بریدههایی از کتاب گیلهمرد
۴٫۲
(۱۲۳)
کی به من فرصت دادند؟ کی مرا گذاشتند بفهمم که این پسره هرزه است یا نیست. هنوز با او آشنا نشده، مرا دوره کردند. هر روز و هرشب به من کنایه میزدند. روزهای اول که او را شناختم و مرا به خانه رساند، اصلاً در فکر زندگی با او نبودم. منتها از بس نیشم زدند، راه پس نداشتم، و وقتی مادرم اطلاع حاصل کرد که با او به گردش میروم، دیگر چارهای نداشتم، در عینحال خوب میدانستم که دارم خود را توی چاله میاندازم.
fuzzy
از من پرسید: «چرا دستت داغ است؟»
ــ تب میکنم.
ــ چرا؟
ــ نمیدانم.
ــ چرا آنقدر غمگینی؟
چه جوابی داشتم بدهم؟
fuzzy
مردم صبر و حوصله دارند، اما فراموش نمیکنند.
.ً..
شرم، دودلی، میراث فشاری که چندین قرن اختیار زنها را ربوده، اینها مانع بود که حوادث را بفهمد، به ماهیت اشخاص پی ببرد.
MDH_
بعضی خوشگل نیستند. بعضی زشت هستند و بعضی بدترکیب.
MDH_
از قرص روشن روی دیوار میترسید. میترسید که دستش را از روی صورتش بردارد، میترسید، نه برای اینکه نفرت داشت از اینکه صورتش را در آینه ببیند و از چشمهای ریز و دماغ کوفته و لبهای گرد و بیتناسب و چانه پخ و سالکی که نصف صورتش را برده بود، زشتی خودش را احساس کند، نه، این را میدانست و یقین هم داشت که پس از هفده هجده سال که به بدگلی خودش خو گرفته بود، پیری هم کار خودش را کرده است. وحشتش بیشتر از این بود که در آینه گذشته خودش را ببیند.
کاربر ۶۱۰۰۰۲۵
راستی، درستی، ایمان، اتحاد، گذشت، آخ، چه کلمات زیباییست؟ اما آخر آدم باید شجاع باشد. کی میتواند همیشه با ایمان، راستگو و عفیف باشد؟
کاربر mim_ alf
غذای خوب، رنگ زیبا، موسیقی دلانگیز، نوشابه، مکنت، قدرت، عشق، چه فایده داشت که انسان به خود دردسر بدهد و در فکر غم دیگران باشد؟
کاربر mim_ alf
یهرهنچکا یکی از آنهاییست که ما را گرفتار کرده، یهرهنچکا روحی است که از تن بیجان گریخته است.
یهرهنچکا سایه من است.
کاربر mim_ alf
نه... یهرهنچکا روح بیقالبی بود. اینها را آدم در خواب، در تب شدید، در فاصله بین خواب و بیداری میبیند. از اینها خیلی هستند... در مواقع معمولی میبینیمشان، ولی نمیشناسیم. خود را به ما نشان میدهند ولی نمیشناسانند.
کاربر mim_ alf
کجایش غریب است؟ امروز به نظر شما عجیب میآید. ولی آن روزها این فکرها ابدا به خاطر آدم نمیآمد. من جدا عقیده داشتم که دارم خدمت میکنم. بالاخره هر رژیمی یک عده مخالف دارد، مخالفین را باید سرکوب کرد. همه جا...
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
گفتم: «آخه این رسوایی در درستکار هیچ تأثیری نکرد؟»
ــ چه رسوایی؟ اینها همهشون همین جوریند. هرکدامشون سر ملک، سر آب، سر انتخابات یکی از این قصهها دارند.
Tna
«شما به من فشاری نیاوردید ولی اگر به جای اینکه به پدر و برادرم رجوع کنید، اول از همه به خود من تقاضایتان را میگفتید، شاید من زن شما میشدم... اما وقتی اولینبار تقاضای شما را از زبان پدرم شنیدم، دیگر شما هم برای من «خواستگار» بودید... دکتر، «خواستگار» خیلی چیز زنندهایست. تصورش را بکنید، مردی را که نمیشناسید، وارد خانه میشود. حالا از تشریفات آمدن کسانش صحبت نمیکنم. مثل اینکه کنیزی را به بازار میآورند و میخواهند اندام او را عرضه کنند. از وقتی که شما را «خواستگار» من قلمداد کردند، هروقت شما را میدیدم، مثل این بود که دارید با چشمهایتان از روی لباس، اندام مرا لمس میکنید. مردی که ندیدهاید و نشناختهاید وارد خانه میشود، یک مرتبه خود را بزرگ و فرمانفرمای آدم تصور میکند
fuzzy
اقدس خانم خیلی چیزها داشت بگوید، اما بلد نبود. شرم، دودلی، میراث فشاری که چندین قرن اختیار زنها را ربوده، اینها مانع بود که حوادث را بفهمد، به ماهیت اشخاص پی ببرد. اما احساسی رگ و پی او را میافروخت که دارد قدم بزرگی در زندگی خودش برمیدارد. به جای اینکه دلش را بریزد بیرون تمام شب بیخوابی کشید، چندین روز خودش را خورد و تصمیمش را گرفت.
fuzzy
برای این است که امنیه شدم، تا از شر امنیه راحت باشم
fuzzy
به علاوه، آیا بهتر نیست که یکی بیگناه به مجازات برسد و مملکت از شرشان راحت بشود!
.ً..
«هروقت یک نفر رییس اداره شد که اینکاره نبود، به شما قول میدهم که من هم دیگر کار مردم را هروقتی که باشد، چه پنج دقیقه قبل از ظهر، چه پنج دقیقه پس از دوازده راه بیندازم.»
نسیم رحیمی
آیا زندگی به اندازه
AS4438
عدهای میتوانستند آراء خود را در صندوق بریزند. ولی چه فایده داشت؟ شب صندوق را باز میکردند و آراء کاندیدهای دولت را در صندوق میریختند. در هر صورت آزاد بود.
Bookworm
آیا زندگی، هرچه هم عزیز باشد، به این خفت، به تحمل اینهمه رنج میارزد؟!
Bookworm
حجم
۱۳۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۷
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
حجم
۱۳۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۷
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
۴۴,۱۰۰۳۰%
تومان