بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دنیای سوفی | صفحه ۱۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دنیای سوفی

بریده‌هایی از کتاب دنیای سوفی

۴٫۰
(۵۷۶)
در مدرسه به‌او آموخته بودند که آفريدگار دنيا را خلق کرده است و بنابراين کوشيد تا در اين بيان تسلائی برای ذهن خود فراهم سازد. اما اين نيز او را کاملاً راضی نمی‌کرد. خب، درست، آفريدگار دنيا را آفريده است، اما خود او را کی؟ خود او از منشاء هيچ چيز ديگر ساخته نشده است؟ نه، اين هم درست در نمی‌آمد. با اين فرض که آفريدگار توانسته باشد آنچه را که خواسته است بيافريند، پس ضرورت دارد که چيزی پيش از او باشد که بتواند خود او را بيافريند. بنابراين فقط يک راه‌حل باقی می‌ماند: آفريدگار هميشه وجود داشته است. ولی درست همين توضيح بود که مورد قبول او واقع نشده بود! هر چه وجود داشته است ضرورتا می‌بايستی که آغازی می‌داشته است. ــ پس زوت و زوت! بار ديگر دو پاکت را باز کرد. تو که هستی؟ جهان از کجا می‌آيد؟
کاربر ۱۲۸۳۳۱۸
انديشيد: من حالا و اکنون وجود دارم، اما روزی خواهد رسيد که ديگر در اين‌جا نباشم.
مرلین
«تاريخ» چيزی جز بيدار شدن کند و آهسته «روح جهان» تا پيشرفته‌ترين مرحله آگاهی از خود نيست. دنيا هميشه وجود داشته است، ليکن روح جهان از طريق فرهنگ انسان‌ها و تطوّر و تکامل انسان‌ها بيش از بيش نسبت به‌ويژگی‌های خويش خودآگاهی يافته است.
بابای مینو
آنچه عقلائی است آن چيزی است که از زندگی بهره دارد
بابای مینو
... آسمان ستاره‌گون برفراز سرم و احکام اخلاقی در درون وجودم...
بابای مینو
خيلی مهم نيست که بدانيم کی هستيم. اصل اين است که وجود داشته باشيم.
بابای مینو
آدمی را که نمی‌تواند به‌روشنی پيرامون وجود يا ناوجود يک خدا اظهارنظر کند لاادری Agnostique) ) نام داده‌اند.
هودین
احساس زنده بودن کردن بدون فکر کردن به‌اين‌که روزی مرگ در خواهد رسيد غيرممکن است؛ و در همان حال به‌مرگ انديشيدن، بدون در همان لحظه معجزه‌ی حيرت‌انگيز زنده بودن را احساس کردن، ميسر نخواهد بود.
albert
نقل می‌کنند که او در خمی می‌زيست و از مال دنيا جز يک پوستين، يک عصا و کيسه‌ای برای نان نداشت. (و حقا هم دشوار است که چنين موجودی را از خوشبخت زيستن مانع شويم!) روزی که جلوی خمره خود در پرتو آفتاب نشسته بود، اسکندر در برابر او ايستاد و از آن مرد فرزانه خواست از او چيزی بخواهد. ديوژن پاسخ داد: «می‌خواهم که تو از برابرم کنار روی تا نور خورشيد همچنان بر من بتابد» با اين بيان نشان داد که او از جهانگشای بزرگ، هم غنی‌تر و هم خوشبخت‌تر است، زيرا که هر چه را می‌خواهد دارد.
Ahmad
اکثريت بزرگ مردمان از زيستن در ميان سايه‌ها رضايت دارند. باور دارند که فقط سايه‌ها وجود دارند و آگاه نيستند که سايه‌ها جز انعکاس‌ها نيستند. و چنين است که ويژگی جاودان روح خود را فراموش می‌کنند.
Ahmad
آن کس که از درس‌های ۳۰۰۰ ساله چيزی نياموزد، در زندگی کاری جز روز را به‌شب رساندن نمی‌کند.
