بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اعتراف | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اعتراف

بریده‌هایی از کتاب اعتراف

۴٫۰
(۱۳۱)
سقراط هنگامی که برای مرگ آماده می‌شد، گفت: «ما می‌توانیم فقط تا همان اندازه که از زندگی فاصله می‌گیریم، به حقیقت نزدیک شویم. ما که دوستدار حقیقتیم، در زندگی به دنبال چه هستیم؟ به دنبال آن که از جسم و از همه بدی‌های برخاسته از زندگی جسمانی خلاص شویم. اگر این‌طور است، پس چطور می‌توانیم خوشحال نشویم که مرگ دارد به سراغمان می‌آید؟»
M.M. SAFI
پیشتر خود زندگی به نظرم سرشار از معنا بود و دین تأییدی قهری بود بر گزاره‌های غیرعقلانی و بی‌ارتباط با زندگی که مطلقا به آنها نیازی نداشتم. در آن زمان از خودم می‌پرسیدم معنای این گزاره‌ها چیست و هنگامی که اطمینان یافتم معنایی ندارند، آنها را کنار گذاشتم. ولی اکنون، برعکس، اطمینان راسخ داشتم که زندگی من هیچ معنایی ندارد و نمی‌تواند داشته باشد، و گزاره‌های دین نه تنها به نظرم غیرلازم نمی‌آمد، بلکه با تجربه‌ای غیرقابل انکار اطمینان پیدا کرده بودم که فقط این گزاره‌های دین به زندگی معنا می‌دهند. پیشتر به آنها به چشم حرف‌های مطلقا غیرلازم و نامفهوم می‌نگریستم، ولی اکنون، اگر هم آنها را نمی‌فهمیدم، باز می‌دانستم معنایی دارند و به خودم می‌گفتم باید برای درک آنها آموزش ببینم.
maryhzd
همیدم آنچه حقیقت را از من پنهان می‌داشت، بیش از آنکه گمراهی اندیشه‌ام باشد، خود زندگی من در آن شرایط ممتاز لذت‌پرستی و ارضای هوس‌ها بود که در آن، روزگار می‌گذراندم. دریافتم این پرسشم که زندگی من چیست و این پاسخ که «شرّ» است کاملاً درست بود. تنها چیز نادرست آن بود که پاسخی را که فقط مربوط به من بود، به کل زندگی تعمیم می‌دادم: از خودم می‌پرسیدم زندگی من چیست، و پاسخ می‌گرفتم: شرّ و بی‌معنا. و به‌راستی نیز زندگی من ــ زندگیِ بنده امیال‌ــ بی‌معنا و شرّ بود و به همین دلیل پاسخ «زندگی شرّ و بی‌معناست» فقط به زندگی من مربوط بود و نه به کلِ زندگی بشری.
maryhzd
از خودم می‌پرسیدم: معنای زندگی من ورای زمان و مکان و علت و معلول چیست؟ ولی به این پرسش پاسخ می‌دادم که: معنای زندگی من در چارچوب زمان و مکان و علت و معلول چیست؟ حاصل این می‌شد که پس از تفکر فراوان و پرزحمت، پاسخ می‌دادم: هیچ.
maryhzd
هر قدر هم اکنون به نظرم عجیب و غیرقابل باور و غیرقابل درک برسد که چطور می‌توانستم ضمن اندیشه‌هایم درباره زندگی، از زندگی جامعه بشری که از هر سو مرا دربرگرفته بود، غافل بمانم و چطور می‌توانستم تا این حدّ مضحک دچار گمراهی شوم که فکر کنم زندگی من، سلیمان و شوپنهاور زندگی حقیقی و معمولی است و زندگی میلیاردها انسان دیگر چیزی است که ارزش توجه ندارد، هر قدر هم این موضوع اکنون به نظرم عجیب برسد، می‌بینم که به‌راستی همین گونه بوده است.
maryhzd
اگر عقل نبود، پس اصلاً زندگی برای من وجود نداشت. پس چگونه این عقل که آفریننده زندگی است، زندگی را نفی می‌کند؟ یا از سوی دیگر: اگر زندگی نبود، عقل من هم نبود، یعنی عقل، زاده زندگی است. زندگی همه چیز است. عقل ثمره زندگی است و این عقل، خود زندگی را نفی می‌کند. احساس می‌کردم اینجا چیزی درست درنمی‌آید.
maryhzd
وظیفه دانش تجربی، تعیین توالی علت و معلولی پدیده‌های مادی است. کافی است دانش تجربی به مسئله علت غایی بپردازد تا حاصلش چرند از آب درآید. وظیفه علوم انتزاعی شناخت ذات زندگی است که فراتر از مسئله علت و معلول است. اگر علوم انتزاعی به مطالعه پدیده‌های علّی، مانند پدیده‌های اجتماعی و تاریخی، بپردازد آن هم حاصلش چرند از آب درمی‌آید.
maryhzd
برای پاسخ به پرسشِ پیش روی هر انسان: «من چه هستم؟» یا: «برای چه زندگی می‌کنم؟» یا: «چه باید بکنم؟» انسان باید نخست به این پرسش پاسخ گوید که: «زندگی کل نوع بشر که بر ما ناشناخته است، آن زندگی که ما تنها قادر به شناختن بخش بسیار کوچکی از آن در مقطع زمانی بسیار کوچکی هستیم، چیست؟» یعنی انسان برای آنکه خودش را بشناسد، باید ابتدا این بشر اسرارآمیز را بشناسد، نوعِ بشری که از انسان‌هایی همانند خود او تشکیل شده است، انسان‌هایی که آنان نیز خودشان را نمی‌شناسند. باید اعتراف کنم روزگاری بود که به این چیزها باور داشتم؛ همان روزگاری که آرمان‌های محبوب خودم را داشتم که هوس‌های مرا توجیه می‌کردند، همان روزگاری که می‌کوشیدم نظریه‌ای ابداع کنم که بر اساس آن، بتوانم به هوس‌های خودم به چشم قانون بشری بنگرم. ولی به محض آنکه مسئله زندگی با تمام وضوح در درونم برانگیخته شد، این پاسخ بلافاصله همچون گردوغبار در هوا پراکنده شد.
maryhzd
در حوزه علوم انتزاعی به خودم می‌گفتم: «زندگی و تکامل تمام بشریت بر پایه اصول معنوی و آرمان‌هایی است که آن را هدایت می‌کنند. این آرمان‌ها در مذهب، دانش، هنر، و شیوه مملکت‌داری بروز می‌یابند. آنها پیوسته والاتر و والاتر می‌شوند و نوع بشر به سوی خیری والا پیش می‌رود. من بخشی از نوع بشر هستم و به همین دلیل رسالتم در این نهفته است که به شناخت و تحقق آرمان‌های نوع بشر کمک کنم.» در روزگار جهالتم به همین قانع بودم؛ ولی به محض آنکه مسئله زندگی در درونم برانگیخته شد، تمام این نظریه در یک چشم‌به‌هم‌زدن فرو ریخت.
maryhzd
زندگی در اروپا و نزدیک شدن به اروپایی‌های پیشرو و پرمعلومات، مرا بیش از پیش در آن ایمان به «تکامل به‌طورکلی»، که مطابق آن می‌زیستم، راسخ کرد، زیرا همین ایمان را نزد آنان نیز یافتم. این ایمان در من همان شکل رایجی را به خودش گرفت که در اکثر افراد تحصیلکرده زمانه ما وجود دارد. این ایمان را می‌توان با واژه «پیشرفت» بیان کرد. در آن زمان به نظرم می‌رسید که این واژه بیانگر معنایی است. هنوز درک نکرده بودم که من، همانند هر انسان زنده دیگر، زیر بار عذاب ناشی از پرسش «چگونه زیستن»، با پاسخ «زیستن همگام با پیشرفت» درست حرف همان آدم‌هایی را می‌زنم که سوار بر قایقی در تلاطم باد و امواج گرفتار شده‌اند و به جای پاسخ دادن به یگانه پرسش اصلی، یعنی «به کجا چنگ بزنیم؟» می‌گویند: «داریم به جایی کشیده می‌شویم.»
maryhzd
هنگامی که س. نیایشش را به پایان برد و دراز کشید که بخوابد، برادرش گفت: «هنوز این کار را می‌کنی؟» و دیگر هیچ حرفی میان آن دو ردوبدل نشد. و س. از آن روز از نیایش و رفتن به کلیسا دست کشید. اکنون سی سال است که دعا نمی‌خواند، در عشای ربانی شرکت نمی‌کند و به کلیسا نمی‌رود. و این نه بدان علت بود که از عقیده برادرش آگاه شد و به او پیوست، و نه بدان علت که در روح و درون خودش تصمیمی گرفت، بلکه فقط بدان علت بود که حرف برادر همانند تلنگری بود که به دیواری آماده فروریختن خورده باشد؛ این حرف فقط اشاره‌ای بود به اینکه در آنجا که او فکر می‌کرد ایمانی هست، از مدت‌ها پیش جز فضایی خالی و تهی چیزی نیست، و کلماتی که تکرار می‌کرد و صلیب‌هایی که در جریان نیایش می‌کشید و تعظیم‌هایی که به جا می‌آورد، اعمالی مطلقا فاقد معنا هستند. او با وقوف یافتن به این بی‌معنایی دیگر نمی‌توانست به آنها ادامه دهد.
maryhzd
انتشار کتاب‌هایی فلسفی که نه فقط با صدای عقل، بلکه با شور زندگی، با ما درباره مسائلمان سخن می‌گویند، آن هم نه با اعلام حکم قطعی در هر مورد، که قطعا در توان هیچ‌کس نیست، بلکه با نور تاباندن بر زوایای تاریک و پیچیدگی‌های مسائل زندگی و دعوت از خود ما برای تفکر بیشتر و یافتن راه‌حل‌های مخصوص به خودمان، یعنی فکر کردن به «هنر زندگی» با مدد گرفتن از «تجربه» دیگران.
maryhzd
چنین عقب‌نشینی‌هایی این انتقاد را متوجه مقامات روحانی خواهد کرد که آنان از دین پیشینیان پا پس کشیده‌اند و منجر به تفرقه خواهد شد، درحالی‌که رسالت مقامات روحانی آن است که کیش ارتدوکس یونانی‌ـ روسی را که از پیشینیان به ارث گرفته‌اند، در خلوص کامل حفظ کنند.
toka
اگر دو گزاره یکدیگر را نفی می‌کنند، پس در هیچ یک از آنها آن حقیقت یگانه‌ای که لازمه ایمان است، موجود نیست
toka
مقامات روحانی همه مذاهب مختلف، یعنی بهترین نمایندگان هر مذهب، چیزی به من نگفتند جز آنکه آنان در حقیقت هستند و دیگران در گمراهی
toka
نمی‌توان خود را فریب داد. همه چیز باطل است. خوشبخت آنکه زاده نشده است، مرگ بهتر از زندگی است؛ باید از زندگی رها شد.
toka
هنر زینت زندگی است و وسوسه‌گر خوبی برای آن.
AS4438
اینکه چه کذب‌هایی در این آموزه‌ها یافتم و چه حقایقی، و اینکه به چه نتایجی رسیدم، بخش‌های بعدی اثری را تشکیل خواهد داد که اگر ارزشش را داشته باشد و به درد کسی بخورد، حتما زمانی در جایی منتشر خواهد شد.
ben behbudi
«آیا در زندگی من معنایی هست که با مرگی که به‌طور حتم در انتظار من است از میان نرود؟»
کاربر ۲۴۶۰۸۳۰
من حقیقتی را دریافتم که بعدها آن را در انجیل پیدا کردم: مردم به تاریکی بیش از روشنایی علاقه یافتند، زیرا کارهایشان شرّ بود. زیرا هر کس کار بدی انجام دهد از نور نفرت دارد و به سوی نور نمی‌رود تا کارهایش برملا نشود.
rain_88

حجم

۹۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۳ صفحه

حجم

۹۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۳ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان