بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دنیای سوفی | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دنیای سوفی

بریده‌هایی از کتاب دنیای سوفی

۴٫۰
(۵۷۶)
آمپدوکل به‌اين نتيجه رسيد که می‌بايستی ايده‌ی يک ماده‌ی اوليه و واحد را به‌دور انداخت.
سها
او به‌جای لفظ «خدا» غالبا اصطلاح يونانی لوگوس Logos را به‌کار می‌برد که به‌معنای عقل و خرد است. به‌گمان هراکليت، با آن که ما انسان‌ها نه يکسان می‌انديشيم و نه استعداد يکسان در به‌کار گرفتن عقل داريم، اما بايد نوعی «خرد جهان شمول» وجود داشته باشد که بر هر آنچه در طبيعت می‌گذرد فرمانروائی کند.
سها
شايد بتوانيم بگوئيم که هراکليت (Héraclite) برخلاف پارمنيد بيشتر به‌حواس اعتماد می‌کرد. می‌گفت: «همه چيز در جريان دائم است» و اين حرکت، يک حرکت ابدی است. به‌همين دليل است که ما نمی‌توانيم «دوبار در يک رودخانه واحد آب تنی کنيم» زيرا دفعه‌ی دوم هم رودخانه تغيير کرده است و هم ما. هراکليت بر تضادهای ناگزير در جهان نيز تأکيد داشت. اگر هرگز بيمار نشويم، نمی‌دانيم سلامتی چيست. اگر هرگز از گرسنگی رنج نبريم، شادی غذا در برابر داشتن را درک نخواهم کرد. اگر جنگی در ميان نباشد صلح را چنان که شايسته است قدر نخواهيم گذاشت و اگر زمستان وجود نداشت شکوفائی بهار را شاهد نمی‌شديم.
سها
براساس انديشه پارمنيد، آنچه وجود دارد هميشه وجود داشته است. اين انديشه در نزد يونانيان سخت پراکنده و رايج بود. اعتقاد داشتند که هيچ چيز عادی‌تر از اين نيست که آنچه در جهان هست ابدی باشد ـ پارمنيد گمان داشت که هيچ چيز از هيچ چيز زاده نمی‌شود؛ و آن چيزی که نيست نيز نمی‌تواند چيزی بشود. اما پارمنيد از ديگران فراتر رفت. برای او تغيير شکل حقيقی وجود نداشت. هيچ چيز نمی‌توانست چيز ديگری جز آنچه هست بشود. او کاملاً آگاهی داشت که طبيعت شکل‌هائی در حال تغيير دائم عرضه می‌کند. «حواس» او در می‌يافتند که چگونه چيزها تغيير شکل می‌دهند، اما «عقل» او چيز ديگری به‌او می‌گفت. در انتخاب ميان حواس و عقل، او عقل را ترجيح داد و به‌آن اعتماد کرد.
سها
يک حکيم يونانی که بيش از دو هزار سال قبل می‌زيسته است فکر می‌کند که فلسفه از برکت حيرت و شگفتی مردمان به‌جهان آمده است.
سها
اما، فراتر از اين ضرورت‌های اوليه، آيا باز هم چيزی هست که تمامی مردم بهآن نياز داشته باشند؟ فلاسفه گمان دارند که آری. می‌گويند که انسان فقط با شکم زندگی نمی‌کند. البته تمام مردم به‌غذا نياز دارند و نيز به‌عشق و محبت. اما چيز ديگری هم هست که به‌آن نيازمنديم: اين‌که: ما که هستيم و چرا زندگی می‌کنيم.
سها
«لوتر» تأکيد می‌کرد که انسان پس از «هبوط» به‌کلّی نابود و تباه شده است. فقط عقد و اغماض و بخشودگی خداوندی می‌تواند درباره‌ی انسان «داوری کند» زيرا بهائی که می‌بايد برای گناه پرداخت شود مرگ است.
سها
بهترين روش مطرح کردن فلسفه اين است که چند پرسش فلسفی به‌ميان گذاريم: جهان چگونه آفريده شده است؟ در پشت آن چه فرامی‌رسد؟ آيا اراده‌ای يا معنائی هست؟ زندگی‌ای پس از مرگ وجود دارد؟ چگونه بايد پاسخ چنين پرسش‌هائی را يافت؟ و البته بدون از ياد بردن اين پرسش که: چگونه بايد زيست؟