Ahmad
مثل اين است که يک دست ورق‌بازی را به‌دو قسمت کنيم. از يک سو ورق‌های سياه و از يک طرف قرمز. اما گاه‌گاه يک ورق «ژوکر» هم پيدا می‌شود، يعنی ورقی که نه دل است، نه گشنيز، نه خشت و نه پيک. سقراط يکی از اين «ژوکر»های آتن بود. او مدعی همه چيز دانستن نبود، اما بی‌تفاوت هم نبود. او فقط می‌دانست که هيچ چيز نمی‌داند و اين مطلب امری نبود که مورد توجه او باشد. پس به‌فلسفه گرائيد و فيلسوف شد، يعنی کسی که نمی‌گذارد او را به‌ژرفا بيندازند، کسی که به‌گونه‌ای خستگی‌ناپذير در جستجوی رسيدنِ به‌آگاهی و دانائی واقعی است.
Ahmad
بيهوده است که به‌يک دايره‌المعارف مراجعه کنيم تا دريابيم که آيا خدائی وجود دارد يا آن که زندگی پس از مرگ هست يا نيست، دايره‌المعارف اين را هم به‌ما نمی‌آموزد که چگونه بايد زندگی کنيم. اما خواندنِ آنچه ديگرِ کسان انديشيده‌اند می‌تواند ما را ياری دهد تا داوری ويژه خود را پيرامون زندگی به‌دست آوريم.
Ahmad
«گسترش شکوه و جلال» لاجرم همراه است با «گسترش قدرت». کافی است به‌هنر و به‌معماری عصر باروک نظر کنيم: ساختمان‌ها گوئی به‌زحمت بسيار هزاران زاويه و گوشه و کنار به‌انواع مختلف در هر سوی خود دارند، و تصوير صادقی‌اند از روند سياست در اين روزگار که در پهنه آن قتل و جنايت، تحريک و تفتين و ضربت‌های ناجوانمردانه، سکه‌ی رايج روز بود و با استادی و چيره‌دستی به‌اجرا گذاشته می‌شد.
Ahmad
دو درخت ميوه را تصور کن که هم‌زمان در يک باغ بزرگ کاشته شده‌اند. يکی از آنها در آفتاب کاشته شده و از خاکی حاصلخيز و غنی و خوب آبياری شده استفاده کرده است و ديگری در سايه و برخاکی فقير روييده است. کدام درخت بزرگ‌تر خواهد شد و ميوه‌ی فراوان‌تر خواهد داد؟ ــ مسلما آن که از شرائط بهتری برای رويش بهره‌مند بوده است. ــ بسيار خوب. سپينوزا معتقد است که اين درخت آزاد است، يعنی که آزادی دارد تا تمام امکاناتی را که در درونِ وجود خود دارد، توسعه و گسترش دهد. البته، اگر اين درخت، درخت سيب باشد، هيچگونه شانسی وجود ندارد که گلابی يا گوجه بدهد. برای ما انسان‌ها نيز همين است. ما ممکن است با موانعی روبرو شويم، مثلاً موانع سياسی، که از رشد و بالندگی فردی ما جلوگيری کنند. مضيقه‌های خارجی نيز می‌توانند مانع راه ما شوند؛ بنابراين فقط وقتی ما بتوانيم «آزادانه تمامی امکانات بالقوه‌ی خود را به‌کار بيندازيم، آن‌وقت است که به‌صورت انسان آزاد زندگی می‌کنيم
Ahmad
هيوم می‌گويد که توديده‌ای که سنگ به‌دفعات بی‌شمار روی زمين افتاده است ولی اين تجربه را نکرده‌ای که هميشه وضع به‌همين صورت خواهد بود. جاری و معمولی است که بگويند سنگ به‌پيروی از «قانون قوه‌ی ثقل» به‌روی زمين می‌افتد. ولی ما هرگز خودمان چرای اين قانون را تجربه نکرده‌ايم؛ فقط اکتفا کرده‌ايم به‌اين‌که ملاحظه کنيم که اشياء به‌روی زمين می‌افتند. ــ مگر هر دو يک چيز نيست؟ ــ نه کاملاً. تو چنان به‌جريان عمليات عادت کرده‌ای که از پيش می‌دانی اگر سنگی را از دست رها کنی چه اتفاقی روی خواهد داد. نمايش و تظاهر خارجی آن چيزهائی که ما «قوانين طبيعی» می‌ناميم به‌همين ترتيب پديد می‌آيند. ــ آيا هيوم واقعا فکر می‌کند که سنگ ممکن است به‌روی زمين نيفتد؟ ــ او هم مسلما به‌همان اندازه به‌افتادن آن برروی زمين يقين داشته است که تو، اما آن چه او می‌خواهد بگويد اين است که هيچ تجربه‌ای پيرامون «چرا»ی اين مطلب ندارد.
Ahmad
اگر تو در تمام عمرت جز کلاغ سياه مشاهده نکنی دليل آن نيست که کلاغ‌های سپيد رنگ وجود ندارد. فيلسوف نيز مانند مرد عالم سخت مراقب آن است که هيچ امکانی را طرد نکند. حتی تعقيب و يافتن «کلاغ سپيد» به‌صورتی خود اولين تکليف و وظيفه‌ی علم و دانش است.
Ahmad
کی‌يرکه گارد هيچگونه محبّتی نسبت به‌همنوعان خود نداشت. قلمی گزنده داشت و می‌دانست چگونه استهزا و ريشخند به‌کار گيرد. عبارت‌هائی تند و آتشين بيان می‌کرد، چون معتقد بود که «جمع مردمان بر ضد حقيقت‌اند» يا آن که «حقيقت هميشه در طرف اقليت است» و اکثريت افراد بسنده می‌کنند به‌اين نکته که با زندگی بازی کنند بی‌آنکه از خود کمترين پرسشی بنمايند.
Ahmad
جمهوری‌ای برمی‌خيزد که حکيمان و فيلسوفان برآن فرمان رانند و برای توجيه چنين حکومتی بدن آدمی را به‌مثال می‌گذارد. چنين استدلال می‌کند که بدن انسان به‌سه بخش تقسيم می‌شود: سر، بالاتنه (سينه) و پائين تنه (شکم) هر يک از اين سه بخش، با يکی از ويژگی‌های روح مطابقت دارد. سر جايگاه عقل است، بالاتنه اقامتگاه اراده و پائين‌تنه مقر ميل‌ها و هوس‌ها. علاوه بر آن به‌هر يک از اين سه ويژگی روح آدمی يک آرزو يا يک فضيلت (Vertu) وابسته است. هدف عقل، دانائی و خردمندی است، اراده، خود را به‌صورت شجاعت و شهامت در معرض داوری می‌گذارد و می‌بايستی برهوس‌ها مهار زند تا انسان رفتاری شايسته و به‌هنجار بهظهور رساند. فقط هنگامی اين هر سه بخشِ وجود آدمی به‌کار می‌پردازند تا به‌اتفاق، يک کل يا مجموعه را تشکيل دهند و آن وقت ما با انسانی سر و کار پيدا می‌کنيم که يک انسان متعادل و «پرداخته» است.
Farzad.Ghanouni
سقراط می‌گفت که همه‌ی مردمان بخت مساوی دارند، زيرا که همگی از عقل و خرد بهره دارند. ليکن سنت اوگوستين بشريت را به‌دو دسته تقسيم می‌کند: يکی رهائی خواهد يافت و ديگری نابود خواهد شد. ــ آری، الهيات سنت اوگوستين تا حدودی دور از انسان‌گرائی يونانی است. اما اين اوگوستين قديس نيست که بشريت را به‌دو گروه بخش می‌کند؛ او فقط بر روی ايده‌ای که در تورات پيرامون فلاح و فنا حضور دارد تکيه می‌کند
گیتی یوسفی

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰
۳۰%
تومان