بریدههایی از کتاب حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
۳٫۵
(۶۹)
سربالایی هم یهجور سرازیریه. سرازیر هم یهجور سربالاییه. بستگی داره تو کجا باشی و از کجا نگاش کنی.
اِیْ اِچْ|
گاهی فکر میکنم انتظار وقوع فاجعه از خود فاجعه سختتر است.
Gisoo
کسی که روزی یهبار گریه نکنه با زندگی مشکل داره.
ــسیّدحجّتـــ
میگوید وقتی خداوند چیزی را از کسی میگیرد چیز دیگری به او میدهد.
ــسیّدحجّتـــ
اوایل کوچک بود. یعنی من اینطور فکر میکردم. اما بعد بزرگ و بزرگتر شد. آنقدر که دیگر نمیشد آن را در غزلی یا قصهای یا حتا دلی حبس کرد. حجمش بزرگتر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجمشان بزرگتر از دل میشود، میترسم. از چیزهایی که برای نگاه کردنشان ــ بس که بزرگاند ــ باید فاصله بگیرم، میترسم. از وقتی فهمیدم ابعاد بزرگیاش را نمیتوانم با کلمات اندازه بگیرم یا در «دوستت دارم» خلاصهاش کنم، بهشدت ترسیدهام. از حقارت خودم لجم گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روحم. فکر میکردم همیشه کوچکتر از من باقی خواهد ماند. فکر میکردم این من هستم که او را آفریدهام و برای همیشه آفریدهٔ من باقی خواهد ماند.
اِیْ اِچْ|
سالها است به این نتیجه رسیدهام که خوشبختترین آدمها ــ اگر اصلاً توی این خرابشده آدم خوشبختی وجود داشته باشد ــ کودکان هستند و پیرزنهای بیسواد.
ــسیّدحجّتـــ
گاهی فکر میکنم انتظار وقوع فاجعه از خود فاجعه سختتر است.
melodious_78
اگر در کلمات درمانده و بیپناه و ازنَفَسافتادهای این کتاب کوچک اندک حرمتی هست، باری با فروتنی تمام آن را پیشکش میکنم به زنها. به همهٔ زنها. این تنها ساکنان سمت روشن و معصوم و معنادار زندگی.
.
الیاس دربارهٔ ترس از آدمها عقیدهٔ جالبی داشت. یکبار به من گفت از هر کس که کمتر گریه کند بیشتر میترسد. گفت بهنظر او وحشتناکترین و خطرناکترین آدمهای این دنیای عوضی کسانی هستند که حتا یکبار هم گریه نکردهاند.
Baran
بعضی سؤالهای یکخطی را با صد جلد کتاب هم نمیشود پاسخ داد.
زهرا۵۸
موج نیرومندی بود که میآمد و من دیگر خستهتر از آن بودم که در برابرش بایستم یا حتا به جایی یا به کسی پناه ببرم. و اینهمه، و شدت این موج ویرانگر، به خاطر آن بود که او میدانست. یعنی میفهمید. و هیچچیز و هیچچیز و قسم میخورم هیچچیز، نه؛ هیچچیز مثل فهمیدن مرا درهم نمیکوبد. وقتی کسی ادراک نمیکند، یا کم ادراک میکند من میتوانم داناییام را هیولاوار بر او بگسترانم و از حیرت و بُهت و شگفتیاش کیف کنم. اما او میفهمید. او بهشدت و با سادگی اعجازآوری همهچیز را میفهمید. آنقدر که گاهی روح مرا کنار دیوار میگذاشت و بعد با یک حرف ساده یا یک پرسش، یا یک کلمه ــ که از آن پیدا بود عمق همهٔ تقلاهای روح مرا فهمیده است ــ به آن شلیک میکرد.
khorasani
دنیا به این دلیل عوضی است چون آدمهاش میتوانند عین آدامس جویدن آدم بکشند.
Mithrandir
فکر میکنم انتظار وقوع فاجعه از خود فاجعه سختتر است.
زهرا۵۸
من هیچگاه از زیبایی چهرهای یا چشمی یا نگاهی یا لبخندی، اینچنین درمانده نمیشوم که از زیبایی و شکوه و بزرگی و توانایی دانستن و فهمیدن روحی پیچیده و وسیع.
.
من حتا اسم گلها را نمیدانم. نمیدانم وقتی ساقهٔ گیاهی میشکند چه غلطی باید بکنم
khorasani
اگه ببینمت دیگه میشی یه نفر. اما حالا صد نفری. هزار نفری. یه میلیون نفری. تا ندیدمت تو هر کسی میتونی باشی که من دوست داشته باشم. دیشب یکی از اونهایی رو که میتونی باشی توی خواب دیدم
کاربر ۵۴۷۸۹۴۳
دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفتهای / در کلمهای انگار/در عین / در شین / در قاف / در نقطهها
sosoke
Hasti: اون روزها حس میکردم مثل بیماری پخش شدهای توی بدنم. انگار توی تکتک سلولهام منتشر شده بودی.
Hasti: تو تا حالا توی کسی منتشر شدهای؟
Hasti: پرسیدم تا حالا حس کردهای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟
farzane
خوب میدانست چهطور جادوی مرا با یک کلمه باطل کند.
.
مدتها است خودم را قانع کردهام که عقلم قد نمیدهد این دنیای عوضی را بفهمم
ــسیّدحجّتـــ
حجم
۶۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه
حجم
۶۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان