بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نئو گلستان | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نئو گلستان

بریده‌هایی از کتاب نئو گلستان

انتشارات:نشر چرخ
امتیاز:
۴.۲از ۵۴ رأی
۴٫۲
(۵۴)
قول حکیمی به یاد آوردم که گفت دو مسافر اگر به چاه بیابان درافتند، مال‌دار به چاه کیسهٔ زر ذی‌قیمت یابد و فقیر دفترچهٔ قسط طویل‌المدت.
neda
چو عمرت در پی دانش نهادی در تنگی به روی خود گشادی دو صد فاضل اگر در بستر افتند بدون زر کسی دارو ندادی
ati
داشت و عمرش پی حسرت سپرد سیر نشد سیر نشد تا بمُرد
کاربر ۱۴۴۳۷۰۱
یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری، امید زندگانی قطع‌کرده و لگن و تشت کنار تخت گذاشته و سرم به دست آویخته. اگر توانیش بودی گاه به بوستانِ محل شدی و در کنار دیگر همسالان، به اول‌وآخر مسبب گرانی فحش دادی و برای چند نفر پلاسیده‌تر از خود خالی‌ها بستی. روزی نفسش به شماره آمده بود و در بستر بود که کس سر برسید و بشارت داد که فلان سهامت به دولت خداوند افزایش یافت و فلان زمینت گران شد و جملگی سپرده‌هایت در قرعه‌کشی برنده شدند. ملک نفسی سرد برآورد و این مژده به پروستات برآمده‌اش ارجاع داد و گفت: «این مژده مرا نیست؛ مژده آن است که به مدد متخصصان توانمند داخلی داروی درمان قطعی ایدز یافت شود تا من پاره نشده‌ام.»
کاربر ۱۴۴۳۷۰۱
خطیبی کریه‌الصوت خود را خوش‌آواز پنداشتی و برای خود جشنواره به پا کردی و به خود جایزه دادی و خود گفتی و خود خندیدی و خود مرد هنرمندی بودی. خیلی خوش‌صدا بود، دمِ باد هم می‌خوابید.
|قافیه باران|
دوگانه‌سوز نیَم همچو مفتیان دَرَت دهان در آخور سلطان و سجده بر ملکوت
farnaz Pursmaily
«یا رب بر بدان رحمت آر که اُل‌رِدی بر نیکان رحمت کرده‌ای و بداقبالان را نظر کن که خوش‌اقبالان فقط مانده مرا بخورند. هر چه خواهند کنند و باز از آسمان برای‌شان می‌بارد که گر رحمتت به مثال ابر بارنده باشد، خوش‌اقبالان بندرانزلی و درویشان کویر لوت‌اند.»
farnaz Pursmaily
روزی از دور زمان می‌نالیدم و روی از گردش آسمان درهم کشیده بودم و پایم از خستگی نای رفتن نداشت، که برهنه بود و استطاعت پای‌پوشی نداشتم. به بوستانی درآمدم، دل‌تنگ. یکی را دیدم پای‌پوش اصل آدیداس پوشیده و ظریفان نیکوخصالِ صاحب‌جمال به گرد او گردیده... و بی‌ام‌دبلیوی زِدفور بر در بستان پارکیده، نرمش‌ها می‌کرد. سپاس نعمت حق به جای آوردم که هنوز پاهایم نستانده به این جوان نداده‌اند و ناچار بر بی‌کفشی صبر کردم.
farnaz Pursmaily
قول حکیمی به یاد آوردم که گفت دو مسافر اگر به چاه بیابان درافتند، مال‌دار به چاه کیسهٔ زر ذی‌قیمت یابد و فقیر دفترچهٔ قسط طویل‌المدت.
|قافیه باران|
در پایان سال، کمینه‌نمره‌ای گرفت و مدرک بر او اعطا کردند تا به دیوار سرای کوبد.
|قافیه باران|
فی‌الجمله سفت بود و بند دل از دستمال قدرت داداش‌کایکو محکم‌تر داشت. امکان موافقت نبود و به مفارقت انجامید
|قافیه باران|
گفت: «غایت لطف و کرم باشد.» حکیم گفت: «همین؟ امر دیگر ندارید؟» ملک گفت: «آهان! البته لطف تو را به صد دینار جبران کنم.»
|قافیه باران|
بر در شهری به تهمت جاسوسی، اخلال در امنیت، نشر اکاذیب، تبانی برای برهم زدن نظم عمومی، اجتماع بیش از یک نفر و مزاحمت برای نوامیسْ ایشان را بگرفتند و هر دو را به خانه‌ای کردند و در به گِل برآوردند.
|قافیه باران|
زبان در مُلک ما دژبان جان است زبان بود آن‌چه سرها داد بر باد
مبینا
معدهٔ خالی رعیتِ رام داشت انسی به نان خالی جو خواجه گفتا که بی‌حساب نبخش حال بنشین و آروغش بشنو
مبینا

حجم

۹۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۹۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۵
۶
صفحه بعد