بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شب ممکن | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شب ممکن

بریده‌هایی از کتاب شب ممکن

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۲از ۳۲ رأی
۳٫۲
(۳۲)
هر رمان‌نویسی همیشه خودش را می‌نویسد، اما باید از واقعه آن‌قدر گذشته باشد که بشود آن را لای دروغ‌ها پیچید تا خودت یا بهتر بگویم احساسات و تجربهٔ شخصی‌ات لو نرود.
خاک
و با این‌که تو خودت هزاربار گفتی همه‌چی تقلبی است، همه‌چی تقلبی است، همه‌چی تقلبی است، همه‌چی تقلبی است، همه‌چی تقلبی است، همه‌چی تقلبی است، همه‌چی تقلبی است، وقتی برای اولین‌بار می‌فهمی واقعاً همه‌چی تقلبی است و رها شده‌ای، ته دلت سوزن سوزن می‌شود.
خاک
افسردگی مربوط به دورانی است که خوش‌بینانه فکر می‌کنی گذشته را نمی‌توانی تغییر دهی، اما آینده در دست‌های توست. در این مواقع است که انسان برای آن‌که ثابت کند وجود دارد تمایل شدیدی به افسرده شدن پیدا می‌کند. اما وقتی آینده چیزی نیست یا آن‌قدر نیست که تو فکر کنی رام در مشت تو قرار خواهد گرفت، مجالی برای افسردگی نمی‌ماند. در سن من، واحد عمر، روز است. در حالی‌که آن‌وقت‌ها زمانی که به اشتباهاتت می‌اندیشیدی، می‌توانستی تصمیم بگیری در آن سال ــ که منظورت ده، بیست یا سی سال بعد است ــ دیگر این‌کار را نخواهم کرد یا این عادت گند را حتماً کنار خواهم گذاشت.
خاک
وقتی همه‌چیز، همهٔ چیزهای بد را سریع می‌آوری به سطح خودآگاه، نتیجهٔ خوبش این می‌شود که می‌توانی خیلی زود درستش کنی. توان و وقتش را داری کاری درست خلاف آن بکنی.
زینب هاشم‌زاده
ما گناهکارها، بدها، از دیدن همدیگر آرام می‌شویم، که تنها نیستیم، که بدی همهٔ دنیا را گرفته، اصلاً اساسش بدی است. انگار باید از همین بدی‌ها ارتزاق کنی، انرژی جمع کنی تا بتوانی در کنار خوب‌ها، خوب باشی، آزارشان ندهی. آن کسی که دارد توی ذهنم این فرمان‌ها را می‌دهد صادق است، یقین دارد به همه‌اش.
زینب هاشم‌زاده
«کسانی هستند که به‌نظر بی‌نقص می‌آیند، یعنی ما می‌خواهیم این‌طور باشند ولی نیستند، هیچ‌کس نیست. مثل همین دکتر لارج که همه فکر می‌کنند چیزی نزدیک به خداست، اما به اتر معتاد است. درست با همین کشف‌ها دربارهٔ چنین آدم‌هایی است که بزرگ می‌شویم و می‌فهمیم دنیایی که در آن هستیم چه جای گندی است. درست مثل حس پسربچه‌ای که پدر برایش قهرمان بی‌بدیلی است، اما یک روز که در اتاق پدر سرک می‌کشد می‌بیند قهرمانش سر حوصله دست در دماغش کرده و وقتی انگشت را آن تو خوب می‌چرخاند و محتویاتش را بیرون می‌آورد، سیر تماشایش می‌کند و دست‌آخر می‌مالدش زیر میز.»
زینب هاشم‌زاده
شاید اساساً ما زمانی زنده‌ایم که در ذهن دیگران زنده‌ایم؟ در ذهن یک نفر حداقل.
زینب هاشم‌زاده
آدم‌ها را بیشتر از چیزهایی که نمی‌گویند می‌توان شناخت.
زینب هاشم‌زاده
آدم‌ها وقتی می‌فهمند به‌دردبخور هستند ممکن است دلیلی برای یک روز بیشتر زنده بودن پیدا کنند.
زینب هاشم‌زاده
تو که به‌هر حال نویسندهٔ معروفی هستی، می‌دانی آدم‌هایی که برای یک قشر خاص معروف هستند ــ مثلاً من و تو که فقط در جمع‌های ادبی معروف هستیم ــ تا وقتی در این جمع‌ها هستند به‌خاطر اعتمادبه‌نفس برآمده از شهرت، مشکلی برای حضور ندارند. چون حتا اگر بدعنق، زشت یا حتا بی‌آبرو باشند، بالاخره نگین عده‌ای هر چند اندک می‌شوند. آدم‌های بسیار مشهور، مثل بازیگرها و ورزشکارها در هیچ جمعی مشکل اعتمادبه‌نفس ندارند، اما مشکل از زمانی آغاز می‌شود که آدمی که در یک قشر مشهور است وارد جمعی شود که آن چیزی که سبب شهرتش شده، برای آن جمع دو زار ارزش نداشته باشد.
زینب هاشم‌زاده
خودت هم که مثل من تنها زندگی می‌کنی، بهتر از من می‌دانی تنها بودن چه قدرت بی‌کرانی برای فراری دادن تو از چیزها و وصل کردنت به چیزهای دیگر دارد.
زینب هاشم‌زاده
یک‌لحظه که چشم گرداندم طرفش، حس کردم لبخندش را پنهان کرد. خودت هم بهتر از من می‌دانی عقدهٔ طبقاتی ندارم، اما تجربه به من ثابت کرده همیشه و در هر حال، پول‌دارها آن ته ته ته ذهن‌شان، وقتی با ما برخورد می‌کنند، هر قدر هم که فهیم و آزاداندیش باشند، بابت ثروت‌شان خودشان را برتر می‌دانند.
زینب هاشم‌زاده
بعدها فهمیدم بی‌اعتنایی، سلاح بسیار برّنده‌تری برای گرفتن عنوان مارشالی است تا «دورت بگردم» های بی‌حساب. سعدی هشتصد سال پیش زمزمه می‌کرد: «از هر چه تو گویی به قناعت بشکیبم / امکان شکیب از تو محال است و قناعت.» اما ترانهٔ محبوب دارتن‌یان‌های امروزی از زبان محسن چاووشی این است: «من اهل نفرین نبودم چه برسه که تو باشی / بیاد الهی خبرت، بیاد الهی خبرت.»
زینب هاشم‌زاده
بعدها یک‌بار که ازش پرسیدم از این‌همه کار خرکی نمی‌ترسد، گفت هر وقت تو زندگی احساس می‌کند دارد از انجام دادن کاری می‌ترسد، خودش را با سر می‌اندازد تویش.
زینب هاشم‌زاده
گاه بی‌معناترین حادثه‌ها معنای تمام زندگی‌ات را شکل می‌دهد.
زینب هاشم‌زاده
بالاخره باید راستش را بگویم چه اتفاقی در روزنامه افتاد که باعث همهٔ اتفاقات آن شب و شب‌های دیگر شد. این‌بار سعدی انگار از زبان من می‌گوید: «من نیز چشم از خواب خوش برمی‌نکردم پیش از این / روز فراق دوستان، شب‌خوش بگفتم خواب را.»
سعید ص.
شاید بدت بیاید، اما حتماً کلمه‌ها و جمله‌های خارجی را از فصل اول رمانت حذف کن. حداقل اگر انگلیسی‌ها را می‌خواهی باشد، جملات فرانسهٔ تیمسار و من را که مارسیز می‌خوانم بردار. می‌دانم تو صرفاً خواستی فضاسازی کنی، اما خواننده بدون شک فکر می‌کند داری فضل‌فروشی می‌کنی که بی‌تعارف حال به‌هم‌زن است.
سعید ص.
«عجب در آن سر زلف معنبرِ مفتول/ که در کنار تو خُسبد، چرا پریشان است.» مفتول یعنی تاب‌داده و پیچ‌درپیچ و احتمالاً همین حالی که من دارم.
سعید ص.

حجم

۱۴۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۴۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد