بریدههایی از کتاب کاکا کرمکی پسری که پدرش درآمد
۴٫۱
(۹۷)
جنگها با کینه شروع میشوند، اما با مهر پایان نمیگیرند.
Faranak_naseri_
کاش خود خدا میآمد چند کلمهای با بندههایش حرف میزد تا دل آدم قرص شود، حداقل با بندههایی که از نظر روانی دارند پاره میشوند. کنجکاوم بدانم اصلاً زندگی در مورد چی هست.
مهساکتابی
آدم باید چیزهایی را که دوست میدارد، دودستی بچسبد. نباید بگذاریم دوستیها با فاصلهها آزمایش شوند. امروز فکر میکنم که این جملهٔ «دوری و دوستی» حرف مزخرفی بیشتر نیست. آدمها بعد از دوریهای طولانی آرامآرام زندگی کردن بدون هم را یاد میگیرند، آن وقت دیگر یا برنمیگردند یا همان بهتر که برنگردند.
لیلا یزدی
میخوام یه جایی باشم که ته دلشون با بودنم غنج بره، نه اینکه نبودنم عذابشون بده.
دردونه
آدم برای اینکه باقی بماند به ریزودرشتِ همهچیز عادت میکند
سیّد جواد
آدمها وقتی برای انجام کاری دستبهیکی میکنند حماقت و جسارتشان بالا میزند.
حسین احمدی
سفرکردهها تأثیری مثل مرگ باقی میگذارند، نه آنقدر نیستند که بشود با نبودنشان کنار آمد، نه آنقدر هستند که بتوان بغلشان زندگی کرد.
Faranak_naseri_
لذت حمایت کردن کم از حمایت شدن نیست.
زهره
آنها که قوانین فراگیر را نوشتهاند قابلیت سرپیچی ذاتی آدمیزاد را دستکم گرفتهاند.
زهره
گاهی برای نشکستن باید تسلیم شد.
زهره
در مدرسه فقط این را یاد گرفتم که در مدرسه چیزی برای یاد گرفتن وجود ندارد
صدراجون من دوست دارم
از من میشنوید، اگر خداینخواسته روزی یتیم شدید پایتان را خانهٔ هیچ دیارالبشری نگذارید، آنها محبت نمیکنند، ترحم میکنند. بعد از مدتی هم همان ترحم جایش را به تحقیر میدهد.
abbas
«اگه بخوای خیلی بد باشی اشتباهه، ولی اگه زیادی خوب باشی خیلیخیلی اشتباهه. چون حقت رو میخورن یه آب هم روش. بد بودنِ من بقیه رو میکُشه. خوب بودنم خودم رو. اگه بخوام یه روزی آدم خوبی بشم، باید زنده بمونم یا نه؟ واسه زنده موندن هم فعلاً همین یه راه رو بلدم، عمر کلاغ ندارم که تو همه کار اوستا بشم...»
z.gh
کاش خود خدا میآمد چند کلمهای با بندههایش حرف میزد تا دل آدم قرص شود، حداقل با بندههایی که از نظر روانی دارند پاره میشوند.
سمانه
سفر سختی داشتم، اما هرگز فکر نکنید که از کسی گلهای دارم. نه؛ من تجربه کردم، زیستم، زمین خوردم، شکستم و خودم تکههای خودم را از نو به هم چسباندم. خستهام، اما هنوز دارم نفس میکشم.
دردونه
حرفهای نزده را همیشه میشود زد، ولی پس گرفتن حرفهایی که زده شده چندان ساده نیست.
دردونه
اوضاع جهان وارو شده بود، پیرها بودند و جوانها دستهدسته پرپر میشدند. هفتهای نبود که جنازهٔ جوانی را سرِ دوش نگیرند. یک عده در جبهه روی خاک میافتادند، یک عده توی همین تهران. کوچه پُر شده بود از حجله و اعلامیه. مُردنهای عادی که هیچ، آن روزها اصلاً به حساب نمیآمد.
سیّد جواد
داشت با تمام زورش خانهٔ خدا را نشانم میداد که من را آرام کند. گفتم «پس شاید واسه همین صِدامون رو نمیشنوه. خیلی دوره. اگه بخواد ما رو ببینه باید یهکم بیاد پایینتر. یه قدری که دستش به هواپیماهای صدّام برسه.»
نرگسجون
من تازه آمده بودم و معلوم نبود کی هستم و چه میخواهم بکنم، اما او آردش را بیخته و الکش را آویخته بود. از این نظر فکر میکنم غموشادی را باید به بعد از مرگ آدمها موکول کرد، نه لحظهٔ تولد.
کاربر ۸۵۰۹۷۹
شاید زیاد خطا کرده باشم، اما زندگی کردم. زندگی بدون این لغزشها چنگی به دل نمیزند
Yamin
حجم
۳۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۰۱ صفحه
حجم
۳۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۰۱ صفحه
قیمت:
۶۷,۰۰۰
۳۳,۵۰۰۵۰%
تومان