بریدههایی از کتاب اخبات
۴٫۶
(۹۶)
«أَسْئَلُک خُشُوعَ الاْیمانِ قَبْلَ خُشُوعِ الذُّلِّ فِی النّارِ»؛ خدایا! قبل از اینکه بنبستها، آتشها، سوختنها و ذلتهای واقعی و عکس العملهای عملم مرا خاشع کند، تو با عشقت (ایمان) دل مرا خاشع کن.
NegaraMehr
گام اول در حرکت، این است که از حالتها و طاعتها بگذریم، که اینها ملاک نیستند. آنچه از انسان میخواهند، انکسار است. این ادعا، ادعای بزرگی است. در آن تأمل کنید!
عقل سرخ
همه فرعونیم، مصرهامان فرق میکند.
عقل سرخ
بین ما و هیچ یک از ذنوب، حائلی نیست؛ یعنی ما از اینکه امیر المؤمنین (ع) را تکه تکه کنیم و فرق او را بشکافیم، گلوی بچههای حسین (ع) را گوش تا گوش بدریم؛ بین ما و این گناه و سایر گناهان هیچ حائلی نیست. همه فرعونیم، مصرهامان فرق میکند.
شاید این حرف برای خیلیها سنگین باشد، ولی وقتی انسان گرفتار میشود و گیر میافتد و میخواهد روی کسی را کم کند، حدود را زیر پا میگذارد و کسی که حدّی را زیر پا گذاشت، بر خود ایمن نباشد که حدود دیگر را زیر پا نگذارد.
عبدالحبیب
پس این شما و این هم امکانی که فراهم شده است: ماه پاکی و طهارت، ماه تمحیص و آزمایش. اگر در این حمام رفتید، دیگر بازیها را کنار بگذارید، که یک عمر بازی کردهایم!
باید این چرکی که روی تنمان است، قبل از اینکه شپش شود، قبل از اینکه تیفوس شود و ما را بسوزاند، پاکش کنیم. نگویید ما همه گناهان را نداریم که هر کس گناهی دارد و همان برای توقف و ماندن او کافی است. لازم نیست که ذنوب همه عوالم را داشته باشد.
یک ماشین لازم نیست همه جایش خراب شود تا بایستد. ممکن است یک سیم از آن قطع شود و بایستد، یا باد چرخش کم شود و بایستد؛ همان طور که شیطان با یک کبر زمین خورد. آدم با یک حرص زمین خورد. پسر آدم با یک بخل ذلیل شد. یونس با یک شتاب ذلیل شد. ما که الحمدلله همه اینها را با هم داریم و احساس ندامتی هم نداریم!
پس هدیه و حرفی که من برای شما دارم، همین است و کاری هم که شما میتوانید بکنید، همان انابه است. انابة المخبتین است. انکسار و دلِ شکسته را فراموش نکنید.
عبدالحبیب
وقتی بچه بودیم، نزدیک عید که میشد، ما را به حمام میفرستادند. چند تا بچه بودیم، بدجنس و بازیگوش. گاهی سه ساعت در حمام میماندیم؛ آن هم حمامهای قدیمی که خزینه داشت. همدیگر را میزدیم و پوست همدیگر را میکندیم و صاحب حمامی چقدر ما را دعوا میکرد! بعضی وقتها هم بیرونمان میکرد، ولی وقتی میآمدیم خانه، پشت گوشها و پاهامان همه کثیف مانده بود. مادر ما هم که خیلی دقیق بود، پشت گوشها و آرنجهای ما را نگاه میکرد و میپرسید: اینها چیه؟! ما را تنبیه میکرد و گریه میکردیم.
ما حمّام رفته بودیم، اما بازی کرده بودیم. در مقام تطهیر نبودیم.
رمضانها آمده و رفته، امّا ما لَعْبِ به رمضان داشتهایم و جدّی نبودهایم. ماه رمضان که شهر طهور، شهر تمحیص، ماه طهارت، ماه شستشو است،
اما ماه شستشوی ما نبوده است.
عبدالحبیب
مُخبت همه روابط را دارد. وجل قلبی را دارد. صبر در برابر حوادث را دارد. پیوند باطنی را دارد (صلاة). پیوند و ربط با خلق را دارد (انفاق). او با این همه ترس و وجل و خوف، متواضع است. لین است. متحمّل است نه متوقّع،
علیرضا
«لَوْیعْلَمُ الْمُدْبِرُونَ عَنّی کیفَ انْتِظاری لَهُمْ وَ رِفْقی بِهِمْ وَ شَوْقِی اِلی تَرْک مَعاصِیهِمْ لَماتُوا شَوْقاً بِی وَ تَقَطَّعَتْ أَوْصالُهُمْ عَنْ مَوَدَّتِی»؛ اگر اینهایی که به من پشت کردهاند، میدانستند که چگونه در انتظار برگشت آنها و مشتاق ترک گناهانشان هستم، از اشتیاق من میمردند.
علیرضا
آنجا که میخواهیم استغفار کنیم، میگردیم تا ببینیم آیا فحشی دادهایم و یا زنا و غیبتی کردهایم یا نه و چون اینها را در خود نمیبینیم، به خود میگوییم، پس خیلی آدم خوبی هستیم و برای اینکه دل خدا را هم نشکنیم، یک «أَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ اِلَیه» میگوییم و کار را تمام شده میدانیم، در حالی که استغفار باید در برابر آنچه دل ما را خوشحال کرده و یا به رنج کشیده است، باشد.
باید ببینیم که دل به چه کسی دادهایم؟ کجا و با چه کسی بودهایم؟ این طور محاسبه کنیم! باید ببینیم مایی که از صبح تا شب میخندیم، چه عواملی موجب این شادی و رنج شده است؟ چه کسی حاکمِ دل ما بوده است؟ با چه چیزهایی مأنوس بودهایم؟ دلی را که عرش و پایتخت خدا و حریم حرم الهی است، از چه چیزهایی پُر کردهایم؟ آیا حاکم دل ما خدا بوده؟ قرار دلِ بیقرارِ ما خدا بوده؟ انس ما خدا بوده؟ چرا به دیگری دل بستیم؟ چرا به غیر او دل دادیم؟
استفاده کردیم
گاهی با حرف زدن با خدا، با دو قطره اشکی که از چشمان ما جاری میشود، میخواهیم به ما بهشت را بدهند و اسرافیل و عزراییل و میکاییل و جبراییل، چهار گوشه زندگی ما را بگیرند. یکی بچهام را بزرگ کند. یکی نازم را بکشد و یکی هم ... اینجاست که متوقع میشویم.
یکی از گرفتاریهایی که در چنین سلوکی بعد از ریاضتها شکل میگیرد، اغترار و طلبکاری است؛ یعنی انسان از خدا متوقع و طلبکار میشود و خدا را بدهکار میداند. متوقع و منتظر است. و اینجاست که اگر دری هم به رویش باز کنند، جز اینکه دور شود، چیز دیگری برایش نخواهد بود.
استفاده کردیم
این طور نباشد که انسان، اغترارِ به رحمت حق پیدا کند؛ چون بالاتر از حد احسان، حد اخبات است و اخبات، آن انکسار باطنی، آن خشیت باطنی و آن دل شکستگی است، که تو را به وصال رحمت حق میرساند.
اینجاست که تو حتی با گناهانت، انتظار اجر داری. با تفریطت، با تقصیرت، طمع که هیچ، مطالبه میکنی؛ «لَئِنْ طالَبْتَنِی بِذُنُوبِی لاَُطالِبَنَّک بِکرَمِک وَ لَئِنْ أَدْخَلْتَنِی النّارَ لاَُخْبِرَنَّ اَهْلَ النّارِ بِحُبِّی لَک».
العبد
این نکته که آدمهای بدِ تاریخ یا آدمهای بدِ موجودِ امروز را، خیلی بد میبینیم و میگوییم خدا لعنتشان کند، به خاطر این است که خودمان را در آن فضاء و در آن محیط حس نمیکنیم، در حالی که هر کدام فرعونی هستیم، فقط مصرهای ما کوچک و بزرگ شده است.
mohaddese
به یکی از دوستان میگفتم: وقتی ما برای بچه خود کار میکنیم، برای زن خود کار میکنیم، برای در و دیوار خانه خود کار میکنیم و یا برای چاه توالتمان کار میکنیم، مگر اینها در عوض، به ما بهشت میدهند؟!
این ندارها و فقیرها که از صبح تا شب برای آنها دویدهایم، چه به ما میدهند که وقتی صحبت خدا میشود، میگوییم شهودش کجاست، عشقش کجاست، شهرتش کجاست، اولیائش کجاست، بهشتش کجاست، جهنمش کجاست؟!
این چه طلبکاری است که وقتی برای غیر حق قدمی برمیداریم، هستی خود را میدهیم و منتظر هیچ پاداشی هم نیستیم، ولی وقتی برای خدا قدمی برمیداریم، یقین میخواهیم، بهشت میخواهیم؟! اسرافیل و عزراییل و میکاییل و جبراییل باید بیایند چهار ستون هستی و زندگی ما را بگیرند!
امیرمحمد
دوستی سؤال میکرد که چرا ما احساس و حالی را در خود و اعمال خود نمیبینیم؟ به او گفتم: اگر تو در بیابان، ناگهان با شیر بزرگی مواجه شوی و یا صدای آن را بشنوی، در این شرایط، با اینکه خسته و بیحال هستی، حال پیدا میکنی. میترسی و فرار میکنی، حال ترس داری. حال خوف و فرار داری، ولی اگر همین شیر را در باغ وحش ببینی، باز هم حال پیدا میکنی، ولی حالِ کمتری است. ممکن است بترسی، اما این ترس خیلی کمتر است؛ چون حجاب وجود دارد.
پس اگر میخواهی حالی بدست آوری، دو چیز را باید مراعات کنی: هم باید قرب را بدست آوری و هم باید حجابها را برداری، که کسی که طالب حال است، آن را مفت نمیدهند.
M💛S
با تعقّل خود، که ترازو و مکیال است، چیزهایی را که هیچ ارزشی نداشتهاند، وزن کردهایم. میگویم پول من که چند روزی پیش تو بوده، باید فلان مقدار هم که سود آن است، روی آن بگذاری و به من تحویل دهی یا آن روز که خانه ما مهمان بودی، من سر سفره سبزی گذاشتم و تو نگذاشتی! این قدر مقایسه کردهایم! یعنی عقل ما در این عالم باید همینها را بکشد و وزن کند؟! میزانی که به ما عنایت کردهاند، برای همین مقدار و همین چیزهاست؟! خیلی عجیب است! اگر این چنین بود، که نیازی به میزان نبود!
M💛S
ما یاد گرفتهایم فقط بهانه بیاوریم و غُر بزنیم که نمیگذارند کار کنیم یا جامعه منحرف شده و دیگر نمیشود کاری انجام داد و ... در حالی که هر چه مشکلات زیادتر شود، تکالیف بیشتر میشود.
واقعیت امر این است که باید از موانع و مشکلات مَرْکب ساخت. در جامعهای که ابتلاءها آمده، امراض آمده، سیاهیها آمده، همینها موضوع کار تو هستند و این همان بحثی است که در تفسیر سوره ضُحی به آن اشاره کردهام که مشکلات، بدیها و سیاهیها، موضوع کار رسول است، نه مانع کار او.
M💛S
از چه چیزی میترسید؛ «فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَونِ». مگر دیگران چه چیزی از شما کم میکنند؟ مگر چه میتوانند بکنند؟ جز اینکه جانتان را بگیرند؟ تازه پیش حق هستید! جز اینکه چشمتان را بگیرند؟ که او عوضش را میدهد. مگر چشم از بین نمیرود؟ مگر آبرو از بین نمیرود؟ پس این چشم و این آبرو را در این دنیا و در راه حق باید داد.
از چه میترسیم؟ از چه وحشت داریم؟ در زندگی طلبگی گرسنه میمانیم؟ بگذار بمانیم. بگذار از گرسنگی بمیریم. مگر مرگِ در راهِ مقصد بد است؟
M💛S
شبهای ماه رمضان در دعای افتتاح میخوانیم: «مُدِلاّ عَلَیک فِی ما قَصَدْتُ فِیهِ اِلَیک فَاِنْ أَبْطَأَ عَنِّی عَتَبْتُ بِجَهْلی عَلَیک»؛ من اِدلال دارم. ناز دارم. اگر دیر به من بدهد، عتاب و سرزنش میکنم، در حالی که: «وَ لَعَلَّ الَّذی أَبْطَأَ عَنِّی هُوَ خَیرٌ لِی»؛ شاید آن کندیها یا دیر دادنها به خاطر این است که من ظرفی و ظرافتی پیدا کنم. پاک شوم و نعمتها را آلوده نکنم.
M💛S
ما خیال میکنیم با رسیدن به تقوا و اینکه طاعات را بیاوریم و معاصی را ترک کنیم، مشکل حل شده است. این طور نیست!
نکته این است که مسیر حرکت و سلوک انسان، مسأله کتابی نیست که مستحب و واجبی در آن آمده باشد تا من به آن کتاب مراجعه کنم و واجبات و مستحبات را در آن ببینم. نه، راه از این هم نزدیکتر است که مستمرآ و در هر برخوردی این چکشِ تذکر را بر فرق من میزنند و به من تذکر میدهند که اینجا بنشینم، این لباس را بدهم، این کلام را بگویم، این را تحمل کنم، ولی من در برابر این تِذْکارهای مستمر، به غفلت متوسل میشوم؛ به غفلتی که خود طالبش هستم؛ چون در غفلت، فُسحه و وسعت بیشتری است و راحتتر هستم.
مثالی بزنم: من در حالی که سر سفره غذا میخورم، لقمه چرب و نرمی به دستم میرسد. دوستی هم دارم که میدانم او از من ضعیفتر است. در این هنگام تذکری برایم میآید که این لقمه را به او واگذار کنم؛ خواه این عمل واجب باشد یا مستحب، هر چه میخواهی اسم آن را بگذار، ولی این کار را نمیکنم.
در نتیجه مستحق این خطاب میشوم که: «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکرَ بِآیاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها»؛ چه کسی ستمکارتر و ظالمتر از کسی است که به نشانههای حق یاد آوری شده: «ذُکرَ بِآیاتِ رَبِّهِ»
M💛S
احسان، صبر و تقوا میخواهد؛ یعنی تو باید هم کار خوب بکنی و هم هنگام کار خوبت شتاب نداشته باشی. (صبر) در برابر محسن «أَساؤُوا السُّوأَی» است؛ یعنی بدی را بد انجام دادن.
گاهی انسان میخواهد غنایم را ببرد، سر فرصت میآید و هر چه طلا هست میبرد، اما گاهی چون آخر وقت است و هیچ چیز نیست، انگشتر را با انگشت میبرد. انگشتر اباعبد الله را نمیتواند از دست حضرت بیرون بکشد، لذا انگشت را میبُرَد و میبرد. بدی کرده، ولی بدی را هم، بد انجام داده است.
M💛S
حجم
۸۳٫۱ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
حجم
۸۳٫۱ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
قیمت:
۱۷,۰۰۰
۸,۵۰۰۵۰%
تومان