بریدههایی از کتاب تولستوی و مبل بنفش
۳٫۸
(۵۶۵)
ردوبدل کتاب بین خواهران، نسبت به دوستان ریسک کمتری در افشا یا طردشدگی دارد. چون بین خواهران چیز چندانی برای پنهان کردن و باختن وجود ندارد. اول از همه اینکه، روح یک خواهر خواسته یا ناخواسته، پیش از آن، چندین میلیون بار عریان شده است (مگر نه اینکه من دفترخاطرات آنماری را خوانده بودم) و دلیل دیگر اینکه، خانوادهام همیشه و در هر شرایطی کنارم هستند؛ اما پیشنهاد کتاب به یک دوست فرق میکند. کتابی که پیشنهاد میشود مانند یک دستِ درازشده است؛ بسته به شانس، ممکن است کسی این دست را نگیرد، حتی ممکن است پس زده شود. اگر کتابی پیشنهاد، اما پذیرفته نشود آیا میتواند باعث برهمخوردن یک دوستی شود؟
Hopefull_librarian
من و خواهرانم همیشه به هم کتاب میدادیم؛ از اولین روزهای کتابخوانیمان تا دوران نوجوانی و بزرگسالی. من و ناتاشا که هر دو دیوانۀ اسب بودیم، کتابهای مارگریت هنری را ردوبدل میکردیم. کتاب موردِعلاقۀ من طلای سیاه بود و کتاب موردِعلاقۀ او میستی، اسب کوچولوی چینکوتگی، و هر دویمان عاشق کتاب زادهشده برای یورتمهرفتن بودیم. وقتی سیزدهساله شدم، آنماری کتاب این کتاب را بدزد، نوشتۀ ابی هافمن را برای خودم خرید (او میدانست که من کتاب او را از اتاقش کش میروم و با هدیه دادن آن به من، از دزدیام پیشگیری کرد)
Hopefull_librarian
اما چطور میشود دربارۀ کتابی که دوستش نداشتهام نظر بدهم؛ آن هم وقتی که کتاب را دوستی که دوستش دارم به من داده است؟
Hopefull_librarian
درست است که اهداکنندۀ کتاب روحش را برای نگاهی رایگان آشکار نمیکند، اما وقتی کتابی را با این اعتراف که یکی از کتابهای موردِعلاقهاش است هدیه میکند، انگار که روحش را عریان کرده است.
Hopefull_librarian
مردم کتابهایی را که دوست دارند به اشتراک میگذارند. آنها میخواهند حس خوبی که موقع خواندن کتابها احساس کردهاند یا ایدههایی را که در صفحات کتابها یافتهاند، با دوستان و خانواده سهیم شوند. خوانندۀ کتاب با به اشتراک گذاشتن یک کتابِ محبوب سعی میکند همان شور، شادی، لذت و هیجانی را که خودش تجربه کرده است با دیگران سهیم شود. چرا؟ سهیم شدن عشق به کتابها و یک کتاب بخصوص با دیگران کار خوبی است. اما از طرفی، برای هر دو طرف تمرین دشواری است. درست است که اهداکنندۀ کتاب روحش را برای نگاهی رایگان آشکار نمیکند، اما وقتی کتابی را با این اعتراف که یکی از کتابهای موردِعلاقهاش است هدیه میکند، انگار که روحش را عریان کرده است. ما همان چیزی هستیم که دوست داریم بخوانیم. وقتی اعتراف میکنیم کتابی را دوست داریم، انگار داریم اعتراف میکنیم که آن کتاب جنبههایی از وجودمان را بهخوبی نشان میدهد؛ حتی اگر آن جنبهها معلوم کند که ما هلاکِ خواندن رمانهای عاشقانهایم، یا دلمان لک زده برای داستانهای ماجراجویانه، یا اینکه در خفا عاشق کتابهای جنایی هستیم.
Hopefull_librarian
آن روزهایی که در کتابخانه گذشت، نور را مثل گُلی که ساقهاش را بهسمت خورشید برمیگرداند دنبال میکردم؛ از این صندلی به آن صندلی جابهجا میشدم تا دائم در نور و گرما باشم.
Hopefull_librarian
در ماههای اول کتابخوانیام، کتابهایم را خودم انتخاب کرده بودم؛ بهعلاوۀ یکی دو تا هدیه از طرف مادرم که به قفسۀ کتابهایم اضافه شده بود. حالا دوستانی داشتم- و دوستان بیشتری- که به من کتاب پیشنهاد میکردند. آنها کتابها را با کلماتی مثل این به دستم میدادند: «این را بخوان. من دوستش داشتم، مطمئنم که تو هم خوشت میآید.»
Hopefull_librarian
بعضی صبحها بعد از اینکه نظراتم را ارسال میکردم، برای گردشی کوتاه میان قفسۀ کتابها، در جستوجوی نویسندهای جدید یا کتابی جدید از نویسندهای محبوب، راهیِ کتابخانه میشدم. یک دسته کتاب کنار هم جمع میکردم، گوشهای آرام با یک صندلی خوب برای نشستن پیدا و شروع میکردم به خواندن.
Hopefull_librarian
من در ماه سوم برنامۀ هر روز یک کتاب بودم و روند خواندن و نوشتنم خوب پیش میرفت. ژانویه تقریباً تمام شده بود و ناراحتیهای مربوط به روزهای بعد از تعطیلات و چلۀ زمستان، امسال بهسراغم نیامدند. هر روز بهشدت مشغول خواندن کتابهای خیلی خوب و نوشتن دربارۀ آنها بودم. هر روز صبح، نظراتم را دربارۀ کتابی که روز قبل خوانده بودم در سایت میگذاشتم. بعد سراغ قفسۀ کتابم میرفتم و به کتابهایی که خریده بودم یا از کتابخانه امانت گرفته بودم نگاهی میانداختم. کتابی برای آن روز برمیداشتم، آهسته بهسمت مبل بنفشم میرفتم و شروع به خواندن میکردم.
Hopefull_librarian
زمانی که با ذهن و روحتان صاحب کتابی هستید، ثروتمندید. اما وقتی آن را به شخص دیگری بدهید، سهبرابر ثروتمندید.
هنری میلر
کتابها در زندگی من
Hopefull_librarian
مسیرم رو به جلو روشن بود. مسیری که با کلمات روشن شده بود؛ کلماتی که تبدیل به جمله و پاراگراف و فصل و کتاب میشدند. راهم با کتابها فرش شده بود.
Hopefull_librarian
آرام بگیر و فکر کن. یک کتاب بخوان. من داشتم این کار را میکردم.
Hopefull_librarian
نماری، آرورا در کتاب تاریخچۀ مختصری از زندگی آرورا اورتیز، نوشتۀ آلمودنا سولانا هم بود. زنی که با قوانین خودش زندگی میکرد؛ تمام و کمال اما بیسروصدا. او درک نمیکند که چرا مردم بدون فکر و بررسی برای زندگی کردن عجله دارند: «چرا مردم اینقدر از فکر کردن میترسند؟ چرا هیچ وقتی برای اندیشیدن نمیگذارند؟ سکون اشکالی ندارد؛ پوچی، دور خود چرخیدن و حتی شاد نبودن اشکالی ندارد. فکر میکنم این چیزها قدمهای نخستین تولد یک فکر جدید است. برای همین است که دوست دارم کتاب بخوانم.»
Hopefull_librarian
هستۀ اصلی عشق همین است؛ یک نفر برای دیگری مهم است، یک وجود از بین همۀ زندگیهای دیگر اهمیت دارد. یک نفر برای چیزی بخصوص و خاص ارزشمند میشود. ما جایگزینشدنی نیستیم. ما بر اساس اینکه چطور دوست داشته میشویم منحصربهفردیم
گابز
من به پیروی از توصیۀ هنری میلر همیشه اهل امانت دادن کتاب بودهام: «کتابها هم مثل پول دائماً باید در گردش باشند. تا جایی که بشود، قرض بدهید و قرض بگیرید؛ هم کتاب را و هم پول را! مخصوصاً کتاب را؛ کتابها بهمراتب بیشتر از پول، چیزی برای عرضهکردن دارند. کتاب فقط یک دوست نیست، بلکه میتواند دوستان بسیاری برایتان به ارمغان بیاورد. زمانی که با ذهن و روحتان صاحب کتابی هستید، ثروتمندید. اما وقتی آن را به شخص دیگری بدهید سهبرابر ثروتمندید.»
گابز
یگانه پاسخ به اندوه، زندگی کردن است. زندگی کردن همراه نظر داشتن به گذشته. بهخاطر آوردن آنهایی که از دست دادهایم؛ و درعینحال، با امید و اشتیاق به جلو گام برداشتن و آن حس امیدواری و فرصت داشتن را از طریق محبت کردن، سخاوتمندی و همدردی انتقال دادن.
افسانه
هیچ علاج و مرهمی برای اندوه فقدان کسی که دوستش داریم وجود ندارد و وجود نخواهد داشت. اندوه، یک بیماری یا درد نیست. اندوه تنها واکنش ممکن نسبت به مرگ کسی است که دوستش داریم و تأییدی است بر اینکه ما چقدر برای خودِ زندگی ارزش قائلیم؛ برای همۀ شگفتیها، هیجانها، زیباییها و خشنودیهایش.
یگانه پاسخ به اندوه، زندگی کردن است. زندگی کردن همراه نظر داشتن به گذشته. بهخاطر آوردن آنهایی که از دست دادهایم؛ و درعینحال، با امید و اشتیاق به جلو گام برداشتن و آن حس امیدواری و فرصت داشتن را از طریق محبت کردن، سخاوتمندی و همدردی انتقال دادن.
nasim
نه؛ من نیاز داشتم روزی یک کتاب بخوانم. نیاز داشتم بیحرکت بنشینم و کتاب بخوانم. سه سالِ گذشته را صرف دویدن و مسابقه دادن کرده بودم. زندگی خودم و همۀ خانوادهام را با فعالیت و جنبوجوشِ بیوقفه پر کرده بودم؛ و با اینکه اینقدر خودم را از زندگی انباشته بودم، با اینکه اینقدر سریع دویده بودم، موفق نشده بودم از رنج خلاص شوم.
Sophie M
«بخشی از شور و اشتیاق من، مثل همین اشتیاقی که حالا دارم، این است که برای هر تغییری که در زندگیام رخ دهد، پافشاری کنم و هر آنچه در توانم باشد انجام دهم.»
zohreh
«مامان، من امسال دارم از زندگی معمولیام که حسابی برنامهریزی و کنترلشده بود بیستهزار فرسنگ فاصله میگیرم. بهخاطرش از آنماری ممنونم. من زیر آبم و دارم همراه نویسندههای همۀ این کتابهایی که میخوانم شنا میکنم و اکسیژن کلمههایشان را به درون میکشم و او هم آنجاست. زندگیهای توی کتابها دارند به من زندگی میدهند؛ یک زندگی جدید. به من کمک میکنند بتوانم آنماری را درون خودم زنده نگه دارم.»
ناهید
حجم
۳۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۳۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۲۵,۲۰۰۳۰%
تومان