بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زندان‌هایی که برای زندگی انتخاب می‌کنیم | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب زندان‌هایی که برای زندگی انتخاب می‌کنیم

بریده‌هایی از کتاب زندان‌هایی که برای زندگی انتخاب می‌کنیم

۴٫۰
(۵۷)
می‌گویند آدم‌های بسیار هوشمندی که حزب بلشویک را در لندن، به گمانم، در ۱۹۰۵ تأسیس کردند، به همدیگر می‌گفتند: «بیایید از انقلاب فرانسه درس بگیریم و بر سر مسائل نظری با خشونت انشعاب نکنیم و پس از آن دست به کشتار همدیگر نزنیم.» ولی این درست همان چیزی است که اتفاق افتاد.
کتابخوان
معنی‌اش این است که اگر عضوی از جامعه‌ای یکپارچه باشید، می‌دانید که مخالفت با اعتقادات آن جامعه ممکن است برایتان به قیمتِ عنصر نامطلوب، جنایتکار، تبهکار قلمداد شدن تمام شود. این روندی کاملاً ناخودآگاه است؛ در چنین شرایطی تقریبا همه ناخودآگاه رفتار می‌کنند. ولی همیشه این اقلیت است که ناخودآگاه رفتار نمی‌کند، و به نظرم آینده ما، آینده همه، به این اقلیت وابسته است. و باید به فکر راه‌هایی برای آموزش فرزندانمان باشیم که این اقلیت را تقویت کند، نه آنکه، مثل اغلبِ ما در این روزها، جمع را گرامی بداریم و ستایش کنیم.
کتابخوان
معنی‌اش این است که اگر عضوی از جامعه‌ای یکپارچه باشید، می‌دانید که مخالفت با اعتقادات آن جامعه ممکن است برایتان به قیمتِ عنصر نامطلوب، جنایتکار، تبهکار قلمداد شدن تمام شود. این روندی کاملاً ناخودآگاه است؛ در چنین شرایطی تقریبا همه ناخودآگاه رفتار می‌کنند. ولی همیشه این اقلیت است که ناخودآگاه رفتار نمی‌کند، و به نظرم آینده ما، آینده همه، به این اقلیت وابسته است. و باید به فکر راه‌هایی برای آموزش فرزندانمان باشیم که این اقلیت را تقویت کند، نه آنکه، مثل اغلبِ ما در این
کتابخوان
در سراسر تاریخ، توسعه از طریق تعامل و تأثیر متقابل ادامه یافته، و حتی تندترین جریان‌های افراطیِ فکری، و رفتاری، در بافت کلی زندگی انسان تنیده می‌شوند و به صورت یکی از مسیرهای آن درمی‌آیند. این روند را بارها و بارها در تاریخ می‌توان دید. در واقع، گویی آنچه در توسعه انسان واقعی است ـــ یعنی جریان اصلی تکامل اجتماعی ـــ تاب تحمل جریان‌های افراطی را ندارد، برای همین در صدد بیرون راندن جریان‌های افراطی و تندروهاست، یا تلاش می‌کند با مستحیل کردن آنها در مسیر کلی از دستشان خلاص شود.
کتابخوان
و این کلمه «خون.» رهبران همواره از آن برای بالا بردن حرارت ما استفاده می‌کنند. «درخت آزادی باید گهگاه با خون وطن‌پرستان و مستبدان جان تازه‌ای بگیرد. این کود طبیعی این درخت است.» این سخن از تامس جفرسن است. «خونی که از سربازان ما بر زمین می‌ریزد، در زمان صلح الهام‌بخش ما خواهد بود.» «فقط با خون است که می‌توانیم دوباره متولد شویم!» «راه آینده پرافتخار از میان خون می‌گذرد.» «خون شهیدان ما الهام‌بخش ما خواهد بود: هرگز خونی را که برای همه ما بر زمین ریخته از یاد نخواهیم برد.» این سخن گزاف نیست که آنگاه که کلمه خون بر زبان جاری می‌شود، نشانه آن است که عقل و منطق به‌زودی رخت برخواهد بست.
کتابخوان
یک حالت افراطی، احساساتی و ابلهانه، پرورش‌یافته ضرورت‌های زمان جنگ، جای خود را به حالت افراطی، نامعقول و ابلهانه دیگری داد. کافی است یک بار چنین وارونگی‌ای را از سر بگذرانید تا از آن پس برای همیشه نسبت به نگرش‌های عمومی رایج برخورد انتقادی پیدا کنید.
کتابخوان
در طول جنگ جهانی دوم، از لحظه‌ای که هیتلر به اتحاد شوروی حمله کرد و این کشور هم‌پیمانِ دموکراسی‌ها شد، در افکار عمومی با ملاطفت مورد ارزیابی قرار می‌گرفت. استالین عمو جُو بود، دوست آدم‌های معمولی، روسیه سرزمین قهرمانان شجاع آزادیخواه، و کمونیسم تجلّیِ جالب اراده عمومی ـــ که باید از آن تقلید می‌کردیم. همه اینها چهار سال ادامه داشت و بعد ناگهان، تقریبا یک‌شبه، جریان وارونه شد. همه این نگرش‌ها نامعقول، خائنانه و تهدیدی برای همگان شدند. آدم‌هایی که سابق بر آن درباره عمو جو داد سخن می‌دادند، ناگهان، انگار هیچ‌یک از آن ماجراها اتفاق نیفتاده باشد، شعارهای جنگ سرد سردادند.
کتابخوان
در طول جنگ جهانی دوم، از لحظه‌ای که هیتلر به اتحاد شوروی حمله کرد و این کشور هم‌پیمانِ دموکراسی‌ها شد، در افکار عمومی با ملاطفت مورد ارزیابی قرار می‌گرفت. استالین عمو جُو بود، دوست آدم‌های معمولی، روسیه سرزمین قهرمانان شجاع آزادیخواه، و کمونیسم تجلّیِ جالب اراده عمومی ـــ که باید از آن تقلید می‌کردیم. همه اینها چهار سال ادامه داشت و بعد ناگهان، تقریبا یک‌شبه، جریان وارونه شد. همه این نگرش‌ها نامعقول، خائنانه و تهدیدی برای همگان شدند. آدم‌هایی که سابق بر آن درباره عمو جو داد سخن می‌دادند، ناگهان، انگار هیچ‌یک از آن ماجراها اتفاق نیفتاده باشد، شعارهای جنگ سرد سردادند.
کتابخوان
افرادی که در رأس حکومت، اداره، وزارتخانه، یا هر نهاد حکومتی یا اداری هستند، هرگز نمی‌دانند که در سطوح پایین‌تر چه می‌گذرد. این توجیهی است برای صحنه‌ای که هرروز، در سراسر جهان، در همه کشورها تکرار می‌شود و طی آن شهروندی حقیر، که مورد تهدید یا ستم حکومت قرار گرفته یا با رفتاری ظالمانه مواجه شده، با ناباوری به حرف‌های مرد یا زنی بزرگ ـــ رئیس ـــ گوش می‌کند که می‌گوید محال است فلان و بهمان کار تحت رهبری او، در حکومت او، انجام شده باشد،
SAHO14
بیش از پنج میلیون پناهنده افغان در پاکستان و ایران هستند، یعنی بیشتر از یک‌سوم جمعیت این کشور. در افغانستان محصولات کشاورزی را عمدا با بمب ناپالم از بین می‌برند، دهکده‌ها را ویران و کودکان را با مواد منفجره پنهان در اسباب‌بازی‌ها معلول می‌کنند. این امر در برخی مناطق قتل‌عام عامدانه توصیف شده است. یک میلیون غیرنظامی کشته شده‌اند. در همین حال که من مشغول نوشتن هستم [۱۹۸۶]، در افغانستان آدم‌ها از گرسنگی می‌میرند، با این حال هیچ مبارزه عمومی مهمی حول این مسئله صورت نگرفته است
SAHO14
است. پس از انتقال از یک نظام به نظامی دیگر، یک دوره تطبیق و آماده‌شدن و ناراحتی شدید خواهد بود ـــ تا وقتی تخم‌مرغ‌ها را نشکسته‌ای، نمی‌توانی املت درست کنی ـــ ولی مردم باید کفاره اشتباهات خود را که در گذشته ریشه دارد، بدهند. و پس از این دوره کفاره، زمانه شادی و رضایت مطلق فرا می‌رسد، سوسیالیسم کامل،
SAHO14
معنی‌اش این است که، مثلاً، می‌توانیم در اتاقی مملو از دوستان نازنین بایستیم، و بدانیم که نُه‌دَهُم آنها، اگر آن جمع بخواهد، دشمن ما خواهند شد ـــ و، همان‌طور که در عمل اتفاق افتاده، به پنجره خانه‌مان سنگ خواهند زد. معنی‌اش این است که اگر عضوی از جامعه‌ای یکپارچه باشید، می‌دانید که مخالفت با اعتقادات آن جامعه ممکن است برایتان به قیمتِ عنصر نامطلوب، جنایتکار، تبهکار قلمداد شدن تمام شود.
Bahareh
ولی مخالفت با این نگرش‌ها برای هیچ‌یک از اعضای این اقلیت سفید مجاز نبود. هر که چنین می‌کرد، بلافاصله طرد می‌شد؛ این افراد باید تغییر عقیده می‌دادند، ساکت می‌شدند، یا کشور را ترک می‌کردند.
Bahareh
این نگرش‌ها بی‌چون‌وچرا و تغییرناپذیر اند، هرچند که نگاهی کوتاه به تاریخ و به آنها (که بسیاری‌شان افراد تحصیل‌کرده بودند) نشان می‌داد که حکومتشان ناگزیر گذراست
Bahareh
چیزی به عنوان برحق بودنِ من، برحق بودنِ جناحِ من وجود ندارد، چون طرز تفکر امروز من قطعا بعد از یک یا دو نسل قدری مضحک به نظر می‌رسد؛ شاید تحولِ جدید آن را کاملاً کهنه کرده باشد
Bahareh
سال‌ها پیش من سفری به اتحاد شوروی کردم، در یکی از دوره‌های فوق‌العاده سختِ سانسور ادبی در این کشور. گروهی از نویسندگان که با آنها دیدار کردیم می‌گفتند نیازی نیست کارشان سانسور شود، چون چیزی را در خود پرورش داده بودند که «سانسور درونی» می‌خواندند. ما غربی‌ها از اینکه این را با افتخار می‌گفتند منقلب شدیم. ناراحتی‌مان از این بود که نگرش‌شان در این مورد بسیار ساده‌لوحانه بود، در واقع هیچ اطلاعاتی درباره تحول روان‌شناختی و جامعه‌شناختی نداشتند. این «سانسور درونی» همان چیزی است که روان‌شناس‌ها آن را ـــ همچون یک اصل ـــ «درونی کردنِ» فشار بیرونی می‌خوانند، و اتفاقی که می‌افتد این است که نگرشی که سابقا نمی‌پسندیده‌اید و در برابرش مقاومت کرده‌اید، به نگرش شما تبدیل می‌شود.
محمدرضا
همگی ما، به درجات مختلف، از سوی جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم شست‌وشوی مغزی شده‌ایم. زمانی قادر به دیدن آن هستیم که به کشوری دیگر سفر می‌کنیم، و می‌توانیم با چشم‌های بیگانه نگاهی به کشور خود بیندازیم. در این مورد کار چندانی از دست ما برنمی‌آید غیر از آنکه به یاد داشته باشیم که این‌گونه است. یکایک ما بخشی از آن توهماتِ تسلی‌بخشِ فراوان، و توهماتِ نصفه‌نیمه‌ای هستیم که هر جامعه‌ای برای بالا نگه داشتن اعتماد به نفس خود به کار می‌گیرد.
محمدرضا
کلمه «خون.» رهبران همواره از آن برای بالا بردن حرارت ما استفاده می‌کنند. «درخت آزادی باید گهگاه با خون وطن‌پرستان و مستبدان جان تازه‌ای بگیرد. این کود طبیعی این درخت است.» این سخن از تامس جفرسن است. «خونی که از سربازان ما بر زمین می‌ریزد، در زمان صلح الهام‌بخش ما خواهد بود.» «فقط با خون است که می‌توانیم دوباره متولد شویم!» «راه آینده پرافتخار از میان خون می‌گذرد.» «خون شهیدان ما الهام‌بخش ما خواهد بود: هرگز خونی را که برای همه ما بر زمین ریخته از یاد نخواهیم برد.» این سخن گزاف نیست که آنگاه که کلمه خون بر زبان جاری می‌شود، نشانه آن است که عقل و منطق به‌زودی رخت برخواهد بست.
محمدرضا
زمانه‌ای است که زنده بودن هولناک است، زمانه‌ای که فکر کردن به انسان‌ها به عنوان موجوداتی منطقی دشوار است. به هر سو نگاه می‌کنیم شقاوت و حماقت می‌بینیم، تا آنجا که گویی چیز دیگری برای دیدن وجود ندارد ـــ سقوط به وحشیگری در همه‌جا، به حدی که از سنجیدنش ناتوانیم.
محمدرضا
جنگ جهانی دوم، درختی به مرگ محکوم شده بود. این درخت را به ژنرال پتن ربط داده بودند که مدتی ناجی فرانسه، و بعد خائن به فرانسه محسوب می‌شد. وقتی پتن بی‌آبرو شد، این درخت را خیلی جدی به دلیل همکاری با دشمن محکوم و معدوم کردند. من غالبا به این ماجراها فکر می‌کنم: آنها مظهر اتفاق‌هایی هستند که گویی با گذشت زمان معنای بیشتری پیدا می‌کنند. هروقت به نظر می‌رسد اوضاع بر وفق مراد است ـــ منظورم امور انسانی به طور کلی است ـــ انگار ناگهان بدویتی سهمگین فوران می‌کند و مردم به رفتار وحشیانه بازمی‌گردند.
محمدرضا

حجم

۸۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

حجم

۸۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۳۲,۵۰۰
۵۰%
تومان