۳٫۸
(۱۸۷)
عبدالله گفت: «من سرسپردهٔ توام، زینب جان. بگو چه میخواهی تا فراهم کنم.»
زینب گفت: «من از تو مشورت خواستم.»
عبدالله گفت: «از من مشورت نخواه. به من دستور بده تا اجرا کنم.»
و دست زینب را گرفت و بوسید. گفت: «از پدرت مشورت بخواه... از برادرانت...»
- تو زیادی خوبی، عبدالله!
- میدانی چرا؟
- چرا؟
- چون تو خوبتر از منی، و این یک تعارف نیست.
نازبانو
حسن پرسید: «گرسنگی و تشنگی و خستگی میتوانند توجیهی برای عصبانیت او باشند؟»
علی گفت: «عصبانیت مورد تأیید نیست، اما قابل توجیه است.»
حسن پرسید: «مگر نباید بر خشممان مسلط باشیم؟»
علی گفت: «این در صورتی است که نفسمان را متصل بازخواست کنیم و هر شب و روز از خود حساب بکشیم تا نفس تحت تسلط درآید!»
حسن پرسید: «یعنی آن پیرمرد چنین نمیکند؟»
علی گفت: «لازم نیست در حال و احوال دیگران اینقدر کندوکاو کنیم، پسرم!»
حسن گفت: «چشم!»
نازبانو
«پیش از رفتن لازم است بدانید نیازهای مادیِ کسانی که برای کمک به آنها میرویم، نیازهای معنویِ ماست.»
و در پاسخ به نگاه پرسشگر زینب گفت: «درست است که ما در ظاهر برای کمک به فقرا میرویم، اما نباید فکر کنیم که فقط آنها به ما محتاجاند و ما بینیاز از آنهاییم. همانطور که فقرا دوستدار آدمهای بخشندهاند، چون از آنها بهرهٔ مادی میبرند، آدمهای بخشنده هم محتاج آدمهای فقیرند، چون قوهٔ کرم و بخشندگیشان فعال میشود و به فیض معنوی دست مییابند. پس مبادا در حضور آنان فکر کنید برتر از آنهایید و ناآگاهانه با تبختر رفتار کنید و دلشان را بشکنید! ما هیچ منتی بر آنها نداریم، زیرا خداوند متعال دهها برابر آنچه را ما به فقرا میبخشیم، به ما عطا میکند.
omega
دست از طلب ندارم تا کام من برآید...
zeynab_khaje1382
فاطمه گفت: «اگر بگویم از این دنیا جز بوی تعفن نمیشنوم و در رنج و عذابم، چه؟ باز هم میگویید بمانم؟»
mojtaba
در دوسه تماس اخیر سنگینیِ نگاهش را از پشت تلفن احساس میکردم.
آسمان
ما هر ادعایی داشته باشیم، به همان ادعا امتحان میشویم!
Wariapk
زینب گفت: «گاهی هم ممکن است بسیاری از افراد در فقر خود نقشی نداشته باشند و فقر آنان از عواملی خارج از توانِ آنان ناشی شده باشد. کسانی که گرفتار آتشسوزی شدهاند و اموالشان نابود شده یا اموالشان به سرقت رفته یا خانوادهای که گرفتار مرگ سرپرستشان شدهاند یا آن عدهای که به هر علتی معلول شدهاند و قادر به تأمین مایحتاج خود نیستند... یا عوامل طبیعی که فقر ایجاد میکند، مثل سیل... زلزله...»
نازبانو
عبدالله اصلا دوست نداشت زینب همچون زنهای دیگر یک گام از مردش عقبتر باشد. دوست داشت شانهبهشانه با هم بروند و این را ارجی برای خود میدانست نه آنکه لطف او به زینب باشد. اگر زینب چشم و چراغ بنیهاشم است، من باید پلک و ابرو برای او باشم...
علی هر دو را، نه، هر سه را در آغوش گرفت و گفت: «زمین همیشه از زوجهایی چون شما برخوردار نیست. برای همین به هر قدمتان میبالد و بخشنده میشود و بهترینها را از آنچه در دل دارد، برمیافرازد. درختهای بلند... میوههای شیرین... و چشمههای گوارا...»
نازبانو
لازم است بدانید نیازهای مادیِ کسانی که برای کمک به آنها میرویم، نیازهای معنویِ ماست.
زهــرا م.ن
دیدم همه یکطورهایی سبکبال قدم برمیدارند. سنگین نیستند. خم نیستند. راستقامتند، حتی اگر پایشان بلنگد یا حتی اگر روی ویلچر نشسته باشند، چون نیروهای منفی را بیرون حرم جا گذاشتهاند و الان اینجا در بهترین حالت وجودی خود هستند. مهربانند و آماده که ازشان سؤالی بپرسی یا کمکی بخواهی و اینها همه از برکت وجود امامی است که دوستداشتنی است و آدمهایی را که به خود میخواند، بارشان را از جنس غم و غصه و دنیاطلبی برمیدارد.
آسمان
شنیده بودم که عزیز مایی، اما از نزدیک ندیده بودم!
آسمان
«چه چیزی زیباتر از اینکه بدانی در راهی کشته میشوی که رضای خدا در آن است؟»
نسیم
«او را تشویق میکنیم، چون اهل مشورت بود.»
علی میفرماید: «من آنجایی مشورت میکنم که حکمی از سوی خدا و رسولش نیامده باشد!»
Mahya Z
عبدالله گفت: «در انتهای حیاط اتاقی بزرگ میسازم که در آن به کسانی که مایلاند، درس بدهی. میدانم که شاگردان بسیار خواهی یافت، اما هیچکس هم که نیاید، عبدالله به دو زانو برابرت مینشیند تا با کیفِ فصاحتی که از کلام تو بر میآید، گوش بسپرد و یاد بگیرد و دنیا را آنگونه که قرآن ما را به آن فرامیخواند، ببیند!»
زینب گفت: «من شاگرد فتوت توام، عبدالله! برای من درس اخلاق بگذار تا نصیبی از دعایی ببرم که رسول خدا در حقت کرده است!»
نازبانو
اینجا فقط حرکت معنی دارد... صفها هم در امتداد حرکتهایند...
م.ظ.دهدزی
از چند جا هم چاک خورده بود... توی خواب میدانستم این پیرهنی است که موقع جنگ با لشکر یزید تنِ امام حسین بوده... خونش تازه بود، مسعود... پیرهن را چسباند به صورتش و زار زد و بعد نگاهم کرد. گفت: برادر من عزیز نیست؟ فقط برادر تو عزیز است؟ چه حزنی توی صداش بود،
zahora.shiri
نگاه کردم به صورتها، به رفیقهای امام و دیدم نور توی صورت همه تلألؤ دارد و اصلا بخشِ عمدهٔ نورِ این حرم از همین صورتها قوت میگیرد.
آسمان
ما هر ادعایی داشته باشیم، به همان ادعا امتحان میشویم!
Wariapk
عبدالله تا از در آمد تو، گفت: «دلم گواهی میدهد که این همان سفری است که قرارش را با من گذاشته بودی!»
و همان دم نشست و شروع کرد به گریه. زینب رفت به سویش و سرش را به بر گرفت. عبدالله گفت: «همیشه فکر میکردم با رفتنت راحت برخورد میکنم، اما حالا... سخت است، زینب. قبول داری؟»
زینب گفت: «آری، سخت است، عبدالله. خیلی هم سخت.»
علیرضا شعبان زاده
حجم
۱۹۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۹۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان