بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کلمات تنم را کبود کرده اند | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کلمات تنم را کبود کرده اند

بریده‌هایی از کتاب کلمات تنم را کبود کرده اند

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۲۸ رأی
۳٫۵
(۲۸)
جلوِ گلوله‌ها فرستادی فرمانده! حالا بگو برای پس گرفتن آغوشی که تمام وطنم بود به کجا لشگر بکشم؟
آفتاب
اعتراضم را ریخته‌ام توی چشم‌هایم
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
مغزم هفت طبقه تا رهایی از تو فاصله دارد، دست از شکنجه بردار لاکردار حداقل زمان را با خودت می‌بردی
کاربر ۱۵۵۴۹۴۴
همیشه وحشتناک‌ترین کوه‌ها چهره‌ای فریبنده دارند
Mehdi ;)
بازوهایت ارتش مقتدری است هربار که به آغوشت می‌آیم اسیر می‌شوم
maha
حداقل زمان را با خودت می‌بردی
maha
من مانده‌ام و خاکسترهایی که از روحم به جا مانده است
reyhan
تاس را انداختیم من باختم «تنهایی» اتاقم را تصاحب کرد
reyhan
سخت است لباس مترسک‌ها را به تن داشته باشی و کلاغ‌ها روی اندامت ولوله برپا کنند
|ݐ.الف
آن‌قدر جدا افتاده‌ام که دیگر هیچ انسانی را نمی‌شناسم به گمانم درونم نسل جدیدی از میمون‌ها در راه پیدایش است
.ً..
آن‌قدر جدا افتاده‌ام که دیگر هیچ انسانی را نمی‌شناسم به گمانم درونم نسل جدیدی از میمون‌ها در راه پیدایش است
(:Ne´gar:)
در جهانی که گرد آفریده شده است هیچ کنجی وجود نخواهد داشت تا با احساست خلوت کنی
ملیکا بشیری خوشرفتار
هرگز کسی تنهایی‌هایم را درک نکرد یک خلوتم را فقط کاردی شناخت که وقتی به استخوان‌هایم رسید خودکشی کرد دو تیغ عاشق رگم شد من قربانی شدم سه تیغ قصد خودکشی داشت رگم را روی خودش کشید
Rana
 حل خواهیم شد در زمان در عقربه‌هایی که با نفس‌های بی‌رمق کُند می‌چرخند
Rana
صدای لولای دری که به روی سرباز شکست‌خورده از جنگ باز می‌شد مستأصل ماشه را به سمت عقربه‌ها گرفته است شاید تاریخ دست از لجاجت بردارد سربازی درون کلیسا نشسته است و به زیبایی دختری اعتراف می‌کند که ردِ وحشتش هنوز روی زمستان جا مانده است.
sadraa
ظهر دوشنبهٔ مرداد زمان مناسبی برای دل بستن به آدم‌برفی‌ها نیست زمان هم از زیستن خسته است راهی برای مُردن می‌جوید
ملیکا بشیری خوشرفتار
از من نخواه مُردنم را فراموش کنم در هوایی که اکسیژنش، قصد خودکشی دارد. فرق چندانی ندارد که نفس را بکِشی یا حبس کنی ما، مُردگانی هستیم که رشد می‌کنند عاشق می‌شوند و مُردگانی دیگر را می‌زایند و حواس‌شان نیست که دارند درون قبری دسته‌جمعی به سر می‌برند
زیبا!
جلوِ گلوله‌ها فرستادی فرمانده! حالا بگو برای پس گرفتن آغوشی که تمام وطنم بود به کجا لشگر بکشم؟
hadiLancaster
خیابانی که با خودم به خانه آوردم به کف کفش‌هایم چسبیده بود
|ݐ.الف
کسی دارد از مرزهای تنم فرار می‌کند
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴

حجم

۳۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

حجم

۳۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
۸,۵۰۰
۵۰%
تومان