زمان هم از زیستن خسته است
راهی برای مُردن میجوید
Raya
تنهایی
زنی است
که مقابل آینه
اولین چروک روی صورتش را
کشف میکند
-Dny.͜.
دیگر از فکر کردن میترسم
khazar
کاش
جاذبه آنقدر قدرت داشت
تا آرامش را روی زمین بند کند
|ݐ.الف
جهان
دست به توطئه زده است
هیچ خیابانی
مسیر رفتنت را لو نمیدهد
-Dny.͜.
سلولهای مغزم
تنها
به بیقراری کردن برای تو
فرمان میدهند
-Dny.͜.
۳۲: رفتنت
شاعرم کرده است
زورم به ذهنم نمیرسد
کلمهها
تمام تنم را کبود کردهاند
لاوین
ما، مُردگانی هستیم
که رشد میکنند
عاشق میشوند
و مُردگانی دیگر را میزایند
و حواسشان نیست
که دارند
درون قبری دستهجمعی به سر میبرند
Raya
تو
وحشتناکترین کوهستانی هستی
که میشود از لبهایش
سقوط را بوسید
khazar
آنقدر جدا افتادهام
که دیگر
هیچ انسانی را نمیشناسم
به گمانم
درونم
نسل جدیدی از میمونها
در راه پیدایش است
Raya