بریدههایی از کتاب هزار فرسنگ تا آزادی
۴٫۱
(۲۶۹)
وقتی بچه بودم و زمانی که هنوز کیم ایلـ سونگ زنده بود، به ما قول داد، روزانه «برنج و سوپ گوشت» بدهد. اما بیش از بیستوپنج سال بعد، این هدف همچنان محقق نشده بود
parvaz
اما در عین حال باور داشتم که رژیم برای مدت طولانی دوام نخواهد آورد. هیچکس نمیتوانست به طور قطعی پیشبینی کند، اما اطلاعاتی که از طریق قاچاقچیان غیرقانونی در طول مرز چین به دست آوردیم ثابت میکرد که مردم کره شمالی دیگر ایمان و باوری به رژیم ندارند.
parvaz
مهاجرت به من اجازه داد تا بعضی از پروپاگانداهایی را که به خورد ما داده بودند از یاد ببرم و توانستم واقعیت را با چشمان خودم ببینم و قضاوت کنم: سرزمینم زیر سلطهٔ سلسلهای خونخوار است. کیم، پدر دوستداشتنی ما نیست، او یک ظالم و ستمگر است، گرچه اغلب هموطنانم در کره شمالی راهی برای دیدن واقعیت ندارند. مردم من، کاملاً در دنیایی بسته در انزوا زندگی میکنند. نمیشود آنها را به خاطر طغیان نکردن سرزنش کرد، زیرا نمیدانند چطور عقایدشان را شکل دهند و کاملاً محدودهٔ واقعی بدبختیشان را درک نمیکنند. کار سختی است که واقعیت تلخ دیکتاتوری را بسنجیم. دسترسی به اینترنت بسیار محدود است و فقط برای اعضای درجه بالای حزب کارگر قابل دسترس است. نگاه کردن برنامههای تلویزیونهای خارجی، تماس با خارج از کشور یا رد و بدل کردن ایمیل با خارجیها به شدت ممنوع است
parvaz
من و خواهرم دیگر به مدرسه نرفتیم. ما مشغول جستجوی ریشه گیاهان و هیزم در کوهها بودیم. برای زنده ماندن ریشهها را میخوردیم و هیزمها را میفروختیم.
Dexter
و ناگهان اعلام کرد: «رئیسجمهور کیم ایل_ سونگ درگذشت.» و بعد به گریه افتاد.
پدرم از شوک فلج شده بود. مجری که این خبر را گفت انگار آسمان فرو ریخت. من و خواهرم نگران به پدرمان نگاه میکردیم. تصاویری که روی تلویزیون نشان میداد همه ما را مات و مبهوت کرده بود. واقعاً نمیفهمیدم که چه اتفاقی افتاده است، اما میدانستم که چیزی تصورناپذیر رخ داده بود.
کمی بعد، مادرم با گریه از سر کار به خانه آمد. هیچوقت قبلاً او را اینطور ندیده بودم. در بیمارستان او خبر را با همکارانش شنیده بود و یکی از آنها به خاطر شوک، دچار حملهٔ قلبی شده بود. در آن روز، بسیاری از مردم کشور از این شوک مردند
parvaz
برای من اینگونه است که خود را اهل تمام سرزمین کره میدانم. هر وقت کسی از من میپرسد اهل کجا هستم جواب میدهم: «اهل کرهام.» و اگر بپرسند: «شمال یا جنوب؟» جواب میدهم: «هر دو!» فکر میکنم این بهترین جواب ممکن است.
پروا
چرا بیشتر مردم کشورم به زندگی در چنان رنج و عذابی ادامه میدهند؟
yazdaan
ما کیم ایل_ سونگ و پسر و جانشینش، کیم جونگـ ایل، را با تمام وجودمان دوست داشتیم. آنها برای ما مثل بابانوئل بچههای دیگر دنیا بودند. ۱۵ آوریل و ۱۶ فوریه، روز تولد مبارک آنها، روزهایی حیرتآور برای بچهها بود. برای تولد هر کدام یک کیلو شیرینی میگرفتیم. شب قبل از تولدشان بینهایت هیجانزده بودیم و در این شبها اصلاً خوابمان نمیبرد. صبح تولد آنها، با یونیفرم کاملاً تمیزمان، با افتخار برای گرفتن کیسههای پلاستیکی میرفتیم که رویش این نوشته چاپ شده بود: «هیچ چیز در دنیا نیست که حسرتش را بخوریم.»
Morteza Rahmani
من و خانوادهام نسبتاً خوششانس بودیم. ما با مردی دوست شدیم که در بیابان دچار بیآبی شدید و مجبور شده بود ادرار خودش را بنوشد.
کالیو
او در کارخانهٔ اسلحهسازی «بیستم ژانویه» کار میکرد؛ کارخانهای که به خاطر یادبود روزی که کیم ایلسونگ، پایهگذار کره شمالی، از این کارخانه دیدن کرده بود به این اسم نامیده شد. در کره شمالی، نام اغلب ساختمانها تاریخ بودند که به افتخار بازدید رهبران کره شمالی در آن تاریخ نامگذاری شده بودند.
Morteza Rahmani
حجم
۱۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
حجم
۱۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
تومان