بریدههایی از کتاب فلسفهای برای زندگی
۴٫۲
(۱۳۷)
به گفته موسونیوس «طبع آدمی خیلی شبیه زنبور عسل است. یک زنبور قادر نیست بهتنهایی زندگی کند؛ وقتی از جمع جدا بیفتد میمیرد.» همچنین چنانکه مارکوس میگوید به این نتیجه میرسیم که «هدف از خلقتمان با جمع بودن است.» در نتیجه، کسی که وظیفه خاصِ انسان را بهخوبی انجام میدهد، هم عقلانی است و هم اجتماعی.
maryrad
چون رواقیون از یک سو برای آرامش اهمیت قائل بودند و از سوی دیگر به قدرت دیگران در برهمزدن آرامش توجه داشتند، ممکن است فکر کنیم در تنهایی و انزوا زندگی میکردهاند و ما را هم به همین شیوه زندگی دعوت میکنند. اما زندگی رواقیون چنین نبود. آنها عقیده داشتند انسان ذاتا حیوانی اجتماعی است. در نتیجه ما انسانها وظیفه داریم علیرغم همه مشکلاتی که ممکن است دیگران برایمان ایجاد کنند، با آنها ارتباط برقرار کنیم و برای حفظ این روابط بکوشیم.
maryrad
برخلاف باور رایج کسانی که با ماهیت واقعی مکتب رواقی آشنایی ندارند، چنین نیست که با رواقیزیستن دیگر هیچ عواطف و احساساتی نخواهیم داشت بلکه اتفاقی که میافتد این است که احساسات منفیمان کمتر میشود و زمان کمتری را هم صرف فکر کردن به این میکنیم که چه میشد اگر سیر اتفاقات جور دیگری میبود. در عوض، وقت بیشتری را صرف لذتبردن از چیزها چنانکه هستند میکنیم. بهطور کلی احساس آرامشی را تجربه میکنیم که زندگی قبلیمان فاقد آن بود. با کمال تعجب میبینیم که زندگیمان پر شده از لذتهای عمیق و کوچک: ناگهان حس میکنیم از آنچه هستیم خوشحالیم، از زندگیمان راضی هستیم و از جهانی که در آن زندگی میکنیم لذت میبریم.
البته گواه نهایی موفقیتمان در رواقیزیستن موکول میشود به لحظه مرگمان. به گفته سنکا، تنها آن وقت است که میتوانیم بفهمیم رواقیزیستن ما واقعی بوده است یا نه.
maryrad
وقتی در فکر این هستی که کسی را نصیحت کنی، نباید فقط به این فکر کنی که آیا انتقادت وارد هست یا نه، بلکه باید این را هم در نظر بگیری که آیا آن فرد تحمل شنیدن انتقاد را دارد یا نه. و اضافه میکند: هر چقدر یک نفر آدم نابکارتری باشد، احتمال اینکه انتقاد سازندهای را بپذیرد کمتر است.
maryrad
با فکر کردن به سرشت ناپایدار این جهان، ناگزیر درمییابیم که هر بار دست به کاری میزنیم، ممکن است آخرین بارمان باشد. پیبردن به این موضوع، اهمیت و شور و حرارتی به آن کار میدهد که در غیر این صورت هرگز حسش نمیکردیم. دیگر مثل خوابگردها زندگی نمیکنیم. ظاهرا بعضی از آدمها فکرکردن به ناپایداری را یأسآور و حتی هولناک بدانند. اما من عمیقا اعتقاد دارم که تنها راه برای اینکه بتوانیم به معنای دقیق کلمه زنده باشیم این است که هر از چندی به این چیزها فکر کنیم.
maryrad
سنکا هم چیزی شبیه به همین میگوید. بعد از اینکه توصیه میکند از زندگی لذّت ببرید هشدار میدهد که «مبادا به چیزهایی که مایه لذّت شماست زیاده از حد دل ببندید.» ما باید «از مواهب سرنوشت استفاده کنیم، نه اینکه برده آنها باشیم.»
maryrad
رواقیون تنها کسانی نیستند که از فکر کردن به اتفاقات ناگوار و توان فوقالعاده آن بهره میبرند. مثلاً، کسانی را که قبل از غذا دعای شکرگزاری میخوانند در نظر بگیرید. بعضی از آنها احتمالاً از سر عادت این کار را میکنند. بعضیها هم ممکن است از روی ترس از مجازات خداوند این دعا را بخوانند. اما شکرگزاریِ قبل از غذا و هر چیزی که به عنوان دعا برای این کار خوانده میشود اگر درست فهمیده شود، نوعی فکر کردن به اتفاقات ناگوار است. کسانی که پیش از خوردن غذا خدا را شکر میکنند، لحظهای درنگ میکنند و به این میاندیشند که ممکن بود این غذا را نمیداشتند و گرسنه میماندند. یا حتی اگر هم داشتند ممکن بود نتوانند با کسانی که اکنون با آنها سر یک سفره نشستهاند، همغذا بشوند. خواندن دعای شکرگزاری با چنین فکری میتواند یک وعده معمولی غذا را بدل به یک جشن تمامعیار کند.
maryrad
تصویری که اپیکتتوس از زئوس ارائه میدهد تصویری شبیه یک مربی ورزش است: «این سختیها هستند که جوهره انسان را آشکار میکنند. بنابراین وقتی گرفتار چیزی شدی به یاد داشته باش که خداوند همانند یک مربی، تو را با حریفی جوان و تنومند رویارو میکند.» چرا چنین میکند؟ برای اینکه تو را قوی و نیرومند کند؛ تا بتوانی «قهرمان المپیک شوی» ــ به عبارتی برای اینکه بتوانی بهترین زندگی ممکن را داشته باشی. سنکا هم شبیه همین حرف را میزند: «خدا انسان را نازپرورده نمیکند؛ او را میآزماید، نیرومند میکند و برای خدمت به خودش آماده میسازد.» ناملایماتی که ما انسانها از سر میگذرانیم، «فقط برای تعلیم ما» هستند و «هرآنچه اضطراب و لرزه بر اندام ما میافکند سبب خیری برای ما انسانهاست.»
maryrad
زئوس ما انسانها را از جهتی خاص متفاوت از حیوانات آفریده: ما مثل خدایان، موجوداتی هستیم که تفکر داریم. ما ترکیب عجیبی از حیوان و خداییم: نیمی حیوان و نیمی خدا.
maryrad
«آنکه بر اساس اصول رواقی زندگی میکند چه بخواهد و چه نخواهد از لذت و شادی همیشگی برخاسته از اعماق وجودش بهرهمند میشود، چراکه او شادمانی را در منابع درونی خودش مییابد و در جستجوی هیچ لذتی بالاتر از لذتهای درونیاش نیست.» در قیاس با این لذتها، لذت تن ناچیز، بیارزش و گذراست.
maryrad
تأکید زیاد رواقیون رومی بر آرامش، فلسفهشان را نه فقط برای رومیان باستان که برای افراد مدرن هم جذابتر و گیراتر کرده است. هرچه باشد، بعید است انسان مدرن به فضیلت، آن هم به معنای سنتی کلمه، علاقهای داشته باشد.
maryrad
گویی سقراط با مرگش دوپاره شد: یکی در افلاطون و دیگری در آنتیستنس. افلاطون میراثدار علائق نظری سقراط شد و آنتیستنس دغدغه خوب زیستن را از او به ارث برد.
Gomato
از نفسِ زندهبودن هم لذت میبرند؛ به عبارت دیگر، آنها از اینکه میتوانند لذت ببرند هم لذت میبرند
صابرحسینپور
رواقیون مراقبند که، به معنای بد کلمه، دچار احساس خبرگی نشوند ــ یعنی به افرادی تبدیل نشوند که نمیتوانند جز از «بهترینها» لذت ببرند.
Anahid
کلبیون برخلاف اپیکور و افلاطون، در حومه شهر فعالیت نمیکردند بلکه مانند سقراط در کوچه و بازار آتن راه میرفتند و به تعلیم مردم میپرداختند. آنان هم همانند سقراط خودشان را محدود به تعلیم شاگردانشان نکرده بودند و به هر کسی حتی آنان که میل به یادگیری نداشتند هم تعلیم میدادند. در واقع کراتس ــ که پیشتر هم دیدیم اولین معلم فلسفه زنون بودــ فقط به راهنمایی کسانی که در خیابان میدید بسنده نمیکرد؛ بیدعوت وارد خانهها میشد و کسانی را هم که داخل خانه بودند نصیحت میکرد و تعلیم میداد. به همین دلیل به «گشاینده در معروف» شده بود.
mohsen
«در آغاز هر روز با خودت بگو: امروز با مزاحمت، بیاحترامی، قدرنشناسی، خیانت، کینهتوزی و خودخواهی دیگران روبرو میشوم و همه اینها ریشه در جهل آدمها نسبت به خوب و بد دارد.» این کلمات، نوشتههای بردهای چون اپیکتتوس نیست که قاعدتا با بدخواهی مواجه بوده است؛ اینها را کسی نوشته که در زمانه خودش قدرتمندترین فرد جهان بوده: مارکوس آورلیوس، امپراطور روم.
کاربر ۱۴۷۶۲۲۴
در نتیجه فرایند خوگیری افراد مدام به دنبال ارضای امیالی میروند که هیچوقت تمامی ندارند. و زمانیکه میبینند میل و تمنّایی در وجودشان ارضانشده مانده، افسرده و غمگین میشوند. پس سخت تلاش میکنند این میل را ارضا کنند با این گمان که با ارضای آن به رضایت خاطر دست خواهند یافت. اما مشکل اینجاست که وقتی این میل و تمنّا را ارضا کردند، به آن خو میگیرند و برایشان عادی میشود.
صبا بانو:)
سنکا در این رساله توضیح میدهد که بهترین راه رسیدن به آرامش چیست. مهمتر از همه این است که با استفاده از قوای عقلانی هر آنچه را که باعث «هیجان یا ترسمان» میشود از خودمان دور کنیم.
صبا بانو:)
پرسش که «فلسفه به چه کار میآید؟» پرسشی بهتر نیست؟
اگر این قول مقبول تقریبا همگان را بپذیریم که خاستگاه فلسفه یونان باستان و نخستین فیلسوف به معنای متعارف امروزیاش سقراط بوده است بحث شاید به مسیر دیگر و بهتری هدایت شود. میدانیم که سقراط در کوچه و خیابان و میدان میگشته است و سؤالهایی فلسفی را با رهگذران در میان میگذاشته است و البته شیوه خاص خودش را هم در این کار داشته است که به اصطلاح معمولی «محاوره» نامیده میشود. امّا سؤالهای «فلسفی» سقراط از چه جنسی بودند؟ سقراط عمدتا سؤالهایی را مطرح میکرد که با زندگی و شخصیت و خصائل افراد ارتباط داشت. و یونانیان طرف محاوره، که لزوما فیلسوف هم نبودند، از بحث درباره این سؤالها پرهیز نمیکردند. امروز هم اگر نظیر همان سؤالها از هر کس پرسیده شود هرگز نمیگوید این بحثها فلسفی است پس من که فیلسوف نیستم درگیر آنها
کاربر ۲۱۸۲۱۸۷
کسی که آرام نیست و احساساتی منفی چون اندوه و خشم درونش را آشفته میکند بهسختی میتواند به فرمان عقلش عمل کند. در وجود چنین کسی عواطف بر عقل چیره میشوند و او کمکم توان تشخیص خوبیهای حقیقی را از دست میدهد و از جستجوی خوبیها باز میماند و در نهایت در کسب فضیلت ناکام میشود.
صبا بانو:)
حجم
۳۳۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۸۷ صفحه
حجم
۳۳۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۸۷ صفحه
قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان