بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سیذارتا | صفحه ۵ | طاقچه
۴٫۲
(۸۸)
چرا بیشتر از این پیش برود؟ به کجا رود؟ و چه هدف و مقصودی داشته باشد؟ دیگر چیزی و مقصدی نبود که وی آن را بخواهد. دیگر، هدفی جز این که این کابوس وحشتناک و یا شراب مهوع را به دور ریزد و این زندگی تلخ و رنجبار را به پایان رساند، نداشت.
نارون
وی در نفرت و انزجاری که از هرطرف او را احاطه کرده بود، چون اسپنجی که آب را جمع کند غرق شده بود. وجود وی پر از انزجار، پر از بینوایی، پر از مرگ شده بود. دیگر چیزی نبود که بتواند جلب توجه او را کند یا بدو لذت بخشد و او را راحت نگاه دارد. مشتاقانه آرزوی فراموشی می‌‌کرد، آرزو می‌‌کرد که راحت شود، بمیرد. کاش صاعقه‌‌ای براو فرو می‌‌آمد. کاش ببر درنده‌‌ای به وی حمله می‌‌کرد. یا کاش شراب یا زهری پیدا می‌‌شد و بدو نسیان می‌‌بخشید و گذشته‌‌ها را از خاطرش میزدود و وی را در خواب می‌‌کرد و نمی‌‌گذاشت دوباره بیدار شود.
نارون
یا تبسم زیبارویان و یا چون عطر خوشبویی که از موها و لباس آنها به مشام می‌‌رسید بود. امّا بیشتر از همه از خودش نفرت داشت. از عطری که برسر زده بود، از بوی باده‌‌ای که از دهانش برمی‌‌خاست
نارون
یا تبسم زیبارویان و یا چون عطر خوشبویی که از موها و لباس آنها به مشام می‌‌رسید بود. امّا بیشتر از همه از خودش نفرت داشت. از عطری که برسر زده بود، از بوی باده‌‌ای که از دهانش برمی‌‌خاست
نارون
هرچیزی که تا به‌‌آخر رنج نبرد سرانجام به پایان نرسد، بار دیگر باز می‌‌گردد و باید همه آن رنج‌‌ها را متحمل شود.
AP
هرچیزی که تا به‌‌آخر رنج نبرد سرانجام به پایان نرسد، بار دیگر باز می‌‌گردد و باید همه آن رنج‌‌ها را متحمل شود.
AP
قضاوت زندگی دیگران کار من نیست. من می‌‌توانم فقط قاضی اعمال خود باشم، من بایستی فقط برای خود چیزی را برگزینم و یا رد کنم. ما مرتاضان در طلب آنیم که از قید نفس رهایی یابیم.
فرزانه
کلمات نمی‌‌توانند افکار را به خوبی شرح دهند، کلمه چون برزبان آمد فرق پیدا می‌‌کند. اندکی کج می‌‌شود و اندکی ابلهانه می‌‌گردد. هنوز این مطلب به من لذت می‌‌بخشد، آن چیزی که در نظر کسی دارای ارزش و معرفتی می‌‌باشد در نظر دیگری یاوه و بیهوده است.
Hawi
شوری که مرا برده در این راه هوس نیست این آتش سوزنده به‌‌جان همه کس نیست من در طلب دوست بهر سوی روانم جوینده پیچ و خم اسرار جهانم خواهم رخ آن کاشف اسرار ببینم آن را که جهان است ز انظار ببینم
غزل
چه بگویم که دارای ارزشی باشد، جز آن که بگویم شاید تو از شدت جستجو چیزی نمی‌‌یابی.
alireza sadidi
آن وقت همه با من سازگار می‌‌شوند و آزاری به من نمی‌‌رسانند. این را نیز از روح و جسم خود فرا گرفتم که ارتکاب گناه ضروری است. من به شهوت احتیاج داشتم. می‌‌بایستی ثروت و مال به دست آورم و نفرت غیرقابل وصف را به تجربه دریابم و فرا گیرم که در مقابل آنها مقاومت نکنم. تا بتوانم جهان را دوست داشته باشم و بیش از این، آن را با جهانی خیالی و یا تصوّر تکاملی واهی مقایسه نکنم و آن را به همین حالی که هست بگذارم و آن را دوست داشته و بدان تعلق بیابم.
liliyoooom
آن وقت همه با من سازگار می‌‌شوند و آزاری به من نمی‌‌رسانند. این را نیز از روح و جسم خود فرا گرفتم که ارتکاب گناه ضروری است. من به شهوت احتیاج داشتم. می‌‌بایستی ثروت و مال به دست آورم و نفرت غیرقابل وصف را به تجربه دریابم و فرا گیرم که در مقابل آنها مقاومت نکنم. تا بتوانم جهان را دوست داشته باشم و بیش از این، آن را با جهانی خیالی و یا تصوّر تکاملی واهی مقایسه نکنم و آن را به همین حالی که هست بگذارم و آن را دوست داشته و بدان تعلق بیابم.
liliyoooom
در هنگام تفکر و به خود فرو رفتن ممکن است که زمان را به دور اندازیم و در آنِ واحد گذشته و حال و آینده را ببینیم. آن وقت همه چیز خوب و کامل جلوه‌‌گر می‌‌گردد. و همه چیز براهمان می‌‌شود. بدین سبب می‌‌بینیم هرچیزی که وجود دارد نیکو است. و مرگ نیز چون زندگی و گناه نیز همچون پارسایی پسندیده است. پس می‌‌بینیم که هرچیزی به جای خویش نیکوست و همه چیزها فقط نیازمندی به اذن من، توافق با من و فهم من را دارند.
liliyoooom
جهان در هرلحظه‌‌ای کامل است. هرگناهکاری در باطن خود احساس صفا و لطفی دارد. همه کودکان مردمی پیر نیز هستند. همه شیرخوارگان مرگ را نیز در باطن خود دارند. همه مردم فانی از حیات جاودانی بهره‌‌مندند. اینکه بدانیم که دیگری تا چه حد در این راه پیش رفته است؟ برای کسی مقدور نیست
liliyoooom
جهان در هرلحظه‌‌ای کامل است. هرگناهکاری در باطن خود احساس صفا و لطفی دارد. همه کودکان مردمی پیر نیز هستند. همه شیرخوارگان مرگ را نیز در باطن خود دارند. همه مردم فانی از حیات جاودانی بهره‌‌مندند. اینکه بدانیم که دیگری تا چه حد در این راه پیش رفته است؟ برای کسی مقدور نیست
liliyoooom
این بدان جهت است که ما از این تصور موهوم که «زمان واقعیت دارد» رنج می‌‌بریم. ای گوویندا، زمان حقیقی نیست، من این را به کرات دریافته‌‌ام. امّا اگر زمان واقعی نباشد، آن وقت این خطی که مابین این جهان و ابدیت، مابین رنج و سعادت، مابین خیر و شر وجود دارد، خود نیز وهمی بیش نخواهد بود.
liliyoooom
سیذارتای کودک، سیذارتای جوان و سیذارتای پیر فقط با سایه‌‌هایی از یکدیگر جدا شده‌‌اند و در واقع مجزا نیستند. زندگانی‌‌های گذشته سیذارتا نیز در گذشته نبود و مرگ در بازگشت او به براهمان در آینده نخواهد بود. هیچ چیزی نبوده و هیچ چیز نخواهد شد. برای هرچیز واقعیت و حال وجود دارد.
liliyoooom
سیذارتا با این حالی که داشت به فکر فرو رفت. اما فکر کردن را مشکل یافت، اصلاً در خود میل تفکر نمی‌‌یافت. و می‌‌دید که باید خود را بدان مجبور کند.
liliyoooom
وی به پایین نگریست و مصمم شد خود را در آب بیاندازد و غرق کند. خلاء هولناکی که در آب وجود داشت خلاء روح وی را منعکس می‌‌کرد.
liliyoooom
برچهره زیبای کماله خطوط کسالت کشیده شده بود، این خطوط حاکی از کسالت، از ادامه پوییدن راهی نامیمون، کسالت از پیری و زمینگیری، کسالت از چیزی که اینک پنهان بود، ترس، ترس از خزان زندگی، ترس از پیری و ترس از مرگ بود. در حالی که آه می‌‌کشید از وی جدا شد و قلبش را اندوه، رنج و بیمی اسرارآمیز فرا گرفته بود.
liliyoooom

حجم

۱۲۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۲۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۴,۳۰۰
۳۰%
تومان