بریدههایی از کتاب تولستوی و مبل بنفش
۳٫۸
(۵۶۵)
«فردا روز دیگری است»
کتاب باز
به پشت سر نگاه کردن به من اجازه میدهد تا تمامیت زندگی کنونیام را مشاهده کنم؛ اینکه چه چیزی باعث شد که الان اینجا باشم و اینکه برای زندگیای که در پیش رو دارم چه میخواهم. هرچه تصویر بزرگتر باشد، دورنمای آن وسیعتر است. با نگاه کردن به پشت سر تا ببینم چه چیزی را به یاد میآورم، درمییابم که چه چیزی اهمیت دارد.
F.A
او متعلق به ما بود تا او را به خاطر بسپاریم و دربارهاش حرف بزنیم و خوابش را ببینیم؛ اما خودش دیگر برای خودش وجود نداشت. دیگر هرگز نمیتوانست یاد بگیرد، احساس کند، حرف بزند یا رؤیا ببیند
یونا
برای اینکه عادی بودنِ وجود کسی یک نعمت است؛ داشتن او بدون فکر کردن به از دست دادن یا دوباره هرگز ندیدن او، این یک نعمت است. اما بعد از پیادهروی به خانه برگشتم و آنماری آنجا نبود. من و بدتر از من، بچههایم این باور ساده را که هرگز کسی را که دوست داریم از دست نخواهیم داد، از دست داده بودیم.
Moon
برای اینکه چشمانداز کاملتری بهدست بیاوریم نگاهی به گذشته بیندازیم: «ما ذرهذره زندگی میکنیم و فقط گاهی گسترۀ کامل را میبینیم.» به پشت سر نگاه کردن به من اجازه میدهد تا تمامیت زندگی کنونیام را مشاهده کنم؛ اینکه چه چیزی باعث شد که الان اینجا باشم و اینکه برای زندگیای که در پیش رو دارم چه میخواهم. هرچه تصویر بزرگتر باشد، دورنمای آن وسیعتر است. با نگاه کردن به پشت سر تا ببینم چه چیزی را به یاد میآورم، درمییابم که چه چیزی اهمیت دارد.
Moon
انگیزۀ خودکشی را درک کند؛ احاطۀ تماموکمال تاریکی که به فرد اجازه میدهد تا جان خودش را بگیرد: «وقتی چنین زیباییهایی در این دنیا هست، چه کسی ممکن است کارش به ناامیدی بکشد؟»
حق با او بود. همیشه راهحلی برای ناامیدی هست و آن، وعدۀ زیباییهاییست که در آینده در انتظار است. من میدانم که از راه میرسند؛ چون در گذشته آنها را دیده و احساس کردهام. کپههای زردآلو در رُم؛ جای پای راکونها روی برف، صدفهایی که در طول زمستان سفید شدهاند، برگهای سبز لیموترش در بهار، برگهای نارنجی سوخته در پاییز، نقاشی زن جوان با پارچ آب، اثر ورمیر، دیوارهای سنگی قدیمی کنتیکت که حیاطم را در برگرفته، آسمان و دریای صورتی تاریک و روشن ونیز؛ اینها خاطرات زیبایی بودند که بعضی وقتها بهتنهایی و گاهی همراه دیگران تجربه کرده بودم.
Moon
این نعمتی است که ما انسانها از آن برخورداریم؛ یک عمر چسبیدن به زیباییهایی که در یک لحظه حس کردهایم. ناگهان زیبایی نزد ما فرامیرسد و ما با سپاسگزاری آن را میپذیریم. ممکن است مکان و زمان آن را نتوانیم بهخاطر بیاوریم، اما خاطرهها قادرند با یک جرقه، بدون هیچ هشداری یا از روی عمد به ذهنمان هجوم بیاورند. بوی مخروطهای کاج، رایحۀ ذرتبوداده، طعم یک آبجوی سرد، یا طعم گزندۀ نعنا: ترکیبی از احساسات و بعد شفافیتی ناگهانی از زیبایی یا شادی یا اندوه. زیبایی در لحظههایی است که دوام میآورند؛ لحظههایی که بارهاوبارها به ما زندگی میبخشند. ما بر پایههای محکم و قوی خاطرات میایستیم. ما با خوراکی که گذشته برایمان تدارک دیده رشد میکنیم و شکوفا میشویم.
Moon
عادی بودنِ وجود کسی یک نعمت است؛ داشتن او بدون فکر کردن به از دست دادن یا دوباره هرگز ندیدن او، این یک نعمت است
ساقی ساقرچی
شامگاه، با دل و قلبی لرزان، دوباره به آن اندیشیدم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که شاید زندگی یعنی همین؛ ناامیدیهای بسیار، اما همینطور هم لحظههای نادر زیبایی، آنجا که زمان دیگر همچون سابق نیست
کاربر نیوشک
از نظر من هم کتابها بوی ادویه میدهند، اما بوی یک ادویۀ بومی؛ آرامشبخش و آشنا.
marya
دربارۀ آنچه میخوانم خواهم نوشت؛ نهفقط برای اینکه تلاشهایم را ثبت کنم، بلکه جادوی کتابهایی را که در آنها غرق میشدم با هر کسی که به وبسایت هر روز کتاب بخوان سر میزد به اشتراک میگذاشتم. من «آن لحظۀ نادر زیبایی» و آن «همیشۀ در هرگز» را خواهم یافت. محکم به آن لحظهها خواهم چسبید و آنها را به دیگران هم منتقل خواهم کرد.
مريم سلیمانی
زندگیهای توی کتابها دارند به من زندگی میدهند؛ یک زندگی جدید. به من کمک میکنند بتوانم آنماری را درون خودم زنده نگه دارم.»
حلماء
کتاب یک باغ است، یک مزرعه، یک گنج، یک همراه، یک رفیق، و نیز یک مشاور؛ نه یک مشاور که چندین مشاور.
هیچهایکرِ میان کهکشانی
همهجا به جستوجوی آرامش برآمدم و آن را نیافتم، مگر نشسته در کنجی، تکوتنها با کتابی کوچک.
هیچهایکرِ میان کهکشانی
کتابها به تجربهها فرصت بیان شدن و به درسها فرصت یادگرفته شدن میدهند.
sanaz.ghaderi
«دموکراسی به صدای شهروندانش بستگی دارد؛ چه حامی دولت باشند، چه منتقد! ترکِ آمریکا؟ نه؛ من ترجیح میدهم تلاش کنم و کشور بهتری از آن بسازم. کشوری که به جنگها پایان بدهد، نه اینکه آنها را دائمی کند.»
sanaz.ghaderi
حق با او بود. همیشه راهحلی برای ناامیدی هست و آن، وعدۀ زیباییهاییست که در آینده در انتظار است. من میدانم که از راه میرسند؛ چون در گذشته آنها را دیده و احساس کردهام. کپههای زردآلو در رُم؛ جای پای راکونها روی برف، صدفهایی که در طول زمستان سفید شدهاند، برگهای سبز لیموترش در بهار، برگهای نارنجی سوخته در پاییز، نقاشی زن جوان با پارچ آب، اثر ورمیر، دیوارهای سنگی قدیمی کنتیکت که حیاطم را در برگرفته، آسمان و دریای صورتی تاریک و روشن ونیز؛ اینها خاطرات زیبایی بودند که بعضی وقتها بهتنهایی و گاهی همراه دیگران تجربه کرده بودم.
ZinBook
زیبایی را پیدا میکردم، خاطرات را به یاد میآوردم و احساس گناه را میبخشیدم. آرامش را جستوجو میکردم و شادی را مییافتم. مسیرم رو به جلو روشن بود. مسیری که با کلمات روشن شده بود؛ کلماتی که تبدیل به جمله و پاراگراف و فصل و کتاب میشدند. راهم با کتابها فرش شده بود.
sanaz.ghaderi
کلمهها زندهاند و ادبیات یک گریز است؛ گریزی نه از زندگی، که بهسوی آن.
سیریل کانلی
گور ناآرام
کرم کتاب
آیا خاطرات آن روزهایی که سرشار از آرامش بودم، یا لبریز از عشق، یا زمانی که از سپاسگزاری میدرخشیدم میتوانند باعث شوند که وحشت ازدستدادن خواهرم را تاب بیاورم؟ رنه به پالما -و به من- ثابت کرد که اگر به اندازۀ کافی حواسمان به درک زیبایی چنین لحظههایی باشد، همیشه میتوانیم به آنها پناه ببریم.
حلماء
حجم
۳۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۳۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۲۵,۲۰۰۳۰%
تومان