بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب از پشت میز عدلیه؛ خاطرات طنز یک قاضی دادگستری | صفحه ۲۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب از پشت میز عدلیه؛ خاطرات طنز یک قاضی دادگستری

بریده‌هایی از کتاب از پشت میز عدلیه؛ خاطرات طنز یک قاضی دادگستری

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۵۷۱ رأی
۴٫۲
(۵۷۱)
گاهی قانون از تلفن همراه شما بیش‌تر از خودتان حمایت می‌کند.
sohrab
وقتی داشتم نامهٔ زندان متهم را امضا می‌کردم دلم می‌خواست به جای اعزام به زندان، همان جا فی‌المجلس جمجمهٔ چنین پرفسوری را با دریل سوراخ کنم و مغزش را با گازانبر بیرون بکشم و مخش را با اره بشکافم تا ببینم دقیقاً این مخ از چه عناصر و موادی تشکیل شده
آرش
الآن هم در دادسرا اگر بچه‌ای نق بزند یا گریه کند، سریعاً و در اولین واکنش به او می‌گویم «ببین، اگه بخوای اذیت کنی آقاپلیسه رو خبر می‌کنم تا بیاد ببرتت پیش لولو بخوردت.»
آرش
از همان لحظه تا فردا صبح مدام تصور می‌کردم یک عدد سر بریده روی میز اتاقم چه شکلی خواهد بود. آیا چشم‌هایش بسته است یا باز؟ از گردنِ بریده‌شده‌اش خون می‌چکد یا تا وقتی که روی میز عدلیه رسیده دیگر خونی درش نمانده؟ دهانِ بازمانده‌اش هم حتماً می‌خواهد حرفی بزند اما نمی‌تواند. دعا می‌کردم اگر قرار است سرِ بریده را ببینم، حداقل چشمانش بسته باشد چون اگر سر بریده با چشمان باز به من خیره شود احتمالاً می‌توانم در چشمانش بخوانم که «خوب شد حالا؟ راضی شدی؟ چی می‌شد من رو احضار می‌کردی تا این‌جوری کله بی‌تن نمی‌شدم؟»
آرش
آن لحظه فقط این فکر به ذهنم رسید که اگر در کشوِ میز عدلیه یک پنجه‌بوکس داشتم و اگر قیدوبند قضاوت نبود، یک مشت آهنین به دهان طرف می‌زدم و وقتی همهٔ دندان‌هایش در حلقش ریخت می‌گفتم «عزیزم تو هم انگار کلسیم بدنت کمه. وقت کردی یه شیری به بدن بزن.»
آرش
در یک تصادف رانندگیِ بسیار شدید بین خودرو و عابر پیاده، عابر بیچاره به معنای واقعی کلمه خُرد شده بود. از گردن تا انگشت کوچک پایش استخوان سالم نمانده بود. گواهی پزشکی قانونی شامل سه چهار صفحه شرح جراحات و شکستگی بود. ترقوه‌اش مثل ترقه ترکیده بود؛ یکی از دنده‌هایش رفته بود داخل شُش و یکی داخل طحال؛ دندان‌هایش یکی در میان یکی بود یکی نبود؛ با تکه‌های خُردشدهٔ لگنش می‌شد یک پازل سه‌بُعدی درست کرد؛ کاسهٔ سرش به جای کاسه تبدیل شده بود به سُماق‌پالا و... وقتی شرح این صدمات را خواندم، باتعجب از متهم یا همان رانندهٔ مقصر پرسیدم که چه‌طور و با چه سرعتی به این بندهٔ خدا زده که این‌طور آش‌ولاش و تکه‌تکه‌اش کرده است. دفاع متهم شنیدنی بود، «آقای قاضی، تقصیر خودشه. من رفتم تحقیق کردم درآوردم که این طرف از بچگی تا الآن یه لیوان شیر نخورده. اگه لااقل یه‌کم شیر خورده بود که این‌طور نمی‌شد.» آن لحظه فقط این فکر به ذهنم رسید که اگر در کشوِ میز عدلیه یک پنجه‌بوکس داشتم و اگر قیدوبند قضاوت نبود، یک مشت آهنین به دهان طرف می‌زدم و وقتی همهٔ دندان‌هایش در حلقش ریخت می‌گفتم «عزیزم تو هم انگار کلسیم بدنت کمه. وقت کردی یه شیری به بدن بزن.»
آرش
او یکسره داشت فک می‌زد و درحالی‌که داشتم از حرص نصف خودکارم را با دندان آسیاب می‌جویدم، به این فکر می‌کردم که از بهترین مجازات‌های قرون گذشته بیرون کشیدن زبان از حلق یا ریختن سرب مذاب داخل حلق یا جویدن خرخره توسط حیوانات وحشی بوده است.
آرش
تقریباً می‌توانم بگویم با این تئوری علمی که این فامیل ما از خود ساطع کرد، فندانسیون‌های علم حقوق جابه‌جا شد
آرش
در مسند قضاوت از پابوس تا فحش ناموس فاصله‌ای نیست.
sheloo
اگر روزی دیدید دارید حسابی از کسی کتک می‌خورید و کبود شده‌اید، تلفن همراه‌تان را هم وارد معرکه کنید و آن را به ضارب بدهید تا چنان با گوشی بر سرتان بزند که هم خودتان خُرد شوید هم گوشی. گاهی قانون از تلفن همراه شما بیش‌تر از خودتان حمایت می‌کند.
sheloo
به این می‌اندیشیدم که عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بی‌عدالتی است.
کاربر ۱۵۱۸۱۱۵
عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بی‌عدالتی است.
maryam
با موتور کیف خانمی را زده بود و بیست متر آن‌طرف‌تر تصادف کرده و رفته بود زیر یک وانت‌نیسان. اتفاق به‌قدری سریع و آنی افتاده بود که خانمِ صاحبِ کیف هنوز از بهت قاپیده شدن کیف درنیامده، رفته بود در شوک دیدن یک صحنهٔ فجیع تصادف در حد پاشیدن خون و صدای ترکیدن استخوان. کیف‌قاپ هم همان‌طور پخشِ آسفالتِ زمین، این قابلیت را داشت که سه قسمتِ تمامْ نقشِ اول سریال آینهٔ عبرت را بازی کند. هم کیف را از او پس گرفته بودند، هم خانمِ صاحبِ کیف با الفاظ آن‌چنانی از خجالتش درآمده بود، هم موتورش از وسط نصف شده بود، و از همه مهم‌تر استخوان لگنش هم به سه قسمت غیرمساوی تقسیم شده بود. مردم هم دور مصدوم چنان جمع شده بودند که انگار بر سر سلسله‌مباحث درس اخلاق حاضر شده‌اند و دارند از این نکته‌های عبرت‌آموز بهره می‌برند و از این درختِ پندآموز نکته‌های شیرین می‌چینند.
fatemeh
وقتی دست‌بند متهم که به تخت بیمارستان وصل شده بود، پای گچ‌گرفته و به سقف آویزان‌شده‌اش و «غلط کردم» نهفته در چشم‌هایش را دیدم، چنان دلم برایش سوخت که حس کردم باید دلداری‌اش بدهم و بگویم «ان‌شاءالله سرقت‌های بعدی بی‌بلا.»
Hana
عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بی‌عدالتی است.
sahar akbari
بعضی وقت‌ها قضاوت در نهایت تلخی و گزندگی است؛ گاهی هم با شوخی و شیرینی فاصلهٔ چندانی ندارد؛ گم کردن راه میان این‌همه طعم و بو چندان عجیب نیست.
MhmD
دنیای مجرمانه دنیای عجیبی است. گاهی انگیزهٔ بزهکاران چندان شرورانه نیست، بلکه بیش‌تر کودکانه است.
MhmD
عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بی‌عدالتی است.
MhmD
از برخی از کلمات و عبارات و ترکیب‌ها که در بین مردم دربارهٔ قضاوت و دادگستری رایج است به‌شدت متنفرم. مثلاً یکی همین ترکیب محکمه‌پسند. نمی‌دانم کدام آدم لوس و بدذوقی با سنتز مسخره و بی‌معنی‌اش دو کلمهٔ محکمه و پسند را چسبانده به‌هم و این ترکیب بی‌مزه را به خورد ملت داده است. مگر محکمه جای پسندیدن است که طرفین دعوا مدام تکرار می‌کنند فلان دلیل محکمه‌پسند است و فلان ادله محکمه‌پسند نیست؟ دادسرا و محکمه که بوتیک نیست که آدم جنس فلان زیرپوش یا رنگ فلان دامن گل‌منگولی را بپسندد. در دادگستری دلیل و مدرک براساس قانون یا قابل‌قبول هست یا نیست؛ هیچ ربطی هم به پسند قاضی ندارد. وقتی کسی در دادسرا از من می‌پرسد آیا فلان دلیل محکمه‌پسند است یا نه، حس دختری را دارم که برایش خواستگار آمده و بعد از رفتن خواستگارها از او پرسیده‌اند آیا داماد را پسندیدی؟ احتمالاً در این لحظه من هم باید بگویم «با اجازهٔ رئیس دادگستری و آقای دادستان، بله.»
Ms.vey
من که قاضی پروندهٔ سه هزارمیلیاردی نبودم اما فکر کنم متهم این پرونده هم سه هزار میلیارد از توی ضایعات پیدا کرده بوده!
noir

حجم

۱۰۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

حجم

۱۰۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
۱۷,۰۰۰
۵۰%
تومان