين شخصيتهای رنسانس «مارسيل فیسين Marsile ficin» نام داشت. او فرياد زد: «خودت خود را بشناس، آه، ای نژاد خدائی، بهصورت انسان درآمده!
العبد
برای تو نقل کردم که چگونه فلسفهی يونانی خود را از مفاهيم و فرايافتهای اسطورهای جهانی که با يک فرهنگ روستائی پيوند و بستگی داشت رهانده بود. بههمين ترتيب، بورژواهای عصر رنسانس نيز بهآزاد کردن خود از تسلط اربابان فئودال و کليسا پرداختند. در همين زمان با فرهنگ يونانی از طريق تماسهای نزديکتر با عربهای اسپانی و فرهنگ بيزانس (روم شرقی) در شرق اروپا، آشنائی حاصل شد.
العبد
قطبنما وسيلهی آسان کردن دريانوردی شد. بهگفتهی ديگر اين ابزار کوچک، تا حدودی بنيان و اساس کشف سرزمينهای تازه است. و بههمين ترتيب، تا حدودی باروت. سلاحهای تازه اروپائیها را، در مقايسه با آگاهیهای امريکائی و آسيائی، مجهزتر کرد؛ و در اروپا نيز، باروت نقشی بزرگ داشت. و اما چاپخانه موجب آن شد که ايدهها و افکار تازهی اومانيستهای عصر رنسانس در همه جا پراکنده شوند و بهصورتی فعال انحصار کهن کليسا را بهعنوان يگانه مالک دانش و آگاهی از دست او بهدر آرند.
العبد
اين سه اختراع که بهتو نشان دادم، (قطبنما، باروت و چاپخانه)، اين عصر تازه را که رنسانس نام گذاشتهايم، پی افکندهاند.
العبد
«رنسانس» يک جنبش بزرگ نو شدن فرهنگ در پايان سدهی چهاردهم ميلادی است. اين جنبش در ايتاليای شمالی پديد آمد، ليکن در سدههای پانزدهم و شانزدهم شتابان گسترده شد.
ــ آيا يک بار نگفتی که لفظ «رنسانس» بهمعنای «دوباره زاده شدن است»؟
ــ درست همين است و آن چه بايد دوباره زاده میشد، هنر و دانش و فرهنگ عهد باستان بود. اصطلاح ديگری نيز در همين خصوص داريم و آن «اومانيسم» يا انسانگرائی است، زيرا که بار ديگر انسان مبداء حرکت قرار گرفت، حال آن که قرون وسطی هر عمل و هر زندگی را در پرتو خدا مورد ملاحظه قرار میداد. «باز گشت بهاصل» يعنی بازگشت بهانسانگرائی عهد باستان دستور روز شد. در يک معنا، بار ديگر جهان شاهد يک ورزش ملی تازه شد، ورزش از زير خاک بهدرآوردن مجسمههای کهن و سنگنبشتههای عتيق. يادگرفتن زبان يونانی و مطالعه پيرامون فرهنگ يونان مد روز شد.
العبد
چند سال بعد از سن توماس داکن، فرهنگ عظيم مسيحی بهتزلزل درآمد. فلسفه و علم تدريجا از حکمت الهی کليسا جدائی گزيدند، اما يک نتيجه اين دوری نيز اين شد که زندگی مذهبی رابطهی آزادتری با عقل و خرد پيدا کرد. بيش از پيش آدمهائی پيدا شدند که تأکيد را براين گذاشتند که نزديک شدن بهخدا از طريق عقلی ممکن نيست، زيرا خداوند بهپيروی از طبيعت خود برای روح انسانی فرايافتنی نيست. برای وجود بشری دريافتن رازالهی مهمترين مطلب نيست، بلکه اهمّ مسئله اين است که انسان بايد خود را زير اطاعت و فرمانبرداری از اراده خداوند بگذارد.
ــ میفهمم.
ــ سرانجام بهاين ترتيب زندگی مذهبی میتوانست با علم و دانش کنار آيد و دوران برآمدن يک روش تازهی علمی و يک اعتقاد جديد مذهبی را ميسر سازد که موجب شد تا دو تحول عظيم سدههای چهاردهم و پانزدهم پديدار آيند: اين دو دگرگونی بزرگ «رنسانس» (تجديد حيات) و «رفرم» (اصلاح) نام دارند.
العبد
ــ اما تو تمام اين آگاهیها را در يک بيوگرافی از فوتهامسن بدست خواهی آورد. فقط زندگینامهای از اين نوع يا يک «اتوبيوگرافی» میتواند نويسنده را بهمثابهی يک موجود بشری بهتو بشناساند.
ــ درست است.
ــ بسيار خوب، همين رابطهها را ميان علل خداوند و تورات میتوان يافت. ما از طريق گردش کردن در طبيعت هم میتوانيم بر بودن خداوند آگاهی يابيم. بهرایالعين میتوانيم ببينيم که او گلها و حيوانها را دوست دارد والا برای چه بهآفريدن آنها پرداخته است؟ ليکن آنچه را که بهخداوند، بهمثابهی يک وجود خاص مربوط میشود بايستی در تورات، يعنی در «اتوبيوگرافی» خدا يافت.
العبد
وقتی يک رمان را، مثلاً رمان «ويکتوريای فوتهامسن» را میخوانی...
ــ اولين دفعهای بود که کتابی خواندم...
ــ نمیتوانی از طريق اين کتاب نظر و انديشهای درباره نويسندهی آن در خود بيابی؟
ــ میتوانم قبل از هر چيز اين فکر را بکنم که نويسندهای بوده است که اين کتاب را نوشته است.
ــ و هيچ چيز ديگر؟
ــ که در او فرايافتی شاعرانه از عشق وجود دارد.
ــ وقتی کتاب را میخوانی، از مضمون نوشتهی آن طبيعت هامسن نويسنده آن را میتوانی حدس بزنی؟ لازم نيست در انتظار دريافت آگاهیهائی درباره زندگی خصوصی او بمانی؟ مثلاً آيا فقط از طريق خواندن کتاب «ويکتوريا» میتوانی استنباط کنی که نويسنده وقتی آن را مینوشته است چه سن و سالی داشته است، يا آن که در کجا سکونت دارد و يا بالاتر از آن چند فرزند داشته است؟
ــ البته که نه.
العبد
سن توماس میخواست همين را بگويد: يک حقيقت و فقط يک حقيقيت وجود دارد. وقتی ارسطو میگويد که آنچه عقل و خِرَد میپذيرد، اجبارا حقيقت است، با آئين مسيح وارد جنگ و نزاع نمیشود. ما بهياری عقلمان و ادراک حسهايمان میتوانيم بخشی از حقيقت را مثلاً در مورد تشريح و توصيف دنيای جانوری يا گياهی دريابيم. خداوند از طريق تورات بخش ديگری از اين حقيقت را برما آشکار ساخته است. ليکن، در زمينههای گوناگون، اين دو حقيقت با يکديگر همسوئی دارند و تورات و عقل هر دو يک پاسخ واحد میدهند.
ــ مثلاً اينکه فقط يک خدا وجود دارد؟
ــ کاملاً. حکمت ارسطو نيز وجود يک خدا. يا يک علت اوليه ـ را در مدنظر دارد که آن را منشاء و مبداء تمامی پديدههای طبيعی میشمارد. اما هيچ توصيف و تشريح وسيعتری از اين نظريه بهدست نمیدهد. در اين مقوله بايد ما يکسره بهتورات و بهپيام مسيح مراجعه کنيم.
العبد
حجم
۵۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
حجم
۵۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰۳۰%
تومان