کاربر ۷۵۷۲۹۲۹
آن کس که از درس‌های ۳۰۰۰ ساله چيزی نياموزد، در زندگی کاری جز روز را به‌شب رساندن نمی‌کند.
عسل
يک فيلسوف کسی است که حقيقتا هرگز به‌دنيا عادت نمی‌کند. برای فيلسوف، چه مرد و چه زن، جهان چيزی بيان نشدنی، پر از راز و معما است.
abolfazl
آن کس که از درس‌های ۳۰۰۰ ساله چيزی نياموزد، در زندگی کاری جز روز را به‌شب رساندن نمی‌کند.
Ftm.shf
اپيکور به‌سادگی می‌گفت که «مرگ به‌ما مربوط نمی‌شود. زيرا تا زمانی که وجود داريم، مرگ وجود ندارد؛ و زمانی هم که مرگ آمد ما ديگر وجود نداريم.»
کاربر ۳۹۵۶۰۹۶
فلاسفه گمان دارند که آری. می‌گويند که انسان فقط با شکم زندگی نمی‌کند. البته تمام مردم به‌غذا نياز دارند و نيز به‌عشق و محبت. اما چيز ديگری هم هست که به‌آن نيازمنديم: اين‌که: ما که هستيم و چرا زندگی می‌کنيم.
𝓐𝓵𝓲 𝓜𝓸𝓱𝓼𝓮𝓷𝓲
غم‌آور نيست که اکثر آدم‌ها بايد بيمار شوند تا قدر زندگی را بشناسند؟
Amirhossein_AHDA
چه چيزی به‌مجموعه‌ی اين گياهان اجازه می‌داد تا درست وقتی که هوا خوش و آخرين آثار برف ناپديد می‌شود از زمين بی‌جان سر به‌در آورند؟
B.A.H.A.R
ضرورت داشته است تا در لحظه‌ای معين چيزی از عدم پديد آيد...
B.A.H.A.R
به‌تدريج که انسان، به‌ياری حساسيت خود، چيزهای گوناگونی را که در اطراف اوست درمی‌يابد، خاطره‌ای مبهم در روح او جان می‌گيرد. انسان يک اسب می‌بيند، اما يک اسب ناقص (يا يک اسب نان‌شيرينی!) و همين ديدن کافی است تا در او خاطره‌ی مبهم «اسب» کامل را که زمانی روح آن‌را در دنيای مثال‌ها ديده است بيدار کند؛ و ميل و علاقه به‌بازيافتن جايگاه حقيقی روح را در او برانگيزد. افلاطون اين ميل را «اروس Eros» نام می‌دهد که به‌معنای عشق است. روح برروی بال‌های عشق به‌اقامتگاه خود در دنيای مثال‌ها ملحق می‌شود؛ و خويشتن را از «زندان جسم» آزاد می‌کند.
Lady Marian
نمی‌توانيم «دوبار در يک رودخانه واحد آب تنی کنيم» زيرا دفعه‌ی دوم هم رودخانه تغيير کرده است و هم ما.
raz
هيچ دليلی نيست تا از خدايان بيمناک باشيم. مردن ارزش آن ندارد که در ما نگرانی برانگيزد. رسيدن به‌نيک آسان است. تحمل آنچه ترس‌آور است دشوار نيست.
کاربر ۳۶۹۱۰۴۲
هگل می‌نويسد: «تفاوت ميان مرد و زن تفاوتی است که ميان حيوان و گياه وجود دارد. حيوان بيشتر با خوی و خصلت مردانه تطبيق می‌کند و گياه بيشتر با احوال زنانه، زيرا زن بيشتر شکفتگی آرام دارد که اساس آن ويژگی احساس نامعين اوست. اگر زنان در رأس دولت‌ها قرار گيرند، کشور به‌خطر می‌افتد، زيرا آنها موافق مقتضيات عام و همگانی عمل نمی‌کنند، بلکه پيروی از تمايلات و نظريات غيرضرور و تصادفی را وجهه همت قرار می‌دهند. شکل‌گيری زن به‌ترتيبی که برما معلوم نيست، تحت تأثير جوّی انجام می‌گيرد که از نمايش حاصل و پراکنده می‌شود. به‌اين معنا که در اين شکل‌گيری شرايط، و احوال زندگی بيشتر از دانائی و شناخت تأثير دارند حال آن که مرد، برعکس، فقط از راه تسخير انديشه و از طريق جد و جهدهای فنی خود را لياقت و مرتبت می‌دهد.
mohammad alimirzaei

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰
۳۰%
تومان