بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تولستوی و مبل بنفش | صفحه ۱۳۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تولستوی و مبل بنفش

بریده‌هایی از کتاب تولستوی و مبل بنفش

نویسنده:نینا سنکویچ
مترجم:لیلا کرد
امتیاز:
۳.۸از ۵۶۲ رأی
۳٫۸
(۵۶۲)
هیچ موضوعی تا زمانی که می‌توانستیم آن را به کتابی که خوانده بودیم ربط دهیم تابو نبود و هر پاسخی مجاز بود. ما آنها را در قالب شخصیت‌های داستان‌ها و شرایطشان بیان می‌کردیم.
زهرا۵۸
من دربارۀ دوست داشتن کتاب‌هایم حقیقت را گفتم، اما دربارۀ اینکه به حرف زدن دربارۀ آنها نیاز نداشتم اشتباه کرده بودم. من مثل آن زن جوان در فیلم لولو نبودم؛ نیاز داشتم از کتاب‌ها حرف بزنم. چون حرف زدن از کتاب‌ها به من این اجازه را می‌داد تا دربارۀ همه‌چیز با همه‌کس حرف بزنم.
زهرا۵۸
لولو یک موتورسوار جوان لات و خوش‌قیافه است که زن جوانی به‌خاطر او معشوقِ مسن‌تر و تحصیل‌کردۀ خود را ترک می‌کند. همین‌که زن پشت موتور می‌پرد تا با لولو برود، مرد مسن‌تر با صدای بلند می‌گوید: «اما تو نمی‌توانی با او از کتاب‌ها حرف بزنی!» زن با حالتی تحقیرآمیز پاسخ می‌دهد: «من کتاب‌ها را می‌خوانم، حتماً که نباید درباره‌شان حرف بزنم.»
زهرا۵۸
حالا دوباره در سال‌های دهۀ چهل زندگی‌ام خودم را در یک برنامۀ روزانۀ ساعت‌ها کتاب خواندن غرق کرده‌ام. اما یک تمرین هم به این برنامۀ روزانه اضافه کرده‌ام. دربارۀ هر چه که می‌خواندم می‌نوشتم و با هر کسی که می‌خواست با من حرف بزند از کتاب‌ها حرف زدم. من در به اشتراک گذاشتن نظرات و افکارم دربارۀ آنچه می‌خواندم یک‌جور لذت اساسیِ جدید پیدا کردم: حرف زدن از کتاب‌ها.
زهرا۵۸
ما می‌بایست در برابر شانسی که زادگاهمان برایمان به ارمغان آورده سپاسگزار باشیم.
زهرا۵۸
لذت کتاب ناشی از نوشتۀ خوب بود. من اگر از کتابی در همان ده صفحۀ اول یا بیشتر خوشم نمی‌آمد، آن را کنار می‌گذاشتم و کتاب دیگری از قفسۀ کتاب‌های منتظر انتخاب می‌کردم. همان‌طور که نیک هورنبی قبل‌تر، در فوریه، در کتابش خانه‌داری در مقابل شلختگی راهنمایی‌ام کرد: «به نظر من یکی از مشکلات این است که در سرمان فرو کرده‌ایم که کتاب خواندن باید کار پرزحمتی باشد و حتی اگر پرزحمت هم نباشد، فایده‌ای به حالمان ندارد.» اما همۀ کتاب‌هایی که من خواندم، چه آنهایی که به‌سختی تا آخر خواندمشان و چه آنهایی که به آسانی بلعیدمشان، برایم مفید بودند؛ خیلی هم زیاد و برایم لذت به همراه داشتند؛ لذتی بی‌حد.
زهرا۵۸
سال کتاب‌خوانی‌ام رو به پایان بود. دوستی به من گفت: «حتماً حسابی آماده‌ای تا آرام بگیری.» اما من آرام بودم. یک سال لذت‌بخش بر من گذشته بود. یک سال کتاب. هر قدر هم که جنبه‌های دیگر زندگی‌ام، مثل رانندگی و پخت‌وپز و شستن لباس‌ها خسته‌کننده و طاقت‌فرسا بودند، خواندن کتاب روزانه‌ام همیشه لذت‌بخش بود. من حتی یک روز هم در کل سال کتاب‌خوانی‌ام بیمار نشده بودم. در لذت غرق و از بیماری ایمن بودم. آدم‌هایی که خوب مرا نمی‌شناختند به من می‌گفتند که به‌محض اینکه زنگ سال جدید به صدا دربیاید حتماً از کتاب دل‌زده خواهم شد؛ هاهاها! من مثل همیشه دیوانۀ لذتِ خواندن بودم.
زهرا۵۸
چیزی را بخوان که نتوانی برای دوباره خواندنش صبر کنی. نیک هورنبی خانه‌داری در مقابل شلختگی
زهرا۵۸
طی این سال‌ها، ماجرای اینکه من و مردیت و جک با هم از کوهستان خرس به‌سمت خانه می‌راندیم و مردیت می‌خواست مرا کنار جاده رها کند، تبدیل به یک جوک خانوادگی شده است. اما من فکر می‌کنم هستۀ این داستان جدی است. این سؤال مطرح است که چه کسی در ماشین جایش امن است و چه کسی را می‌توان رها کرد. با چه کسی با مهربانی رفتار می‌شود و چه کسی در بزرگراه تنها گذاشته خواهد شد. من می‌خواستم به مردیتِ آن‌موقع و حالا اطمینان دهم و اطمینان خواهم داد که محبت کردن یک قدرت است؛ که کارهای محبت‌آمیز ریسمان‌هایی هستند که بین آدم‌ها ردوبدل می‌شوند تا شبکۀ امنیت ایجاد کنند. من می‌خواهم او بداند که همیشه جایی در ماشین و در خانه و خانواده دارد و در صندلی‌های خوب مسابقات تنیس آزاد؛ فقط اگر بخواهد که زود بیدار شود و حاضر باشد برای آنها بدود.
زهرا۵۸
جین کنیون در شعرش «کشتن گیاهان» دربارۀ گیاهان می‌نویسد: «بخشش آنها ابدی‌ست/ خیراتی برای بیچارگان: هوای دلپذیر، اعجاب‌آور/ گل‌ها، الگوی استقامت و ماندگاری.» مهربانی استقامت است؛
زهرا۵۸
جورج که هیچ‌وقت دوست نداشت زمان زیادی در معرض گرما و آفتاب باشد، پرسید: «کی می‌رویم؟» گفتم: «هر وقت که برویم خوب است.» هر وقتی خوب بود، هر چیزی خوب بود، همه‌چیز خوب بود. واکنشم به خودم بستگی داشت. پایان‌بندی مناسب به آنچه زندگی به ما می‌بخشد بستگی ندارد؛ پایان مناسب به این بستگی دارد که فرد آنچه زندگی به او می‌بخشد را چگونه می‌پذیرد.
زهرا۵۸
«در زندگی به‌دنبال خوشبختی نگردید؛ زندگی خودش خوشبختی است.»
زهرا۵۸
تابه‌حال قلبت به‌خاطر تمام شدن کتابی به درد آمده است؟ آیا شده تا مدت‌ها بعد از تمام کردن کتابی نویسنده‌اش همچنان در گوشَت نجوا کند؟ الیزابت مگوایر درِ گشوده
زهرا۵۸
زمانی که با ذهن و روحتان صاحب کتابی هستید، ثروتمندید. اما وقتی آن را به شخص دیگری بدهید سه‌برابر ثروتمندید.» من با دادن و گرفتن کتاب‌ها دوستان بیشتری پیدا می‌کنم؛ نه‌اینکه آنها را از دست بدهم. اگر نتوانم جدایی از یک کتاب را تحمل کنم، مخصوصاً کتابی که در حاشیه‌ها و صفحات سفید اول و آخرش یادداشت نوشته باشم، یک نسخۀ اضافه می‌خرم و نسخۀ جدید را امانت می‌دهم.
زهرا۵۸
کتاب‌دوستانی هم هستند که از ترس اینکه گنجینۀ کتابشان را برای همیشه از دست بدهند هرگز کتاب امانت نمی‌دهند. (یک ضرب‌المثل قدیمی عربی اندرز می‌دهد که «کسی که کتاب امانت می‌دهد یک احمق است؛ اما کسی که کتاب را پس می‌دهد احمق‌تر است.») من به پیروی از توصیۀ هنری میلر همیشه اهل امانت دادن کتاب بوده‌ام: «کتاب‌ها هم مثل پول دائماً باید در گردش باشند. تا جایی که بشود، قرض بدهید و قرض بگیرید؛ هم کتاب را و هم پول را! مخصوصاً کتاب را؛ کتاب‌ها به‌مراتب بیشتر از پول، چیزی برای عرضه‌کردن دارند. کتاب فقط یک دوست نیست، بلکه می‌تواند دوستان بسیاری برایتان به ارمغان بیاورد.
زهرا۵۸
مردم کتاب‌هایی را که دوست دارند به اشتراک می‌گذارند. آنها می‌خواهند حس خوبی که موقع خواندن کتاب‌ها احساس کرده‌اند یا ایده‌هایی را که در صفحات کتاب‌ها یافته‌اند، با دوستان و خانواده سهیم شوند. خوانندۀ کتاب با به اشتراک گذاشتن یک کتابِ محبوب سعی می‌کند همان شور، شادی، لذت و هیجانی را که خودش تجربه کرده است با دیگران سهیم شود. چرا؟ سهیم شدن عشق به کتاب‌ها و یک کتاب بخصوص با دیگران کار خوبی است. اما از طرفی، برای هر دو طرف تمرین دشواری است. درست است که اهداکنندۀ کتاب روحش را برای نگاهی رایگان آشکار نمی‌کند، اما وقتی کتابی را با این اعتراف که یکی از کتاب‌های موردِعلاقه‌اش است هدیه می‌کند، انگار که روحش را عریان کرده است. ما همان چیزی هستیم که دوست داریم بخوانیم.
زهرا۵۸
کتابخانۀ عمومی وستپورت صندلی‌های پراکنده‌ای در همه‌جای ساختمانش دارد، اما بهترین جاها کنار پنجره‌ها هستند؛ با نمای کاملی از رودخانۀ سوگاتاک. در یک روز آفتابی، بی‌توجه به دمای بیرون و اینکه چقدر سرد بود، با نشستن کنار یک پنجرۀ آفتاب‌گیر و نگاه کردن به رودخانه‌ای که می‌درخشید و پرنده‌هایی که اینجاوآنجا پراکنده بودند، می‌توانستم در توهم گرمای تابستان فرو روم. وقتی چشمانم را در مقابل نور می‌بستم و تلألو زرد و نارنجی خورشید را از پشت پلک‌هایم می‌دیدم، چنان گرم و آرام بودم که گویی در جزیره‌ای خالی از سکنه نشسته‌ام و هیچ چیزی ندارم به‌جز یک صندلی ساحلی و کتاب‌هایم. آن روزهایی که در کتابخانه گذشت، نور را مثل گُلی که ساقه‌اش را به‌سمت خورشید برمی‌گرداند دنبال می‌کردم؛ از این صندلی به آن صندلی جابه‌جا می‌شدم تا دائم در نور و گرما باشم.
زهرا۵۸
زمانی که با ذهن و روحتان صاحب کتابی هستید، ثروتمندید. اما وقتی آن را به شخص دیگری بدهید، سه‌برابر ثروتمندید. هنری میلر کتاب‌ها در زندگی من
زهرا۵۸
«اگر دغدغۀ داستان درک کردن نیست، پس چیست؟ آیا هدف آن صرفاً وقت‌گذرانی است؟» اما او همین حالا هم پاسخ را می‌داند. هدف ادبیاتِ فاخر آشکار کردن آن چیزی است که پنهان شده و نور تاباندن بر چیزی که در تاریکی مانده است.
زهرا۵۸
متوجه شدم که موفق شده‌ام یک کتاب را، آن هم یک کتاب گردن‌کلفت را که بیشتر از چهارصد صفحه بود، یک‌روزه بخوانم. البته روزهای دیگری هم در زندگی‌ام بودند که کتابی را در یک نشست یا در یک روز با شتاب بلعیده باشم، اما این کتاب در این روز برای من یک خودآزمایی به‌حساب می‌آمد. حالا دیگر می‌دانستم که آماده‌ام؛ آماده برای اینکه یک سال، هر روز یک کتاب بخوانم.
زهرا۵۸

حجم

۳۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۳۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۲۵,۲۰۰
۳۰%
تومان