بریدههایی از کتاب هویت
۳٫۶
(۲۷)
حس کسی را داشت که تنها در ایستگاه مانده است و همهی قطارها رفتهاند.
ناهید
دوستی برای آدمی که حافظهش درست کار میکنه، ناگزیره. شاید یادآوری گذشتهمون، به قول معروف، برای حفظ تمامیت خودمون لازم باشه. برای اینکه مطمئن بشی خودت پژمرده و کوچیک نشده و در همون اندازهی خودش باقی مونده، باید همیشه حافظهتو مثل گلای گلدون آب بدی؛ و آب دادن حافظه یعنی اینکه با شاهدای گذشتهت که همون دوستاتن در ارتباط باشی. دوستا آیینهی ما هستن، حافظهی ما هستن؛ ما فقط ازشون میخوایم که هر از گاه این آیینه رو تمیز کنن تا بتونیم خودمونو توش ببینیم.
Estatira
در اولین ملاقاتشان در کوهستان، ژان مارک این شانس را داشت که بلافاصله او را تنها ببیند. اگر پیش از این ملاقاتِ تک به تک، مدتی را با او در کنار دیگران میگذراند، آیا او را همان کسی فرض میکرد که عاشقش است؟ اگر ژانـ مارک تنها همان چهرهای از شانتال را میشناخت که به همکاران، رئیسها و زیردستانش نشان میدهد، آیا این چهره نیز افسونش میکرد؟ ژانـ مارک هیچ پاسخی برای این پرسشها نداشت.
Estatira
راستی میدونی اسم رمز بُمبی که رو هیروشیما ریختن چی بود؟ “پسر کوچولو”! کسی که این اسم رمزو اختراع کرده، یه نابغه بوده! هیچ اسمی رو از این بهتر، نمیتونستن تصور کنن. پسر کوچولو، بچه، بچهی شیطون، طفل ـ هیچ کلمهای نمیتونست تا این اندازه، لطیف، حساس و پُر از آینده باشه.
Estatira
ژانـ مارک خندید. «اوه نه؛ هیچ عشقی نمیتونه تو سکوت زنده بمونه.»
pooneh
ما این مسائل خصوصی را نه به دلیل اینکه خیلی شخصیاند، بلکه برعکس، به این دلیل که به طور رقتانگیزی غیرشخصیاند، پنهان میکنیم
omid dabirinejad
«من نمیتونم جواب این سؤالو بدم. دوستی هیچ وقت واسه زنها مسئله نبوده.»
ـ «منظورت چیه؟»
ـ «همین که گفتم. دوستی مسئلهی مرداست. این رومانتیسیسم مرداست نه مال ما.»
omid dabirinejad
عبارت شانتال در سر ژانـ مارک پژواک میکرد و او داستان بدن شانتال را تخیل کرد: بدن او در میان میلیونها بدن دیگر گم شده بود؛ تا اینکه یک روز نگاهی بر آن نشست و آن را از آن انبوه تیره و تار بیرون کشید؛ بعد تعداد این نگاهها زیاد شد و این بدنی را که تا پیش از این مانند مشعلی کوچک بود، درخشان کرد. حالا زمان درخشندگی شکوه و افتخار فرا رسیده است؛ اما کمی بعد نگاهها کمتر میشوند و شعله کمفروغتر میشود، تا اینکه روزی میرسد که این بدن نیمهشفاف، و بعد شفاف، و بعد ناپیدا مانند دورهگرد بیوجود کوچکی در خیابانها قدم بزند. در این سفری که از ناپیدایی اولیه شروع میشود و به ناپیدایی ثانویه ختم میشود، عبارت «مردا دیگه برنمیگردن تا نگام کنن» نور سرخی است که شروع خاموشی تدریجی بدن را نشان میدهد.
Vahid Soleymanzadeh
نه؛ چیزی که شانتال نیاز داشت، نگاهی عاشقانه نبود، بلکه طوفان نگاهی بیگانه و خام بود که بیهیچ حسننیت، تبعیض، علاقه و ادبی، به طوری اجتنابناپذیر به او دوخته شود. این نگاهها هستند که او را در اجتماع انسانی تثبیت میکنند.
آ ر ز و 🍃
هیچ وقت از مرگ نمیترسیدم، ولی حالا میترسم. نمیتونم این فکرو از سرم دور کنم که بعدِ مرگ زندگی ادامه داره. که مرگ یعنی زندگی تو یه کابوس بیپایان.
آ ر ز و 🍃
حجم
۱۲۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱۲۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۴۳,۰۰۰
۲۱,۵۰۰۵۰%
تومان