جامعهستیزی فقط کَری احساسی نیست؛ لالی احساسی هم هست.
zeinab.ghl
همون ارتباط کوتاهی هم که بابا و مامانم موقع رسوندن من، با هم داشتن، براشون زیادی بود و آخرش فقط دو طرف مخالف محوطهٔ پارکینگ سوپرمارکت وامیستادن. نصفهشب، محوطه خالی بود و من توی تاریکی بالش و کولهپشتیم رو از یه ماشین به ماشین دیگه منتقل میکردم. هفتسالم بود.
نیما اکبرخانی
هیچوقت چیزی مثل "عجب خلوچلی" یا "این بچه دیوونهس" نمینوشت؛ فقط یادداشتهای سادهای برمیداشت که بهش کمک کنه یادش بیاد دربارهٔ چی حرف میزدیم. مطمئنم یه جای دیگه یه کتاب "عجب خلوچلی" داشت؛ ولی قایمش میکرد.
PARSA
بعد از اینکه کسی رو میکشین، اگه وقت کافی داشته باشین، قربانیتون میتونه همون کسی بشه که شما دلتون میخواد
کاربر۰۰۰۰۰۰
احتمالاً فکر میکنین خیلی عجیبغریبه که فکر کنین توی وجودتون یه هیولا قایم شده؛ ولی باور کنین خیلی خیلی بدتره اگه اون هیولا واقعاً فقط ذهن خودتون باشه.
zeinab.ghl
آتیش یه چیز کوتاهمدت و موقته، دقیقاً تعریف بیثباتیه. یه دفعه میآد، وقتی حرارت و سوخت به هم میرسن و جرقه میزنن، با یه غرش زنده میشه و درحالیکه هرچیزی که دوروبرشه سیاه میشه و پیچ میخوره، با عطش میرقصه. وقتی دیگه چیزی نمیمونه که جذب کنه، ناپدید میشه. پشت سرش هیچی بهجز خاکستر و سوخت استفادهنشدهش باقی نمیذاره.
zeinab.ghl
بهش گفتم: "مهم نیست چند نفر رو بکشن. باحال هم نیست، اشتباهه."
مکس پرسید: "پس چرا دائم دربارهشون حرف میزنی؟"
"چون اشتباه، جالبه
کتاب باز
تجمعها همیشه احمقانهان، میدونم، بهجز اون لحظهٔ کوتاهی که خودتون توش هستین؛ اون موقع کاملاً منطقی بهنظر میرسن.
نیما اکبرخانی
به صورتش نگاه کردم تا واکنشش رو ببینم. گفتم: "من فکر میکنم سرنوشت میخواد من یه قاتل زنجیرهای بشم."
یکی از ابروهاش رو داد بالا، فقط همین. بهتون گفتم که آرومه.
PARSA
گمونم رابطههای احساسی باعث میشه کارهای احمقانهای بکنین.
NeginJr