توی کافه مینشینم و منتظرش میمانم. دوست دارم این یک ساعت هزار روز طول بکشد و اصلاً تمام نشود. تمام لحظات زندگیام یک طرف، این یک ساعت یک طرف.
n re
اینکه امروز باباشو داشت میپیچوند، نشون میده در آینده مستعده که زنشم بپیچونه و مرد موفقی میشه».
n re
اگه قصد ازدواج داری، باید بیشتر بشناسیش. البته تا ازدواج نکنی نمیشه بشناسیش و تا نشناسیشم که نمیشه ازدواج کنی.»
n re
اون اوایل به همه خوش میگذره مهم بعدشه.
n re
باشه بابا تو همهچیزو زودتر میفهمی. اصلاً زلزله هم که بخواد بیاد تو چندثانیه زودتر میفهمی!
n re
من هر تصمیمی که بگیری ازت حمایت میکنم به شرطی که درست تصمیم بگیری!
n re
با تحلیل بابا صد رحمت به تحلیلهای صدا و سیما!
n re
وقتی کسی که باید باشد، نباشد، حتی اگر در جمع هزاران نفر هم باشی باز حس میکنی تنهایی.
n re
حس میکنم من وقتی شبیه آنها بودم هنوز پیش دانشگاهی میرفتم. چرا دانشجوهای جدید اینقدر ریزه میزهاند؟ مسئولان رسیدگی کنند
n re
آدم عاشق حتی با نفس کشیدنش هم خودش رو لو میده»
n re
درسته که خونه و ماشین نداره ولی یه بابا داره که عین کوه پشتشه
n re
«بیخود نیست که میگن سرِ وقتش باید درس خوند. الان دیگه مغزم نمیکشه».
بعد از چند ثانیه اضافه میکند: «حامدجان ازدواجم همینطوریه. برای همین اصرار میکنم باید وقتش ازدواج کنیها!»
n re
وقتی همهچیز خراب میشود، هیچ چیزی بهتر از «تظاهر به صداقت» نیست.
n re
وقتی همه دور هم جمعیم مشکلاتت رو نیار پیش بقیه.
n re
معمولاً هر چند وقت این اتفاق میافتد و هر دفعه هم دلیل تازهای دارد اما شکلش مثل همیشه است: مامان و بابا قهر که نه ولی با هم سر سنگین شدهاند. البته مدل قهر آنها کمی متفاوت است و در نوع خودش پدیده قابل مطالعهای به شمار میرود.
ماجرا از شب قبل شروع شد که مامان میخواست آشپزی و بابا هم میخواست اخبار اقتصادی ببیند. البته بعد از بحث، هر دو دیگر هیچ برنامهای هم نگاه نکردند و رفتند خوابیدند.
n re