آخرین شاهد
دلم که میگیرد از دنیا
دلم را به دست میگیری
در عطر انگشتانت میآرامم
همان دم، دریچهها و درهای دوروبر
تو را به تماشای کشتارگاه روبهرو میبرد.
عطر میتواند سفر کند از تو تا قلب معرکه
با بمبهای دستی منفجر شود
به خاک افتد با گلولهای که برادری شلیک میکند به برادر
از دیوارهای محافظتشده به درون رود
نتواند بیرون آید جز با جسد چاکچاک.
تو نیز روزی دلت میگیرد از این هوا
اما انگشتانی نخواهی یافت که عطر از آن بتراود
:)