بریدههایی از کتاب دیوان غربی - شرقی
نویسنده:یوهان ولفگانگ فون گوته
مترجم:محمود حدادی
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۶ رأی
۴٫۳
(۱۶)
هشدار
من نیز به جان
بندِ کمندِ گیسو را پذیرفتهام.
حافظا، کارِ دوستدارِ تو نیز،
از همین قرار بوده است.
ولی چنین که میشنوم،
خوبرویانِ امروزی
گیسوانِ بلند را میبافند،
و چون کلاهخودی بالای سرْ گِرد میآورند.
آن که به مصلحتِ خود میاندیشد،
تن به چنین بندی نمیدهد.
و از این زنجیرِ گران،
به حلقهٔ آن زُلفِ سبک پناه میبَرد!
آرمان
تقلید
امیدوارم که در شیوهٔ غزلسرایی تو دستی باز بیابم.
و از ردیف و قافیه لذت ببرم.
نخست اندیشه را بپیرایم، سپس کلمات را بپرورم.
و هیچ قافیهیی را تکرار نکنم
مگر آن که تأکیدی خاص در آن باشد.
همه آن چنان که از تو برمیآید، الا ای برکشیدهٔ همهٔ شاعران!
زیرا همانگونه که جرقهیی میتواند،
شهرِ شاهی را در زبانهٔ خشمناک شعلههای خود
و توفانی که به پا کرده، بسوزد و بگدازد
و در آن میان، خود خاموش به ستارههای آسمان بپیوندد،
قلبِ این آلمانی در پیچ و تابِ شعلهیی جاوید،
آتشِ تو را در سینه میگیرد، تا شوری نو بهپا کند.
آرمان
حافظنامه
اگر که سخن را عروس بدانیم،
و اندیشه را داماد،
این زفاف را اویی شناسد،
که حافظ را بستاید.
آرمان
در هر نفسی دو نعمت است:
دم فرو بُردن، و از بارِ آن رهیدن.
آن تنگنا میآورد، این تازهگی.
چنین، زندگی ترکیبی است سحرآمیز.
دمی که در تنگنایت میگیرد، بر خدا سپاس بگذار.
و سپاس بر خدا آن دم نیز، که رهاییت میبخشد.
آرمان
خداوند از آن ستارهها را در آسمان نشاند،
تا راهنمای شما بر خشکی و دریا باشد.
پس در گسترهٔ آنها به گشت و تماشا بروید،
نگاهتان پیوسته به فراز.
niknam
ای حافظ قدسی،
میخواهم که از تو یاد کنم،
از تو، آن هنگام که معشوقه نقاب برمیافکند،
و زلفِ عنبربویش را به دستِ نسیم میسپارد.
آری، تا زمزمهٔ عاشقانهٔ شاعر،
خود حوریان را به وسوسه اندازد.
حال آیا شمایان میخواهید بر این سعادتِ او رشک برید؟
یا خود، آن را بر کامش تلخ کنید؟
پس بدانید که سخنِ شاعران،
پیوسته تا به آستانهٔ بهشت بر میشود،
و در تمنای زندگی جاوید،
آهسته بر در میکوبد.
niknam
چیست که دشوار میتوان پنهانش کرد؟
آتش!
زیرا، به روز دود برملایش میکند،
و به شب زبانهٔ آن، آن غولآسا.
دیگر، عشق است
که هر اندازه در خاموشی دل بپروریش،
باز آسان از دریچهٔ چشم برمیتابد.
مریم
هر آن چه را که دست و پاگیر است، دور بینداز!
shakiba eskaf
چیست همه جا شرط بنیادین آن،
که انسان شکوفا شود؟
shakiba eskaf
خطا در کمین است که گُمراهم کند.
ای تو که در هدایتم دانایی،
در کارهایم و در قلمم،
طریقتبخشِ راهم باش.
shakiba eskaf
میخواهم به میانِ شبانان درآیم،
و در واحهها بیاسایم در آن هنگام
که با کاروانها همراه میشوم،
و شال و قهوه و مُشک عرضه میکنم.
میخواهم هر کوره راهی را بپیمایم،
و از بیابان به شهرها درآیم.
در فراز و فرودِ سنگلاخِ سختِ کوهستانی،
حافظا، غزلهای تو آرامبخش دلاند آن دم
که ساربان به بیدار کردنِ ستارگان،
و راندنِ راهزنان،
بر پشتِ بلندِ استر
سرخوشانه میخواندشان.
سایه
چیست که دشوار میتوان پنهانش کرد؟
آتش!
زیرا، به روز دود برملایش میکند،
و به شب زبانهٔ آن، آن غولآسا.
دیگر، عشق است
که هر اندازه در خاموشی دل بپروریش،
باز آسان از دریچهٔ چشم برمیتابد.
Hamid rasoolpoor
زلیخانامه
شب هنگام پنداشتم،
ماه را به خواب دیدهام.
چون بیدار شدم،
خورشید نامنتظر برمیآمد.
الهام راگا
این همه سعادتیست بزرگ، و هم از این رو،
دل نمیکنم شرابِ سالِ یازده را تنها بنوشم.
کاش بود حافظ و سهمِ خویش میگرفت.
و سرخوشانه مینوشید.
پس به بهشت میشتابم
که مؤمنانش،
دردا که از شرابِ سالِ یازده محرومند.
چه، شرابِ پاک بهشتی،
شیرین هم اگر باشد، به پای شرابِ سالِ یازده نمیرسد.
بشتاب، حافظ، بشتاب!
پیالهیی شرابِ سالِ یازده در انتظارِ توست!»
ZinBook
در کارِ جهان چه میکوشی، که از پیشش ساختهاند،
جهاندار سامانِ کارها را پرداخته است.
قرعهٔ قسمت را انداختهاند. به شیوه باش!
سفر آغاز شده است، به انجامش برسان.
از غم و رنج چه برمیخیزد، جز آن،
که تا جاویدان قرار از تو بگیرد.
مریم
اعتراف
چیست که دشوار میتوان پنهانش کرد؟
آتش!
زیرا، به روز دود برملایش میکند،
و به شب زبانهٔ آن، آن غولآسا.
دیگر، عشق است
که هر اندازه در خاموشی دل بپروریش،
باز آسان از دریچهٔ چشم برمیتابد.
سختتر از همه اما پنهان داشتنِ شعر است.
کس چراغ خود را در پستو نهان نمیکند.
هر ترانهٔ تازه،
جانِ شاعر را لبریز میسازد.
و هرباره که آرایهٔ سخنی دلنشین بر قلمِ او نشست،
پسندِ خاطرِ همهٔ جهان را،
سرخوش و رسا، بر همگان میخواندش.
خواهی رنجمان بدهد، خواهی شادمان کند.
آرمان
اگر یکی سرزنده باشد و تندرست،
همسایه خوش دارد آزارش برساند.
و تا مردِ کوشا زنده است و گرمِ کار،
خلایق میل به سنگسارش دارند.
اما همین که مُرد،
اعانهٔ هنگفت جمع میکنند،
تا به پاسِ رنجهای زندگیش،
تندیسی از او بتراشند.
ولی ابنای عوام را همان بهتر،
که سودای خویش در پیش گیرند،
عقل به کار برند، و آن نیکمرد را،
برای همیشه فراموش کنند.
مریم
چیست که دشوار میتوان پنهانش کرد؟
آتش!
زیرا، به روز دود برملایش میکند،
و به شب زبانهٔ آن، آن غولآسا.
دیگر، عشق است
که هر اندازه در خاموشی دل بپروریش،
باز آسان از دریچهٔ چشم برمیتابد.
سختتر از همه اما پنهان داشتنِ شعر است.
کس چراغ خود را در پستو نهان نمیکند.
ناهید
زندگی به صحنهٔ غازبازی میماند.
هرچه در آن پیش میروی،
زودتر به مقصد میرسی،
و همزمان خوشتر داری برگردی.
میگویند غاز احمق است.
حرفِ مردم را باور نکنید.
چه، در این بازی یک غاز هست که سر را برمیگرداند،
و مرا به واپس میخواند.
زندگی اما، هنجاری وارونه دارد.
همگان در عرصهٔ آن به جلو هجوم میبرند،
و اگر یکی به زمین افتاد،
هیچ تنابندهیی سرش را برنمیگرداند.
مریم
حجم
۳۸۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۳۸۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
قیمت:
۱۷۸,۰۰۰
۸۹,۰۰۰۵۰%
تومان