بریدههایی از کتاب رستوران آخر جهان
۴٫۴
(۶۱)
یه دقیقه به دوروبرت نگاه کن پسر. با این اوضاع فکر میکنی که قدرت اصلی تو دستِ یه آدم درستوحسابیه؟»
من
یه تئوری خیلی معروف میگه هر وقت یه کسی کشف کنه که جهان دقیقاً برای چی به وجود اومده و به چه دردی میخوره، این جهان در همون لحظه ناپدید میشه و جای خودش رو میده به یه جهان نویی که از جهان قبلی پیچیدهتر و عجیبوغریبتره.
یه تئوری دیگه میگه که این اتفاق قبلاً افتاده.
من
در این موقعیت بهتره که نظریهای رو تکرار کنیم که فورد پریفکت، زمانی که در سیارهٔ زمین گیر افتاده بود، برای خودش درست کرده بود تا یکی از عادات عجیبوغریب انسانها رو توضیح بده: انسانها چیزهای پیشپاافتاده و مثل روز روشن رو دوباره و دوباره تکرار میکنند، یعنی میکردند. مثلاً «روزِ قشنگیه!» یا «ماشاالله چه قد بلندی دارید!» یا «خب پس مرگِ حتمی در انتظارمونه!»
نظریهٔ اول فورد این بود: اگه آدمها بدون توقف لبهاشون رو تکون ندن دهنهاشون زنگ میزنند.
البته فورد بعد از چند ماه مشاهده و تفکر عمیقتر این تئوری رو گذاشته بود کنار و به این نظریهٔ جدید رسیده بود که اگه آدمها بدون توقف لبهاشون رو تکون ندن مغزهاشون شروع میکنند به کار کردن.
احسان
ماکس گفت «اگه به قسمت بالای چپِ آسمون نگاه کنیم چیز جالبی میبینیم. اگه دقیق توجه کنید میتونید ببینید که اشعههای ماوراءبنفش منظومهٔ شمسیِ هاسترومیل رو به بخار تبدیل میکنن. کسی اینجا هست که اهل هاسترومیل باشه؟»
از یه جایی صدای یکی دو نفر بلند شد.
ماکس گفت «الان دیگه لازم نیست سرتون رو با این سؤال درد بیارید که گاز رو خاموش کردهید یا نه.»
احسان
من به کامپیوتر گفتم ما رو ببره به نزدیکترین جایی که بشه توش یه غذایی خورد. اون هم دقیقاً همین کار رو کرد. ۵۷۶ میلیارد سال اینور و اونور فرقی نمیکنه. اما از جامون تکون نخوردیم. چه فکر بکری
احسان
واقعاً معرکهست. میدونم که خیلی از شماها دوباره و دوباره میآید اینجا، پایانِ همهچیز رو میبینید و بعد برمیگردید به دورانِ خودتون... خانواده تشکیل میدید، برای جوامع جدید و بهتر مبارزه میکنید، برای چیزهایی که بهنظر شما درستن جنگهای وحشتناک راه میندازید... این واقعاً به آدم امید میده که زندگی برای انواع بعدی حیات آیندهای درخشان پیشِ رو داره. البته...» با دستش به آسمون و بلوای دهشتناکش اشاره کرد؛ «...البته ما میدونیم که زندگی اصلاً هیچ آیندهای پیشِ رو نداره...»
احسان
آرتور گفت «من نمیخوام یه حیوونی رو بخورم که جلو من ایستاده و از من دعوت میکنه که بخورمش. آدم دلش نمیآد.»
زاپود گفت «دلت میخواست یه حیوونی رو بخوری که دلش نمیخواد خورده بشه؟»
احسان
زاپود گفت «حرف نداره.»
آرتور گفت «باورم نمیشه. چه مردمی... چه لوازمی...»
فورد با حوصله گفت «این لوازمی که میبینی مَردُمن.»
احسان
تغییر مسیر تاریخ با دخالت در گذشته هم در مسافرت زمانی مشکل مهمی نیست. مسیر تاریخ عوض نمیشه چون همهچی مثل یه پازل بههم ربط داره و همهچی با همهچی مناسبه. همهٔ تغییرات مهم تاریخی پیش از اون چیزهایی رخ دادهاند که قرار بوده تغییرشون بِدن، و آخرسر دوباره همهچی خودبهخود درست میشه.
احسان
«تو خودت میدونی دنبال چی هستی، بیبلبروکس. تو میخوای کسی رو پیدا کنی که بر جهان حکومت میکنه.»
زاپود پرسید «حالا هر کی که هست بلده غذا درست کنه؟»
احسان
حجم
۲۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
حجم
۲۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰۵۰%
تومان