ما هر ادعایی داشته باشیم، به همان ادعا امتحان میشویم!
|قافیه باران|
- بسم الله الذی لا اله الا هو...
نون صات
عمار برای این ادعایش سند محکمی دارد که فرمایش رسول خداست: «ای عمار، اگر امت من دو دسته شدند، تو با دستهای باش که علی در آن است. اگر امت من یک طرف ایستاد و علی یک طرف، تو در طرفی بایست که علی یکه و تنها ایستاده است.»
نازبانو
حسین پنجهٔ پای مادر را گرفت. گفت: «قسمات بدهم که بمانی؟»
مادر سر تکان داد که نه. گفت: «زینب جان، خوب از این دو برادرت مواظبت کن!»
و چشمانش را بست.
زینب گفت: «یعنی باید ادای تو را دربیاورم؟ نازشان کنم؟ غذا بگذارم جلویشان؟»
فاطمه چشمهاش را باز کرد. گفت: «یاد میگیری که چطور، عزیزم...»
حسین گفت: «این یعنی خداحافظی؟»
فاطمه گفت: «نه عزیزم. سفارشتان را کردم!»
حسن گفت: «بار ما را روی دوش زینب نگذار، مادر جان. خودت بمان!»
azar
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برانگیخته شد برای اینکه ما همه تسلیم خدا باشیم نه تسلیم بندههای خدا... همین یک کلمه...»
علی
«خدا همانقدر که کریم است، غیور هم هست.»
علی
ضریح از دور مشخص بود. اما دلم خواست سریع نروم کنارش. گفتم این شکلاتی را که به دهان گذاشتهای، بهتر است نجوی، بلکه آرامآرام بایدش بمکی!
hassan fatemi
ناگهان چشمم افتاد به ضریح که گوشهای از رخ خود را نمایان کرده بود و حالا داشت مرا به خود میخواند.
آسمان
و بعد دست پدرم را گرفت و بالا برد و فرمود: «علی را خوب میشناسید. او با قرآن است و قرآن با اوست. او و قرآن از یکدیگر جداییناپذیرند. پس آگاه باشید که چه میکنید!»
Spg1378
علی خندان گفت: «بندهٔ خدا!»
زینب گفت: «چقدر بداخلاق بود!»
لحنش بیشتر شوخ بود تا گلهمندانه. اما علی همین را هم برنتافت. پرهیزدهنده گفت: «غیبت؟»
زینب گفت: «نبود؟»
علی گفت: «اخلاق او را به بدی یاد کردی و این غیبت است. باید میگفتی چرا عصبانی بود.»
زینب گفت: «استغفر الله ربی و اتوب الیه!»
علی گفت: «آفرین دختر خوب!»
نازبانو