بریدههایی از کتاب پدر حضانتی
۳٫۷
(۷۶)
مثل محکومها روی صندلیهای چوبی نشستید. حدود یک ساعت شما را در سالن به نمایش گذاشتند. همان سالنی که امروز یک ویترین پُر از کتابهای من، عکسم و یک تابلو که سالهای تحصیلم در آن مدرسه (۱۹۷۸ ـ ۱۹۷۵) رویش نوشته شده، آنجاست.
سمیعی
آورل گفت «سازمان ملل چیه؟»
گی دو بلِگور توضیح داد «یعنی همهٔ کشورهای دنیا که جمع میشن دور هم و تصمیم میگیرن کجا جنگ بشه.»
مریم طباطبایی
متقاعد شده بودی که اقدام به یک کار، بیش از نتایج و اثراتِ واقعی آن، بر انسان تأثیر میگذارد
مریم طباطبایی
مرگ را شکست داده بودی... اما اینبار، با تمام دفعاتِ قبل فرق داشت. چیزی در تو میلِ به رفتن داشت و من نمیخواستم تو را به جنگیدن وادار کنم.
Ailin_y
پاپا. بیش از آنکه تو را بشنوم با تو حرف میزنم، اما از وقتی که مُردهای احساس میکنم زندگی دوگانهای دارم. بیشک از فقدان نگاهت، صدایت، خندهات و دستت بر شانهام، رنج میبرم، اما هنوز فضای زیادی در زندگی من برای توست. حتا اگر این فضا، چنان که احساس میکنم، کمکم موجب تهی شدن محیطِ اطرافم شود.
Sayna sedigh
باید چهکار میکردم؟ برای پرداختن به رؤیاهایم، آنچه را در دست داشتم رها میکردم؟
سایه
امروز هم جملاتی که خوانندگانم هنگام صحبت از یک شخصیت یا یک اتفاق دور از واقعیت در کتابهایم بر زبان میآورند و بسیار بر من تأثیر میگذارند، جملاتی است نظیر: «این چیزی نیست که خودتون ساخته باشید، حتماً واقعیه.» یا عکسِ آن: «این چیزها رو از کجا پیدا میکنید؟» خُب، از زندگی!
سایه
من بسیار مدیون آن مرد بینظیر و دوستداشتنی هستم که در نمایشی که من راه انداخته بودم بهدرستی ایفای نقش کرد، دیالوگهایش را بجا و درست ادا کرد و بین هشت تا دهسالگی، مرا از چنان احساس پیروزی و ظفری پُر کرد که هیچچیز در زندگیام، نه جایزهٔ گنکور، نه خدمت سربازی کنار پاتریک بروئلِ خواننده، نتوانست با آن برابری کند.
سایه
درحالیکه اشک در چشمانم حلقه زده بود، لبخند زدم. این ویژگی همیشگی خودِ تو بود؛ فداکاری خودخواهانه. هر چند اگر حق انتخاب میداشتم، هُل دادن صندلی چرخدار را به راه رفتن پشتسر یک تابوت ترجیح میدادم؛ اما زندگی، زندگی تو بود، انتخابت را کرده بودی و من تو را بهخوبی میشناختم، نباید برای متقاعد کردنت خود را بیهوده خسته میکردم.
سایه
من هرگز آدم خوشذوقی نبودهام. یک استثمارگر؟ بله استثمارگر بودهام. من خود را مانند یک کارگر معدن زیرزمینی بیوقفه استثمار کردهام و به این کار ادامه خواهم داد؛ تا زمان مرگ. تا رسیدن به انتهای معدن.
خاک
تو که بعدها، اغلب در دفاعیههایت بر این موضوع تأکید میکردی که آدمها در اعمالی که انجام میدهند خلاصه نمیشوند، در سیزدهسالگی متقاعد شده بودی که اقدام به یک کار، بیش از نتایج و اثراتِ واقعی آن، بر انسان تأثیر میگذارد.
کاربر ۱۲۳
هر چند غیاب تو دردناک است و آزاردهنده، در جهانی که دیگر از لفاظیها و صدای انفجار خندههای تو نمیلرزد، توانستی کاری کنی که تا امروز دلم برایت تنگ نشود. منظورم از «دلتنگی»، «از دست دادن قطعی و کامل» است
آوا داوودی فر
«میخندید. مثل همیشه، برای آنکه نگذارد کسی چیزی احساس کند، اما من احساس میکردم رؤیاهایش در حال سوختناند. رؤیای دریانوردی، تئاتر، داستانهای تخیلی و امتیازهای پیدرپی که به شکلی متناقض، شادمانی و نشاطش از آن تغذیه میکرد؛ زیرا زندگی به قدر کافی از او گرفته بود و او باید چیزی برای عرضه به دیگران درخود نگاه میداشت.»
Behzad Ezzati
توانست ثابت کند که تصویری که در ذهن بیماران تشکیل میشود میتواند یک سرطان علاجناپذیر را به طور کامل و قطعی درمان کند. طبق تجربیات آکتربرگ، تنها بیمارانی قادر به درمان قطعی بیماری خود هستند که میزان آیکیو، درک و احساس و همچنین فرهنگ آنها پایین باشد؛ یعنی کسانی که واژهٔ «تومور» برایشان معنایی دقیق و درست ندارد، کسانی که واژهٔ «متاستاز» برایشان به معنای مرگ در کوتاهترین مدت، نیست.
لیلی مهدوی
متواضعانه میگفتی «دستکم با دستهای تمیز میمیرم.»
احسان
سخاوت و بخشندگی حقیقی همیشه کمی از هیجانِ ناشی از خودخواهی انسان تغذیه میکند. در غیر این صورت سخاوت نیست، فداکاری است. تمایل اجباری به فداکاری هم هرگز نمیتواند سودمند باشد.
sadaf
از زمان آشناییتان شما پیوسته در تمام موارد بر یکدیگر تأثیر مستقیم داشتید، اما درعینحال نهتنها هر یک خصوصیات مربوط به خود را از دست نمیدادید، بلکه هر کدام به شیوهٔ خود ضمن تأثیر از دیگری ویژگیهای خود را تقویت میکرد: تو با مرور مداوم خاطراتت، مانند باغبانی که هرگز اجازه نمیدهد زمینش به حال خود رها شود، او با پرورش استعداد فوقالعادهاش در فراموشی، در مبارزه با هر آنچه مانع جلو رفتن میشد. آنچه در مادرم بود، چیزی بود مانند میل به ورق زدن، میل به حذف کردن گذشته؛ مثل وقتی که بعد از خوردن غذا میز را جمع میکنیم و درعینحال در فکر وعدهٔ بعدی هستیم. چیزی بود مثل تهی کردن ذهن از همهچیز به بهانهٔ تمیزکاری، برای سودمند ماندن.
sadaf
خوب بلد بود که توی زندگی دیگران، جای زیادی رو اشغال کنه
Ailin_y
تو که در دنیا مرا بیش از هر کس دیگر میشناختی، مُردی درحالیکه چیزهای زیادی را دربارهٔ من نمیدانستی.
Ailin_y
زمانی دراز، رها شدن از قید برای سوزان زود بود، و این مدت آنقدر طولانی شد تا روزی که دیگر دیر شده بود.
Sayna sedigh
حجم
۳۰۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
حجم
۳۰۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰۵۰%
تومان