شنیدم در خرابهای لعبتی با شوخپسری همیگفت: «تو من را به چه خاطر خواهی؟ به خاطر زلف و رخ و عارض و آغوش؟» پسر گفت: «نه، محض سجایای اخلاقی و تفکرات ژرف عرفانیات و تألیفاتی چون فیه ما فیه و فرانسوی در سفر و مقالاتی که به فصلنامهٔ سمرقند اندر نشر دادی و کراماتی از قبیل راه رفتن بر آب و طیالطریق و تلاشهایی که در زمینهٔ بهبود حقوق بشر در میانمار و شرق دور داشتی و نقش ارزندهات در از بین بردن گروههای تجارت کودکان در افریقا و کشف واکسن مالاریا و نقش مؤثرت در احیای جنگلهای آمازون و موفقیت در کاهش دمای هوای کرهٔ زمین و ممانعت از آب شدن یخهای قطبین و به پاسداشت کرامت انسانی و حقوق شهروندی میخواهمت.»
بسی پرسش که در بطنش جواب است
که شرحش بیش از این دور از صواب است
farnaz Pursmaily
از معاشرتِ کسان دلخسته بودم و از دوری دوستان دلشکسته که از شهر برون شدم
farnaz Pursmaily
بسا آن کس که کارش کِشت مین است
گذارش روز بعدی زان زمین است
نبیند ماورای بینیاش را
هر آن کو چشم دل نزدیکبین است
|قافیه باران|
صوفی چو تو را سخن بهنرمی گوید
از زور کمش نگیر این را بدبخت
آن روی سگش نیار بالا زنهار
چاقو که نه تیز، میبرد گردن سخت
|قافیه باران|
گفتهاند هر که دست از جان بشوید، دهان بگشاید و ناگفتهها بگوید.
بینوا باید که اندر زیر دار
شُل کند لذت بَرَد از روزگار
|قافیه باران|
«آرنولد بیا ببین که لولم
با استالونه برو تو کولم»
بهنام
مرسدس بنز با ژیان گفتا
سرعتم هر که دید او تب کرد
پس بهسرعت برفت و آخر کار
این به ره ماند و آن یکی چپ کرد
مبینا
تلطف بر عفونت کی توان کرد
که کارش جز به آتش برنیاید
همیشه پاسخ دشنام مشت است
نود را پاسخی جز صد نباید
مبینا
معرف چو ضخیم باشد، تلاش دشمن عقیم باشد.
مبینا
از عاقلی سؤال بکردم ز بهر چیست
کِافلاس ما و مال توانگر بُود مدام
گفتا که فاقه از پی درویش میدود
وز بعد مال مال بیاید علیالدوام
رنگین کمان