«زندگی برایمان غیرقابل تحمل شده.
پویا پانا
زندگی همین است... تو بهتر از هرکس میدانی. وقتی آدم با آتش بازی میکند، یک نفر میسوزد.
پویا پانا
یکروز اعتقادم را از دست دادم و هرگز بازنیافتم. گمان میکنم با شروع به تعقل و تفکر، آن را از دست دادم. حفظ ایمان با تفکر میانهای ندارد.»
پویا پانا
«در این مملکت حتی نمیتوان فضای کوچکی برای تمدن ایجاد کرد، چون عاقبت توحش همهچیز را نابود میکند.»
پویا پانا
هیچکس را نمیشود کامل شناخت، آدمها خیلی پیچیدهاند.»
پویا پانا
اگر کتابی در خانه باشد، امکان خواندنش بیشتر از آن است که در کتابفروشی باشد.»
پویا پانا
«تو هم در پس دادن تقاص به من کمک کردی فلیسیتو و از این بابت متشکرم. به همینخاطر هیچوقت چیزی نگفتم. به همینخاطر هیچوقت حسادت نکردم و چیزی نپرسیدم که باعث ناراحتیات شوم. برای همین هیچوقت نشان ندادم که میدانم عاشق زن دیگری شدهای، زنی جوان و زیبا، نه مثل من پیر و زشت. برای همین هیچوقت از رابطهات با میبل شکوه نکردم و هرگز تو را سرزنش نکردم. چون میبل هم کمکم کرد عقوبت بکشم.»
Morteza Rahmani
احساس کرد چیزی ناپیدا و نازدودنی آنها را از هم جدا میکند، اگرچه فاصلهشان فقط یک متر بود.
Morteza Rahmani
هرگز باور نداشت که سرنوشت انسان از قبل تعیین شده و زندگی مانند سناریویی باشد که آدمها بیخبر در آن ایفای نقش میکنند؛
Morteza Rahmani
اما نظر من این است که اگر کتابی در خانه باشد، امکان خواندنش بیشتر از آن است که در کتابفروشی باشد
Morteza Rahmani
به نظرش میآمد گرترودیس طی سالها به بخشی از مبل و اثاث خانه تبدیل شده بود و دیگر یک آدم زنده نبود. روزها میگذشت و به هم فقط صبح بخیر و شب بخیر میگفتند و کلامی میانشان ردوبدل نمیشد.
Morteza Rahmani
«در سکوت بار گناهانم را به دوش میکشیدم. میدانم که آدم باید عقوبت بکشد. نهتنها در دنیای دیگر، بلکه در همین دنیا. من همهچیز را پذیرفتهام. بابت خودم و بانوی رئیس احساس ندامت کردهام و برای هر دومان تاوان پس دادهام. دیگر مثل دوران جوانی نسبت به او کینه ندارم. همچنان تقاص پس میدهم و امیدوارم با تحمل اینهمه رنج، حضرت مسیح همهٔ گناهانم را ببخشد.»
Morteza Rahmani
شیطان فرزند آزادی و مخلوق انسان بود. معنیاش این نبود که آزادی به خودی خود چیز بدی است
Morteza Rahmani