بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوان غربی - شرقی | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوان غربی - شرقی

بریده‌هایی از کتاب دیوان غربی - شرقی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۶ رأی
۴٫۳
(۱۶)
تخلص شاعر: ای محمد شمس‌الدین از چه رو ملتِ والای تو، تو را حافظ می‌خواند؟ حافظ: پرسش تو را ارج می‌نهم و پاسخ‌اش می‌دهم: از آن که با حافظه‌یی سعادتمند، میراثِ مقدسِ قرآن را، بی‌کم و کاستی از بر کردم. و در پناهِ آن پرهیزگاری در پیش گرفتم. چندان که زشتی زندگی روزانه، نه دامنِ مرا آلود، و نه دامنِ آنانی را که به شایستگی، کلامِ پیامبر، و بذرِ این کلام را گرامی داشتند. از این روست که مردمم مرا حافظ می‌خوانند.
niknam
خطا در کمین است که گُم‌راهم کند. ای تو که در هدایتم دانایی، در کارهایم و در قلمم، طریقت‌بخشِ راهم باش.
niknam
یوهان ولفگانگ گوته با الهام از حافظ، دیوان غربی ـ شرقی را آفرید و به این وسیله میان شرق و غرب پلی بنا نهاد و پایه‌گذار ارتباطی به دور از تعصب فرهنگی و مذهبی شد. از همین روست که حافظ و گوته سرچشمه‌های همیشه جوشانِ رابطهٔ فکری و فرهنگی میان ملت‌های ایران و آلمان‌اند؛ سرچشمه‌هایی که هرگز خشک نمی‌شوند.
FerFerism
شگفت‌انگیزترین کتابِ کتاب‌هاست، کتابِ عشق. من با همهٔ احساس آن را خوانده‌ام. قصهٔ شادیش چند برگِ اندک است، و شرحِ رنجش دفترها. حکایتِ هجرانش فصلی دراز، و قصهٔ وصلش بس مختصر. هر جلدِ رنجش بی‌پایان، با شرح و حاشیه‌یی بسیار. آه، ای نظامی! با این همه تو در فرجام، آن راهِ نیک را یافته‌ای.
FerFerism
بنای یادمان گوته و حافظ نمادی گویای همین نکته است. این بنا که ده سال پیش به‌دست رؤسای جمهور وقت آلمان و ایران پرده‌برداری شد، در شهر وایمار واقع است و از دو کرسی بزرگ سنگی تشکیل شده که روبه‌روی هم، در دو قبلهٔ شرق و غرب قرار گرفته‌اند، تا نشان گفت‌وگوی میان گوته و حافظ، و هم‌زمان آلمان و ایران باشند، در چهارچوبی جهانی.
FerFerism
در سال ۱۸۱۴ متن کامل دیوان حافظ به ترجمهٔ ژزف هامر فون پورگشتال، دیپلمات اتریشی و سفیر این کشور در استامبول به دستش رسید، و این ترجمه‌ای بود بسا شتاب‌زده و پر ایراد. با این حال گوته از ورای آن به گوهر شعر حافظ پی بُرد، و از فراسوی مکان و قرن مهری برادرانه به او احساس کرد و از آشوب دنیای پیرامون خود به تسلی غزل‌های او پناه برد
FerFerism
آشنایی گوته با حافظ نمونهٔ درخشانی از گفت‌وگوی میان فرهنگ‌های ماست. این گفت‌وگو بر وجوه اشتراک ما پایه دارد. اما باید اختلافات خود رانیز به فال نیک بگیریم، زیرا که به واسطهٔ تفاوت‌ها می‌توان یکدیگر را کامل کرد. به گفتهٔ حافظ: درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد نهال دشمنی بر کن که رنج بی‌شمار آرد شب صحبت غنیمت‌دان که بعدازروزگارما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
FerFerism
جان‌مایهٔ زندگی عشق است، و جان‌مایهٔ عشق، خِرَد.
behruzpcr5
اگر که سخن را عروس بدانیم، و اندیشه را داماد، این زفاف را اویی شناسد، که حافظ را بستاید.
FerFerism
تو بزرگی، از آن که پایانی نمی‌گیری. و سرنوشتت آن که هرگز نیز آغازی نیابی. غزلِ تو، چرخان چون گنبدِ پُرستاره، سروپایانی پیوسته یک‌سان دارد. و آن چه از میانهٔ آن برمی‌جوشد، آشکارا همانی است که در پایان به‌جا می‌ماند، و هم از آغاز بود. تو، نوشین چشمهٔ شعرِ همهٔ شادی‌ها هستی. و ترانه‌هایت، بیرون از شمار، موج از پی موج از دلت برمی‌جوشد. لبانت همیشه بوسه‌خواه، غزل‌های از دل برخاسته‌ات دل‌نشین، دهانت جویای نوش، و دلِ نیک‌خواهت پُرفیض. خود اگر تمامی جهان غرقه شود، حافظا! با تو، با توام سرِ هماوردی است.
FerFerism
می‌خواهم بر دورِ جوانی شادی کنم: بر دوری که ایمان گسترده بود و اندیشه تنگ.
min
آه ای حافظ، باشد که غزل‌های دل‌انگیزِ تو و مثالِ قدسی‌ات، ما را در جرنگاجرنگِ جام‌ها، تا به محرابِ خدا راهبر شود.
niknam
می‌خواهم به ژرفا، و سرچشمهٔ تبارِ انسانی برسم. به روزگارانی که هنوز آموزهٔ آسمانی را، به زبانِ زمینی از خدا می‌گرفتند، و به وسوسهٔ عقل تن درنمی‌دادند.
☆Nostalgia☆
غمِ تو، در جست‌وجوی مأوایی خلوت بود. دلِ خرابِ مرا یافت، و قرارگاه نزولش ساخت.
آرمان
شاعر: ای محمد شمس‌الدین از چه رو ملتِ والای تو، تو را حافظ می‌خواند؟ حافظ: پرسش تو را ارج می‌نهم و پاسخ‌اش می‌دهم: از آن که با حافظه‌یی سعادتمند، میراثِ مقدسِ قرآن را، بی‌کم و کاستی از بر کردم. و در پناهِ آن پرهیزگاری در پیش گرفتم. چندان که زشتی زندگی روزانه، نه دامنِ مرا آلود، و نه دامنِ آنانی را که به شایستگی، کلامِ پیامبر، و بذرِ این کلام را گرامی داشتند. از این روست که مردمم مرا حافظ می‌خوانند.
مریم
گوته: «آن که از سه هزار سال حساب و کتابی با خود نکند، در تاریکی، بی‌هیچ تمیزی، گرفتار اکنونِ خویش می‌ماند.»
niknam
در هر نفسی دو نعمت است: دم فرو بُردن، و از بارِ آن رهیدن. آن تنگنا می‌آورد، این تازه‌گی. چنین، زندگی ترکیبی است سحرآمیز. دمی که در تنگنایت می‌گیرد، بر خدا سپاس بگذار. و سپاس بر خدا آن دم نیز، که رهاییت می‌بخشد.
مریم
عشق‌نامه «بگو، آیا دلت سرگشتهٔ چست؟» «دلم مقیم کوی توست. فرو مگذارش.»
الهام راگا
چیست که دشوار می‌توان پنهانش کرد؟ آتش! زیرا، به روز دود برملایش می‌کند، و به شب زبانهٔ آن، آن غول‌آسا. دیگر، عشق است که هر اندازه در خاموشی دل بپروریش، باز آسان از دریچهٔ چشم برمی‌تابد. سخت‌تر از همه اما پنهان داشتنِ شعر است. کس چراغ خود را در پستو نهان نمی‌کند. هر ترانهٔ تازه، جانِ شاعر را لبریز می‌سازد. و هرباره که آرایهٔ سخنی دل‌نشین بر قلمِ او نشست، پسندِ خاطرِ همهٔ جهان را، سرخوش و رسا، بر همگان می‌خواندش. خواهی رنجمان بدهد، خواهی شادمان کند.
☆Nostalgia☆
رازی پوشیده‌تر می‌گویند: «ما فضولِ کارِ دیگران، با همهٔ تکاپو در پی آنیم که دریابیم، معشوقهٔ تو کیست، و آیا چند رقیب داری. چه، دل‌باختگی‌ات را می‌بینیم، و ارزانیت هم می‌داریم. ولی گمان نمی‌کنیم، که معشوقه هم دل‌بستهٔ تو باشد. می‌گویم، اختیار با شماست، آقایان! بجویید و بیابید. اما بدانید، معشوقه‌ام اگر به در آید، دست و پای خود را گُم می‌کنید. و اگر برود، تنها وهمی را نوازش خواهید کرد. هیچ شنیده‌اید که شهاب‌الدین در عَرَفات، چگونه پیراهن بر تن درید؟ پس هر که را چون او کرد، دیوانه مپندارید.
آرمان

حجم

۳۸۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

حجم

۳۸۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

قیمت:
۱۷۸,۰۰۰
۸۹,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد