بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هزار فرسنگ تا آزادی | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب هزار فرسنگ تا آزادی اثر یون سون کیم

بریده‌هایی از کتاب هزار فرسنگ تا آزادی

۴٫۱
(۲۶۹)
مردم من، کاملاً در دنیایی بسته در انزوا زندگی می‌کنند. نمی‌شود آن‌ها را به خاطر طغیان نکردن سرزنش کرد، زیرا نمی‌دانند چطور عقایدشان را شکل دهند و کاملاً محدودهٔ واقعی بدبختی‌شان را درک نمی‌کنند. کار سختی است که واقعیت تلخ دیکتاتوری را بسنجیم. دسترسی به اینترنت بسیار محدود است و فقط برای اعضای درجه بالای حزب کارگر قابل دسترس است. نگاه کردن برنامه‌های تلویزیون‌های خارجی، تماس با خارج از کشور یا رد و بدل کردن ایمیل با خارجی‌ها به شدت ممنوع است و اگر کسی این کار را انجام دهد مجازاتش زندانی شدن در یکی از اردوگاه‌های کار اجباری بدنام کشور است.
پروا
در آن روز، بسیاری از مردم کشور از این شوک مردند.
Fatemeh Karimian
نوشتم: «مامان، منتظرت بودم. شش روز منتظرت بودم. احساس می‌کنم به زودی می‌میرم. چرا هنوز برنگشته‌ای؟» بعد از تمام شدن صفحه،‌ شروع به گریه کردم
yazdaan
ناگهان صدای بلند در زدن را شنیدیم. وقتی در را باز کردیم، مردی را دیدیم که مثل موش آب‌کشیده در ایوان ما ایستاده بود. او رئیس محلهٔ ما بود که به نام این‌مین‌بان‌جانگ می‌شناختیم. فقط آوردن نام او کافی بود تا ترس همه محله را بگیرد، زیرا او مأمور رصد کردن و گزارش هر چیزی که در بلوک ما اتفاق می‌افتاد، به مقامات بود. کل کشور پر بود از این افراد مزاحم، کسانی که حتا این روزها رژیم را در به دست گرفتن زندگی بیست‌وپنج میلیون مردم کره شمالی در چنگال آهنین خود مطمئن می‌کنند.
پروا
او برای ما خدا بود، این احتمال که بمیرد تصورناپذیر بود. آیا می‌توانستیم همچنان بدون خدایمان زندگی کنیم؟ بدون پدرمان؟
پروا
من داستانم را بازگو کردم،‌ این‌که چطور به خاطر گرسنگی کشورم را ترک کردم. توضیح دادم که حالا گرسنگی دیگری دارم: گرسنهٔ دیدن بقیهٔ دنیا هستم. می‌خواستم بدانم دیگران چطور زندگی می‌کنند.
🍃Moh3n
در بازدید از اداره پست به ما نشان دادند چطور یک بسته را ارسال کنیم. بعد ما را به بانک بردند و یاد دادند چطور از عابربانک استفاده کنیم. هم مجذوب و هم کاملاً شکست‌خورده بودم. هیچ‌کدام از توضیحات را نمی‌فهمیدم؛ من از دنیای کاملاً متفاوتی آمده بودم و از سیستم‌های مالی‌ای که به ما توضیح می‌دادند هیچ تصوری نداشتم.
کاربر ۹۶۹۸۴۰
ما هرگز نباید به چین می‌آمدیم. سه ساعت من، مادرم و کئومسان،‌ در دل تاریکی در حومه چین راه رفتیم تا یک ایستگاه اتوبوس پیدا کنیم. برای فرار... ترک کردن مردی وحشی که ما را مثل یک زندانی نگاه داشته بود. مادرم یک شب بعد از بحث تند و زننده‌ای با همسر چینی‌اش تصمیم گرفت که فرار کنیم. او به زنی که ما را فروخته بود گفته بود: «از او می‌خوام که برام یه پسر بیاره.» چند ماه بود که او مادرم را برای این خواسته مورد اذیت و آزار قرار می‌داد.
z_a217
ممکن است خودخواهی به نظر برسد، اما وقتی برای زنده ماندن می‌جنگی، سخت است دلسوز و مهربان باشی.
صبا
آن‌ها داستان‌هایی از خانواده‌هایی می‌گفتند که به چین فرار کرده‌اند و حالشان آن‌جا خوب است. ابتدا مادرم حرف آن‌ها را باور نمی‌کرد، زیرا وقتی جوان بود شنیده بود که کشور ما بهتر از چین است. در روزهای جوانی‌اش این چینی‌ها بودند که برای رفع گرسنگی در آرزوی آمدن به کره شمالی بودند. چقدر اوضاع زود عوض شد!
🍃Moh3n

حجم

۱۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۲ صفحه

حجم

۱۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۲ صفحه

قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
۸۰,۸۰۰
۲۰%
تومان