بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تولستوی و مبل بنفش | صفحه ۱۲۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تولستوی و مبل بنفش

بریده‌هایی از کتاب تولستوی و مبل بنفش

نویسنده:نینا سنکویچ
مترجم:لیلا کرد
امتیاز:
۳.۸از ۵۶۲ رأی
۳٫۸
(۵۶۲)
درست است که اهداکنندۀ کتاب روحش را برای نگاهی رایگان آشکار نمی‌کند، اما وقتی کتابی را با این اعتراف که یکی از کتاب‌های موردِعلاقه‌اش است هدیه می‌کند، انگار که روحش را عریان کرده است.
Hopefull_librarian
مردم کتاب‌هایی را که دوست دارند به اشتراک می‌گذارند. آنها می‌خواهند حس خوبی که موقع خواندن کتاب‌ها احساس کرده‌اند یا ایده‌هایی را که در صفحات کتاب‌ها یافته‌اند، با دوستان و خانواده سهیم شوند. خوانندۀ کتاب با به اشتراک گذاشتن یک کتابِ محبوب سعی می‌کند همان شور، شادی، لذت و هیجانی را که خودش تجربه کرده است با دیگران سهیم شود. چرا؟ سهیم شدن عشق به کتاب‌ها و یک کتاب بخصوص با دیگران کار خوبی است. اما از طرفی، برای هر دو طرف تمرین دشواری است. درست است که اهداکنندۀ کتاب روحش را برای نگاهی رایگان آشکار نمی‌کند، اما وقتی کتابی را با این اعتراف که یکی از کتاب‌های موردِعلاقه‌اش است هدیه می‌کند، انگار که روحش را عریان کرده است. ما همان چیزی هستیم که دوست داریم بخوانیم. وقتی اعتراف می‌کنیم کتابی را دوست داریم، انگار داریم اعتراف می‌کنیم که آن کتاب جنبه‌هایی از وجودمان را به‌خوبی نشان می‌دهد؛ حتی اگر آن جنبه‌ها معلوم کند که ما هلاکِ خواندن رمان‌های عاشقانه‌ایم، یا دلمان لک زده برای داستان‌های ماجراجویانه، یا اینکه در خفا عاشق کتاب‌های جنایی هستیم.
Hopefull_librarian
آن روزهایی که در کتابخانه گذشت، نور را مثل گُلی که ساقه‌اش را به‌سمت خورشید برمی‌گرداند دنبال می‌کردم؛ از این صندلی به آن صندلی جابه‌جا می‌شدم تا دائم در نور و گرما باشم.
Hopefull_librarian
در ماه‌های اول کتاب‌خوانی‌ام، کتاب‌هایم را خودم انتخاب کرده بودم؛ به‌علاوۀ یکی دو تا هدیه از طرف مادرم که به قفسۀ کتاب‌هایم اضافه شده بود. حالا دوستانی داشتم- و دوستان بیشتری- که به من کتاب پیشنهاد می‌کردند. آنها کتاب‌ها را با کلماتی مثل این به دستم می‌دادند: «این را بخوان. من دوستش داشتم، مطمئنم که تو هم خوشت می‌آید.»
Hopefull_librarian
بعضی صبح‌ها بعد از اینکه نظراتم را ارسال می‌کردم، برای گردشی کوتاه میان قفسۀ کتاب‌ها، در جست‌وجوی نویسنده‌ای جدید یا کتابی جدید از نویسنده‌ای محبوب، راهیِ کتابخانه می‌شدم. یک دسته کتاب کنار هم جمع می‌کردم، گوشه‌ای آرام با یک صندلی خوب برای نشستن پیدا و شروع می‌کردم به خواندن.
Hopefull_librarian
من در ماه سوم برنامۀ هر روز یک کتاب بودم و روند خواندن و نوشتنم خوب پیش می‌رفت. ژانویه تقریباً تمام شده بود و ناراحتی‌های مربوط به روزهای بعد از تعطیلات و چلۀ زمستان، امسال به‌سراغم نیامدند. هر روز به‌شدت مشغول خواندن کتاب‌های خیلی خوب و نوشتن دربارۀ آنها بودم. هر روز صبح، نظراتم را دربارۀ کتابی که روز قبل خوانده بودم در سایت می‌گذاشتم. بعد سراغ قفسۀ کتابم می‌رفتم و به کتاب‌هایی که خریده بودم یا از کتابخانه امانت گرفته بودم نگاهی می‌انداختم. کتابی برای آن روز برمی‌داشتم، آهسته به‌سمت مبل بنفشم می‌رفتم و شروع به خواندن می‌کردم.
Hopefull_librarian
زمانی که با ذهن و روحتان صاحب کتابی هستید، ثروتمندید. اما وقتی آن را به شخص دیگری بدهید، سه‌برابر ثروتمندید. هنری میلر کتاب‌ها در زندگی من
Hopefull_librarian
مسیرم رو به جلو روشن بود. مسیری که با کلمات روشن شده بود؛ کلماتی که تبدیل به جمله و پاراگراف و فصل و کتاب می‌شدند. راهم با کتاب‌ها فرش شده بود.
Hopefull_librarian
آرام بگیر و فکر کن. یک کتاب بخوان. من داشتم این کار را می‌کردم.
Hopefull_librarian
ن‌ماری، آرورا در کتاب تاریخچۀ مختصری از زندگی آرورا اورتیز، نوشتۀ آلمودنا سولانا هم بود. زنی که با قوانین خودش زندگی می‌کرد؛ تمام و کمال اما بی‌سروصدا. او درک نمی‌کند که چرا مردم بدون فکر و بررسی برای زندگی کردن عجله دارند: «چرا مردم این‌قدر از فکر کردن می‌ترسند؟ چرا هیچ وقتی برای اندیشیدن نمی‌گذارند؟ سکون اشکالی ندارد؛ پوچی، دور خود چرخیدن و حتی شاد نبودن اشکالی ندارد. فکر می‌کنم این چیزها قدم‌های نخستین تولد یک فکر جدید است. برای همین است که دوست دارم کتاب بخوانم.»
Hopefull_librarian
هستۀ اصلی عشق همین است؛ یک نفر برای دیگری مهم است، یک وجود از بین همۀ زندگی‌های دیگر اهمیت دارد. یک نفر برای چیزی بخصوص و خاص ارزشمند می‌شود. ما جایگزین‌شدنی نیستیم. ما بر اساس اینکه چطور دوست داشته می‌شویم منحصربه‌فردیم
گابز
من به پیروی از توصیۀ هنری میلر همیشه اهل امانت دادن کتاب بوده‌ام: «کتاب‌ها هم مثل پول دائماً باید در گردش باشند. تا جایی که بشود، قرض بدهید و قرض بگیرید؛ هم کتاب را و هم پول را! مخصوصاً کتاب را؛ کتاب‌ها به‌مراتب بیشتر از پول، چیزی برای عرضه‌کردن دارند. کتاب فقط یک دوست نیست، بلکه می‌تواند دوستان بسیاری برایتان به ارمغان بیاورد. زمانی که با ذهن و روحتان صاحب کتابی هستید، ثروتمندید. اما وقتی آن را به شخص دیگری بدهید سه‌برابر ثروتمندید.»
گابز
یگانه پاسخ به اندوه، زندگی کردن است. زندگی کردن همراه نظر داشتن به گذشته. به‌خاطر آوردن آنهایی که از دست داده‌ایم؛ و درعین‌حال، با امید و اشتیاق به جلو گام برداشتن و آن حس امیدواری و فرصت داشتن را از طریق محبت کردن، سخاوت‌مندی و همدردی انتقال دادن.
افسانه
هیچ علاج و مرهمی برای اندوه فقدان کسی که دوستش داریم وجود ندارد و وجود نخواهد داشت. اندوه، یک بیماری یا درد نیست. اندوه تنها واکنش ممکن نسبت به مرگ کسی است که دوستش داریم و تأییدی است بر اینکه ما چقدر برای خودِ زندگی ارزش قائلیم؛ برای همۀ شگفتی‌ها، هیجان‌ها، زیبایی‌ها و خشنودی‌هایش. یگانه پاسخ به اندوه، زندگی کردن است. زندگی کردن همراه نظر داشتن به گذشته. به‌خاطر آوردن آنهایی که از دست داده‌ایم؛ و درعین‌حال، با امید و اشتیاق به جلو گام برداشتن و آن حس امیدواری و فرصت داشتن را از طریق محبت کردن، سخاوت‌مندی و همدردی انتقال دادن.
nasim
نه؛ من نیاز داشتم روزی یک کتاب بخوانم. نیاز داشتم بی‌حرکت بنشینم و کتاب بخوانم. سه سالِ گذشته را صرف دویدن و مسابقه دادن کرده بودم. زندگی خودم و همۀ خانواده‌ام را با فعالیت و جنب‌وجوشِ بی‌وقفه پر کرده بودم؛ و با اینکه این‌قدر خودم را از زندگی انباشته بودم، با اینکه این‌قدر سریع دویده بودم، موفق نشده بودم از رنج خلاص شوم.
Sophie M
«بخشی از شور و اشتیاق من، مثل همین اشتیاقی که حالا دارم، این است که برای هر تغییری که در زندگی‌ام رخ دهد، پافشاری کنم و هر آنچه در توانم باشد انجام دهم.»
zohreh
«مامان، من امسال دارم از زندگی معمولی‌ام که حسابی برنامه‌ریزی و کنترل‌شده بود بیست‌هزار فرسنگ فاصله می‌گیرم. به‌خاطرش از آن‌ماری ممنونم. من زیر آبم و دارم همراه نویسنده‌های همۀ این کتاب‌هایی که می‌خوانم شنا می‌کنم و اکسیژن کلمه‌هایشان را به درون می‌کشم و او هم آنجاست. زندگی‌های توی کتاب‌ها دارند به من زندگی می‌دهند؛ یک زندگی جدید. به من کمک می‌کنند بتوانم آن‌ماری را درون خودم زنده نگه دارم.»
ناهید
چرا من لایق زندگی‌کردن هستم؟ خواهرم از دنیا رفته بود و من زنده بودم
ناهید
بخش دوم زندگی‌اش احتمالاً بدون آن وقفۀ دو سال و دو ماه و دو روزه‌ای که در آسایشگاه مسلولین گذراند از راه نمی‌رسید. زمانی که او در آنجا گذراند، نه‌تنها دورۀ نجاتش از بیماری سل بود، بلکه او را از زخم‌های باقی‌ماندۀ جنگ هم نجات داد. او یاد گرفت چطور شطرنج بازی کند و چطور بی‌توجه به آنچه در دنیا اتفاق می‌افتد در بالکنی زیر آسمان آبی استراحت کند. زمانی که او به مراقبت از ریه‌هایش گذراند، زمانی بود که برای آماده کردن او برای بقیۀ زندگی‌اش و قوی کردن جسم و روحش برای شگفتی‌هایی که هنوز در پیش‌رو داشت صرف شد.
زهرا۵۸
برنامۀ روزی یک کتاب من، نه‌تنها روی زندگی من، بلکه روی زندگی کسانی که کتاب خواندنم را با آنها سهیم شده بودم هم تأثیر گذاشته بود. من با بحث‌کردن دربارۀ کتاب‌ها، مثل نویسنده‌ها که با نوشتنْ خالق شادی بودند، لذت کتاب خواندن را گسترش داده بودم. چه موهبتی است سهیم شدن در شادی و آسایش و خرد! هر آنچه من به اشتراک گذاشته بودم، ابتدا خودم با عمل سادۀ نشستن روی مبل بنفش و خواندن یک کتاب کشف کرده بودم.
زهرا۵۸

حجم

۳۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۳۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۲۵,۲۰۰
۳۰%
تومان