بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سلام بر ابراهیم (۲) | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سلام بر ابراهیم (۲)

بریده‌هایی از کتاب سلام بر ابراهیم (۲)

۴٫۷
(۹۳۴)
هیچوقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای او تعریف دیگری داشت. اگر دل کسی را شاد می‌کرد، خودش بیشتر لذت می‌برد. مثل آن حدیث زیبای مولا علی که فرمود: «انسان‌های لئیم (و پَست) از طعام لذت می‌برند و انسان‌های کریم از اطعام دادن به دیگران.»
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
از آقایی که چای پخش می‌کرد پرسیدم: ایشون ابراهیم هادی است؟! گفت: بله. گفتم: اینجا در عراق چه می‌کند؟ به آرامی گفت: ایشون مشاور حاج قاسم سلیمانی است ...
میکائیل
در همان ایام دفاع مقدس، یکبار ابراهیم را در عالم رویا مشاهده کردم. او در یک باغ زیبا حضور داشت و برخی از دوستانش در کنار او بودند. جلو رفتم و سلام کردم. می‌خواستم حرفی بزنم و بپرسم که ثمرهٔ آن همه هیئت رفتن چه شد!؟ قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد وگفت: «سیدعلی، زمانی که شهید شدم و افتادم، آقا اباعبدالله (ع) آمدند و مرا در آغوش گرفتند و...»
Armita
ابراهیم تا نزدیک نیروهای خودی رفته بود. او می‌توانست دیگر به کانال نیاید، امّا آمده بود. با چند قمقمه آب. کسی چه می‌دانست؟! شاید او هم به رسم ادبِ آقا و مولایش حضرت عباس (ع)، با یاد لب‌های خشکیده از عطش بچه‌ها، لب به آب نزده بود.
golnoosh
این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند آن را که خبر شد، خبری باز نیامد...
میکائیل
او با کسانی رابطهٔ دوستی را ادامه می‌داد که رگه‌هایی از انسانیت در وجودشان می‌دید. اگر می‌دید که زمینهٔ هدایت نیست، یا وارد نمی‌شد یا ادامه نمی‌داد
mohadeseh
شخصی به نزد امام صادق (ع) آمد و گفت: من گناه بسیار بزرگی کرده ام. چه کنم؟ حضرت فرمود: اگر به بزرگی کوه باشد خدا می‌بخشد. آن شخص گفت: از کوه هم بزرگتر است و به حضرت بیان کرد که چه گناهی مرتکب شده. گناهش بسیار بزرگ بود اما امام صادق (ع) در پاسخ فرمود: «من تصور کردم نماز صبح شما قضا شده که اینگونه گفتی؟!»
mamal123
ویژگی بعدی ابراهیم که در برخورد با افراد مختلف در نظر می‌گرفت، «مثبت اندیشی» است. در روایات آمده است که بالاترین درجه ایمان، این است که خودت را از تمام مردم پایین‌تر ببینی. همچنین در برخورد با هرکسی به نکات مثبت آن شخص توجه کنی. ابراهیم مصداق این حدیث بود. اگر با شخصی دوست می‌شد و دیگران اعتراض می‌کردند، نقاط مثبت رفتاری شخص مقابل را مطرح می‌کرد و نقاط ضعف را مطرح نمی‌کرد.
mamal123
کمتر کسی دیدم که بتواند مثل ابراهیم، با تمام افراد ارتباط بگیرد. در خانواده با برادرانش رفیق بود. وقتی با بنده آشنا شد، خیلی زود با برادر و پدر من ارتباط گرفت، گویی سال‌هاست همدیگر را می‌شناسند!
mamal123
برخی از سیاسیون هم هستند که وقتی در رأس یک جامعه بیایند، خرچنگ‌ها و مارماهی‌هایی را از دلِ دریا بیرون می‌آورند و با تکیه به آن اراذل و اوباش، قدرت خودشان را تضمین می‌کنند.
mamal123
شخصی به نزد امام صادق (ع) آمد و گفت: من گناه بسیار بزرگی کرده ام. چه کنم؟ حضرت فرمود: اگر به بزرگی کوه باشد خدا می‌بخشد. آن شخص گفت: از کوه هم بزرگتر است و به حضرت بیان کرد که چه گناهی مرتکب شده. گناهش بسیار بزرگ بود اما امام صادق (ع) در پاسخ فرمود: «من تصور کردم نماز صبح شما قضا شده که اینگونه گفتی؟!»
niki
به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می‌کرد. اسراف در زندگیش راه نداشت. تا می‌توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می‌کرد. از هر لحظهٔ عمر خودش بهترین استفاده را می‌کرد.
niki
روز سیزده آبان ۸۸ بود. می‌خواستم زودتر به محل کار بروم. اما خیلی خوابم می‌آمد. کنار بخاری توی منزل برای لحظاتی خوابم برد. یکباره دیدم روبروی درب دانشگاه تهران قرار دارم!! جمعیتی داخل دانشگاه شعار می‌دادند. نگاهم به روبروی درب افتاد. ابراهیم و جواد افراسیابی و رضا گودینی کنار هم با عصبانیت ایستاده و به درب دانشگاه نگاه می‌کردند. بعد از مدت‌ها از دیدن دوستانم بسیار خوشحال شدم. می‌خواستم به سمت آن‌ها بروم اما آنقدر عصبانی بودند که جرات نکردم! از خواب پریدم. این رویا چند دقیقه بیشتر نبود، ولی نفهمیدم چه خبر است؟ زنگ زدم به یکی از دوستانم در حراست دانشگاه تهران. گفتم جلوی درب دانشگاه چه خبر است!؟ گفت: همین الان جمعیت فتنه گر، تصویر بزرگ مقام معظم رهبری را پاره کردند و به حضرت آقا ناسزا گفتند و... علت حضور شهدا را فهمیدم. ابراهیم به مسئله ولایت فقیه بسیار اهمیت می‌داد.
Azar
او آقا ... راننده کامیون و همسایه ما بود. تلو تلو می‌خورد و به سمت خانه می‌رفت. کاملاً مشخص بود که حسابی نجاست خورده و حالش بد است. به نزدیک ما که رسید، یکدفعه افتاد توی جوب! ما نگاهش می‌کردیم و می‌خندیدیم، توی دلم می‌گفتم: حقشه. هیچکس جلو نیامد. تو همین حالت، اون شخص بالا آورد و لباس‌هایش کثیف‌تر شد! همینطور که نگاهش می‌کردیم، یکباره ابراهیم از راه رسید. به محض اینکه ماجرا را فهمید، وارد جوب شد و آقا ... را بیرون آورد. ابراهیم آب برداشت و شروع به تمیز کردنش کرد. حسابی که تمیز شد، او را کول کرد و به سمت منزلش برد.
Azar
بالاترین درجه ایمان، این است که خودت را از تمام مردم پایین‌تر ببینی
ونوشه
شخصی به نزد امام صادق (ع) آمد و گفت: من گناه بسیار بزرگی کرده ام. چه کنم؟ حضرت فرمود: اگر به بزرگی کوه باشد خدا می‌بخشد. آن شخص گفت: از کوه هم بزرگتر است و به حضرت بیان کرد که چه گناهی مرتکب شده. گناهش بسیار بزرگ بود اما امام صادق (ع) در پاسخ فرمود: «من تصور کردم نماز صبح شما قضا شده که اینگونه گفتی؟!»
r.heidari
موضوع بعد در مورد شخصیت ابراهیم، قضیه «حکمت» است. در مفاهیم قرآنی عبارت حکمت بسیار به کار رفته. اینکه انسان موقعیت خود را خوب تشخیص دهد و در راه خدا تلاش مفید کند.
ツAlirezaツ
ابراهیم جلو رفت و گفت: «کجایی پهلوون، مغازه‌ات چرا بسته است؟» عمو عزت آهی از سر درد کشید وگفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما در آوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازهٔ پدر رو بگیره و بفروشه و... آدم چیکار باید بکنه؟! بعد ادامه داد: من یه مدت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری‌ها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمی‌رم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، می‌رم منزل دخترم.
ツAlirezaツ
بیشترین نصیحت ابراهیم به ما این بود که یا به دنبال درس بروید، یا دنبال کار و زندگی.
MELIKA
تفاوت ابراهیم با بقیه این بود که برای تمام افراد محل، به خصوص جوانان و دوستانش دل می‌سوزاند. هدایت افراد برای او بسیار اهمیت داشت. اگر می‌توانست یک نفر را به هر روش ممکن هدایت کند، تمام تلاش خود را انجام می‌داد. او حتی از یک رفیقش که در مسیر گمراهی قرار می‌گرفت نمی‌گذشت. تلاش خودش را دو چندان می‌کرد تا او را به مسیر خدا برگرداند.
MELIKA

حجم

۴۳۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۴۳۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان