بریدههایی از کتاب بیدل دهلوی
۴٫۱
(۶۳)
مرا از ششجهت قید است و خوش آزاد میگردم
Juror #8
به جهد مسند عزت نمیشود حاصل
نمیتوان به فلک بیدل از دویدن رفت
میلاد پرنیانی
زبسکه قطع تعلق زخویش دشواراست
چوگاز مدت عمرم به لبگزیدن رفت
میلاد پرنیانی
بیوجود ما همین هستی عدم خواهد شدن
میلاد پرنیانی
غبار ما، همان باد فنا خواهد ز جا بردن
چهلازم چون سحر منتکشیدن از نفساینجا
Juror #8
غم مستقبل و ماضیستکان را حال مینامی
نقابی در میان اسث از غباریش وپس اینجا
Juror #8
بیدل این هستی نمیسازد به تشویش نفس
شمع را تاکی به راه باد باید زیستن
Juror #8
زندگی برگردن افتادهست یاران چاره چیست
چند روزی هر چه باداباد باید زیستن
Juror #8
من نمیگویم بهکلی ازتعلقها برآ
اندکی زبن درد سر آزاد باید زیستن
خواه در دوزخ وطن کن خواه با فردوس ساز
عافیت هر جا نباشد شاد باید زیستن
Juror #8
زبحث شورش دریا نبازد رنگ تمکینت
چوگوهرگر بفهمی معنی درس تأمل را
Juror #8
تمیز لذت دنیا هم آسان نیست ای غافل
چوطفلان خونخوری یکعمر تادندان شودپیدا
میلاد پرنیانی
کثرت نشد محو از ساز وحدت
همچون خیالات از شخص تنها
میلاد پرنیانی
فرقی نداشت عزت وخواریدرین بساط
بیدارشد غنا به طمع تا زدیم پا
کاربر ۱۵۱۶۷۹۶
همچو شمعم کرد راه مرگ روشن زندگی
خجلت عشق و وفا، یأس و امید مدعا
محمد
اگر بهگلشن ز نازگردد قد بلند تو جلوه فرما
ز پیکرسر وموج خجلتشود نمایان چو می ز مینا
ز چشم مستت اگر بیابد قبولکیفیت نگاهی
تپدزمستیبه رویآیینهنقش جوهرچوموج صهبا
نخواند طفل جنون مزاجم خطی زپست وبلند هستی
شوم فلاطون ملک!دانش اگر شناسم سر ازکف پا
به هیچ صورت زدورگردون نصیب مانیست سربلندی
کاربر ۳۷۳۴۸۶۲
درهای فردوس وا بود امروز
از بیدماغی گفتیم فردا
کاربر ۱۸۳۳۸۲۹
به هیچ آهنگ عرض مدعا صورت نمیبندد
چو مضمون بلند افتادهام در خاطر لالی
alireza
ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی
جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی
alireza
دامن خاکست آخر مقصد سعی غبار
گر همه فکرت فلکتازست بر جا ماندهگیر
alireza
ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی
جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی
alireza
حجم
۱٫۳ مگابایت
حجم
۱٫۳ مگابایت
قیمت:
رایگان