بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سومین پلیس | طاقچه
تصویر جلد کتاب سومین پلیس

بریده‌هایی از کتاب سومین پلیس

نویسنده:فلن اویراین
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۵۹ رأی
۳٫۷
(۵۹)
تا حالا یه سوزن توی تخت‌خوابت گم کردی؟ شک همون‌قدر ذهن آدم رو آزار می‌ده.
Mohammad
این زندگیه؟‌ کرورکرور آدم صدها سال جون می‌کنن تا ابعادش رو درک کنن ولی وقتی بالاخره یه چیزی دستگیرشون می‌شه، تا میان با الگوهاش خودشون رو سرگرم کنن، می‌افتن می‌میرن!
Mohammad
تا حالا یه سوزن توی تخت‌خوابت گم کردی؟ شک همون‌قدر ذهن آدم رو آزار می‌ده
...Mehrshad.
او به دوچرخه‌اش فکر می‌کرد و من به مرگم.
Mohammad
«به این می‌گی زندگی؟‌ ترجیح می‌دادم نداشته باشمش. به هیچ دردی نمی‌خوره. نه می‌تونی بخوریش، نه بنوشیش و نه توی پیپت دودش کنی. نه از بارون حفظت می‌کنه و نه تو تاریکی بغلت رو پر می‌کنه، زندگی یه اشتباه بزرگه و نداشتنش بهتر از داشتنشه.»
Mahnaz
از دنیا کناره گرفتم تا درکش کنم و بفهمم که چرا بعد از این‌که سال‌ها بر بدن انسان آوار می‌شن زندگی دیگه مزه‌ش رو از دست می‌ده.
AS4438
یه کابوس می‌تونه به اندازهٔ یه اتفاق واقعی آدم رو خردوخمیر کنه.
Shirin Rassam
وقتی که اسمی نداشته باشی صاحب هیچ‌چیزی نیستی و وجود نداری و حتا شلوارت هم با این‌که ظاهراً از این‌جا که نشستم معلومه، در حقیقت پات نیست. از طرف دیگه تو آزادی که هر کاری دلت می‌خواد بکنی و قانون هم نمی‌تونه بهت بگه که بالای چشمت ابروئه.
Shirin Rassam
«این زندگیه؟‌ کرورکرور آدم صدها سال جون می‌کنن تا ابعادش رو درک کنن ولی وقتی بالاخره یه چیزی دستگیرشون می‌شه، تا میان با الگوهاش خودشون رو سرگرم کنن، می‌افتن می‌میرن! عینِ یه سگ گله که مسمومش کرده باشن. هیچ‌چیزی به این خطرناکی نیست، نمی‌تونی دودش کنی، کسی به خاطر نصفش یه نصفه پنی کف دستت نمی‌ذاره و دست آخر هم می‌کشدت. دستگاه عجیب‌وغریبیه، بی‌نهایت خطرناک، یه تلهٔ مرگ. زندگی؟»
Mahnaz
تا حالا یه سوزن توی تخت‌خوابت گم کردی؟ شک همون‌قدر ذهن آدم رو آزار می‌ده
Mitir
تا حالا یه سوزن توی تخت‌خوابت گم کردی؟ شک همون‌قدر ذهن آدم رو آزار می‌ده.»
Mary gholami
داد زدم «من مقاومت می‌کنم. من برای حفظ جونم می‌جنگم حتا اگه توی این راه کشته بشم.»
Mahnaz
مرد جوانی ساکنِ همان شهر تردیدهایی جدی داشت دربارهٔ دختری جوان و کم‌کم احساس می‌کرد که این مسئله دارد بر ذهنش سنگینی می‌کند و چیزی نمانده که در روند فعالیت عقل سلیمش اخلال ایجاد کند، بنابراین به دیدن دو سلبی رفت تا با او مشورت کند. دو سلبی به‌جای این‌که تفکرات شیطانی را از ذهن مرد جوان براند، که به‌راحتی برایش ممکن بود، پنجاه احتمال غیرقابل اثبات مطرح کرد که هر کدام‌شان پیچیدگی‌های بیشتری را پیش می‌کشیدند که خود را تا ابدیت می‌گستردند، به این ترتیب معمای بانوی جوان در حد هیچ تقلیل یافت. این شد که مرد جوان که از ترس یک احتمال بد به آن‌جا آمده بود، خانه را با یقین وقوع بدترین چیز ترک کرد و در مسیر بازگشت شادمانه به خودکشی می‌اندیشید.
Mahnaz
بالاخره گفت «حالا این رو بهم بگو. تو مطلوبی نداری؟» این سؤال عجیب برایم غیرمنتظره بود ولی خیلی سریع جواب دادم. گفتم که دارم. «مطلوبت چیه؟» «چیزی رو که دنبالش می‌گردم پیدا کنم.» مارتین فینوکان گفت «چه مطلوب بزرگی. چه‌طور می‌خوای عملیش کنی و با مشکل عدم‌قطعیتش کنار بیای و دست آخر تبدیلش کنی به امری قابل حُصول؟»
کاربر ۲۵۸۹۰۶۵
زندگی یه اشتباه بزرگه و نداشتنش بهتر از داشتنشه.»
کاربر ۲۵۸۹۰۶۵
«به این می‌گی زندگی؟‌ ترجیح می‌دادم نداشته باشمش. به هیچ دردی نمی‌خوره. نه می‌تونی بخوریش، نه بنوشیش و نه توی پیپت دودش کنی. نه از بارون حفظت می‌کنه و نه تو تاریکی بغلت رو پر می‌کنه، زندگی یه اشتباه بزرگه و نداشتنش بهتر از داشتنشه.»
Violette
دو سلبی وضعیت انسانِ روی زمین را به مردی تشبیه می‌کند که روی سیمی نازک راه می‌رود؛ یا باید به راه رفتنش ادامه بدهد یا بمیرد، هر چند که تصور می‌کند آزاد است. نتیجهٔ حرکت در این مدارِ محدود منجر به توهمی دائمی می‌شود که همه به اسم «زندگی» می‌شناسند، با محدودیت‌ها و رنج‌ها و غرابت‌های بی‌شمارش.
Mahnaz
«وجود انسان توهمی است که در خود توهمات ثانویهٔ شب و روز را در بردارد (دومی وضعیت غیربهداشتی جَوّ است به خاطر انباشت هوای سیاه) در شأن انسان عاقل نیست که خود را دلواپس نزدیک شدنِ موهومِ توهُّمِ اعظم کند که مرگ می‌نامندش.»
Mahnaz
اگر انسانی جلوِ یک آینه بایستد و بازتاب خود را در آن مشاهده کند، چیزی که می‌بیند نسخهٔ بدل خودش نیست بلکه تصویری است متعلق به زمانی که جوان‌تر بوده.
کاربر ۲۵۸۹۰۶۵
همیشه یه دست لباس تعمیرکاری همراه داشته باش. تا جای ممکن بپیچ به چپ. هیچ‌وقت اول از ترمز چرخ جلو استفاده نکن.» به‌سردی گفتم «چه قوانین جالبی.» گروهبان گفت «اگه رعایت‌شون کنی روحت آمرزیده می‌شه و هیچ‌وقت توی جاده‌های لیز زمین نمی‌خوری.» گفتم «جداً ممنون می‌شم اگه برام توضیح بدین که کدوم‌یکی از این قوانین مربوط می‌شه به مشکلی که من امروز به اطلاع شما رسوندم.» گفت «الان که امروز نیست، دیروزه. کدوم مشکل؟ قضیه چیه؟» دیروز؟‌
کاربر ۲۵۸۹۰۶۵

حجم

۲۷۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۲۷۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۵۷,۰۰۰
۲۸,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد