بریدههایی از کتاب حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
۳٫۵
(۶۹)
وقتی نقطه را میگذاشتم، کنارم بود. تنها چندسانتیمتریام. در یکی از پیچهای تند که بهسرعت میدویدم، لحظهای بیهوا برگشتم تا نگاهش کنم که دیدم با فهمش چنان مرا در کنج حقارت بارِ داناییام درهم کوبید که روحم مچاله شد. به زانو درآمد. گریست. نمیدانست او. این را نمیدید. نمیدانست به چه اتهامی چیزی نیامده باید بازگردد. همان جا بود که با بیرحمی نقطه را گذاشتم. و دور شد. انگار مشقی نیمهتمام. یا سیبی کال. یا عشقی بیقاف. بیشین. بینقطه.
زهرا۵۸
من هیچگاه از زیبایی چهرهای یا چشمی یا نگاهی یا لبخندی، اینچنین درمانده نمیشوم که از زیبایی و شکوه و بزرگی و توانایی دانستن و فهمیدن روحی پیچیده و وسیع. انگار در او شنا میکردم. نه آنچنان که در استخری حقیر که دایم سرتان بخورد به دیوارهای چهار طرفش یا پاهاتان برسد به کف کمعمقش. دریا بود انگار. میگفت بیا و من فرو میرفتم در او. میدویدم در او. انگار دیوار نداشت. کف نداشت. سقف نداشت. تُنگ تنگی نبود که ماهی روحتان مدام دیوارههایش را لمس کند.
هر چه بود آب بود و امکان. امکان دویدن. پریدن. شنا کردن. جیغ کشیدن. ستایش کردن. سجده کردن. گریستن. و همین مرا بیشتر میهراساند. همهٔ ترس من از این حقارت بود. از محاط شدن در کسی که پایانی نداشت. دستکم برای من نداشت. برای همین بود که نقطه را گذاشتم.
زهرا۵۸
از اینکه مبهمترین و نگفتنیترین و باکرهترین و پنهانترین و پرمعناترین و پاکترین حرفها را که با سلوک وحشتناک روحی کشف کرده بودم به سادگی بستن گرهِ روسریاش یا جلو کشیدن آن، یا عقب زدن موهای روی پیشانیاش میفهمید، دچار چنان هیجان سُکرآوری میشدم که مستی هیچ بادهای نمیتوانست کسی را اینچنین سرمست کند. انگار آن بالا ایستاده بود و مرا که لای مشتی مفهوم گنگ و لغزنده دستوپا میزدم میپایید. من در برابرش، در برابر داناییاش، در برابر فهمیدنهایش، مثل کودکی بودم در برابر دریایی از ماشینها در بزرگراهی بیانتها. وحشتزده و ناتوان و پُر از بُهت و حیرت و ترس.
زهرا۵۸
توی هیچ کتابی ننوشتهاند اگر کسی پدر و مادر درستوحسابی نداشت باید دست به چنین کاری بزند. نوشتهاند؟ یکبار برایت نوشته بودم که هر گندی توی این عالم هست زیر سر آدمها است و در واقع هیچ گندی نبوده که آدمها انجامش نداده باشند.
Moongirl
چند اشتباه دیگه هم کردم که دلم نمیخواد دربارهشون حرف بزنم. نمیخوام بهشون فکر کنم.
.
عشقی بیقاف. بیشین. بینقطه.
.
نمیدانست به چه اتهامی چیزی نیامده باید بازگردد.
.
دریا بود انگار. میگفت بیا و من فرو میرفتم در او.
.
حجم
۶۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه
حجم
۶۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان