بارها خوابِ آن آواز و کلمات عجیبی را که با آن خوانده میشد دیدهام و چندین بار در خواب به معنای آن پی بردهام. در آن خوابها خودم هم به همان زبان حرف میزدم، به زبانِ اول، و کاملاً به آن مسلط بودم. در خواب آن زبان و همهٔ چیزهایی که به آن مربوط میشود واقعی است، چون نمیتوان به آن زبان دروغ گفت. خشتِ اول همهچیز است. در خواب از آن زبان برای درمان بیماری و برای پرواز استفاده کردهام؛ یکبار خواب دیدم در هتل کوچکی در کنار ساحل اقامت دارم و به هرکه برای ماندن با من میآید به آن زبان میگویم: «سلامت باشی.» و سلامت میشود، و دیگر مشکلی نخواهد داشت، چون من به آن زبان با او حرف زدهام، به زبانِ شکلدادن.
sahar
وقتی کتابم را میخواندم از هیچچیز نمیترسیدم: به دوردستها رفته بودم، به مصر باستان، دربارهٔ هاثور خواندم و اینکه چهطور به شکل مادهشیری در مصر مغرورانه راه میرفته و آنقدر آدم میکشته تا شنهای مصر همه سرخ میشده، و اینکه فقط با مخلوط کردن آبجو و عسل و شربت خواب توانستند او را شکست بدهند، این معجون را به رنگ سرخ درآورده بودند تا خیال کند خون است و آن را بنوشد و به خواب برود. رَع، پدرِ ایزدان، بعد از این واقعه او را ایزدبانوی عشق کرد تا زخمی که بر آدمیان وارد کرده بود حالا فقط زخمی بر قلبشان باشد.
moji
دلم برای دوران کودکی تنگ نمیشود، اما دلم برای لذتهای کوچکی که داشتم تنگ میشود
کاربر ۲۹۲۲۱۴۶
«هیچکس در اصل شبیه اون چیزی که درونشه نیست. تو هم نیستی. من هم نیستم. آدما پیچیدهتر از این حرفان. در مورد همه هم صدق میکنه.»
کاربر ۲۹۲۲۱۴۶
آدمبزرگها راهها را دنبال میکنند. بچهها آنها را کشف میکنند. آدمبزرگها دوست دارند صدها و هزاران بار همان راهِ همیشگی را بروند؛ شاید هرگز به ذهنشان نمیرسد از راه خارج شوند
کاربر ۲۹۲۲۱۴۶
«فرق اقیانوس با دریا چیه؟»
پدر گفت: «بزرگتره. اقیانوس خیلی از دریا بزرگتره.
کاربر ۲۹۲۲۱۴۶
کتابها از آدمها مطمئنتر بودند.
کاربر ۲۹۲۲۱۴۶