بریدههایی از کتاب بعد زلزله
۳٫۵
(۳۰)
از بین همهٔ چیزهای دیگه، دشمنِ من، منِ درونِ منه.
Mohammad
آدمهایی که خودشون خدا رو ساخته بودن توسطِ همون خدا رها میشن.
Mohammad
تا حالا به این فکر کردهٔ که چهجوری قراره بمیری؟
Mohammad
«مهم نیست سفر آدم چهقدر طولانی باشه، آدم هیچوقت نمیتونه از دستِ خودش فرار کنه.»
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
ولی آدم وقتی جوونه خوب نیست که خیلی هم معقول باشه. خوشیِ آدم رو زایل میکنه.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
«میدونی من چی فکر میکنم، اینکه تو باید زندگی
رو راحت بگیری و یاد هم بگیری که یهخُرده بیشتر ازش لذت ببری.
منظورم اینه که، فکرش رو بکن: فردا ممکنه یه زلزلهای بیاد؛ ممکنه یه غریبههایی بدزدنت؛ ممکنه یه خرس بخوردت. هیشکی نمیدونه قراره چی
بشه.»
کاربر ۲۳۷۱۵۹۲
ولی آدم وقتی جوونه خوب نیست که خیلی هم معقول باشه. خوشیِ آدم رو زایل میکنه.
مرضیه
«مهم نیست سفر آدم چهقدر طولانی باشه، آدم هیچوقت نمیتونه از دستِ خودش فرار کنه.»
کاربر ۲۳۷۱۵۹۲
گر اینکه خدا انسان را امتحان میکند درست است، چرا انسان خدا را امتحان کند خطاست؟
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
قلبهای ما که از سنگ نیستند.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
«مهم نیست سفر آدم چهقدر طولانی باشه، آدم هیچوقت نمیتونه از دستِ خودش فرار کنه.»
کاربر ۱۵۲۲۰۲۰
بعضی وقتها دلواپسیهای آدم ممکنه نشونهٔ چیزهای دیگهای باشن. و اون چیزهای دیگهای هم که دلواپسیها نشونهشونن ممکنه خیلی حادتر از خودِ واقعیت باشن. ترسناکترین نکتهٔ دلواپسِ چیزی بودن همینه.
مرضیه
«آدم وقتی زندهست هر کدوم از اندامهاش با اون یکی فرق میکنه، ولی وقتی مُرد کلاً یه چیزه. فقط پوستواستخونِ بهدردنخور.»
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
مشکل اینه که، چیزی که مالِ پنجاه هزار سال پیشه هیچ ربطی به من نداره؛ مالِ پنجاه سال بعد هم همینطور. هیچ ربطی. هیچ. چیزی که مهمه الانه. کی میدونه دنیا کِی قراره به تهِ خط برسه؟ مگه میشه به آینده فکر کرد؟ چیزی که فقط اهمیت داره اینه که من میتونم همین الان شکمم رو پُر کنم و همین الان خوش بگذرونم. هان؟
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
خیلی گذشت تا آنکه جونکو بالاخره با صدای گرفته گفت «این تو واقعاً هیچچیِ هیچچی نیست. هیچچی توم نمونده. خالی.»
pouria_pf
جوون بودن آسون هم نیست.
مرضیه
وقتی شنا میکرد میتوانست تمامِ خاطراتِ ناخوشایند را از ذهنش دور کند. اگر به قدرِ کافی شنا میکرد، میرسید به جایی که دیگر بهکل حسِ رها بودن داشت ــ همچون پرندهای پرواز کنان در آسمان.
amirreza9
میخواهم دربارهٔ آدمهایی بنویسم که خواب میبینند و منتظر میشوند شب تمام شود، آدمهایی که چشمبهراهِ روشنیاند تا بتوانند آنهایی را که دوست دارند در آغوش بگیرند.
کاربر ۲۳۷۱۵۹۲
«من تو گیر آوردنِ دوستِ درست تو زمانِ درست تو مکانِ درست استعداد دارم.»
کاربر ۲۳۷۱۵۹۲
«با صداقتِ تمام میگم آقای کاتاگیری، فکرِ جنگیدن با کِرم تو تاریکی من رو هم میترسونه. من کُلی ساله تو زندگیم صلحطلب بودهم، هنرو دوست داشتهم، با طبیعت زندگی کردهم. جنگیدن کاری نیست که دوست داشته باشم. این کارو میکنم چون مجبورم. این جنگِ بهخصوص هم جنگِ سختیه ــ قطعاً. ممکنه زنده ازش برنگردم. ممکنه سرش یکی دوتا از اعضای بدنم رو از دست بدم. ولی نمیتونم فرار کنم ــ فرار نمیکنم. همونطور که نیچه میگه، عالیترین درجهٔ فرزانگی نداشتنِ ترسه. چیزی که من از شما میخوام آقای کاتاگیری، اینه که اون شجاعتِ نابتون رو با من تقسیم کنین، که دوستِ واقعیم باشین و با تمامِ وجود کمکم کنین. میفهمین چی میخوام بهتون بگم؟»
کاربر ۲۳۷۱۵۹۲
حجم
۱۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان