جلوِ گلولهها فرستادی
فرمانده!
حالا بگو
برای پس گرفتن آغوشی
که تمام وطنم بود
به کجا لشگر بکشم؟
آفتاب
مغزم
هفت طبقه تا رهایی از تو
فاصله دارد،
دست از شکنجه بردار
لاکردار
حداقل
زمان را با خودت میبردی
کاربر ۱۵۵۴۹۴۴
همیشه وحشتناکترین کوهها
چهرهای فریبنده دارند
Mehdi ;)
بازوهایت
ارتش مقتدری است
هربار که به آغوشت میآیم
اسیر میشوم
maha
من ماندهام
و خاکسترهایی
که از روحم به جا مانده است
reyhan
تاس را انداختیم
من باختم
«تنهایی» اتاقم را تصاحب کرد
reyhan
سخت است
لباس مترسکها را به تن داشته باشی
و کلاغها
روی اندامت
ولوله برپا کنند
|ݐ.الف
آنقدر جدا افتادهام
که دیگر
هیچ انسانی را نمیشناسم
به گمانم
درونم
نسل جدیدی از میمونها
در راه پیدایش است
(:Ne´gar:)
هرگز کسی تنهاییهایم را درک نکرد
یک
خلوتم را فقط کاردی شناخت
که وقتی به استخوانهایم رسید
خودکشی کرد
دو
تیغ
عاشق رگم شد
من قربانی شدم
سه
تیغ
قصد خودکشی داشت
رگم را روی خودش کشید
Rana
حل خواهیم شد
در زمان
در عقربههایی
که با نفسهای بیرمق
کُند میچرخند
Rana