بریدههایی از کتاب بینوایان (جلد دوم)
۴٫۳
(۶۳)
خودم راه بر خودم میبندم و خود را به هر طرف میکشانم، کم خود را میرانم، خود را بازداشت میکنم و خود را به محاکمه میکشم، خود را محکوم میکنم و خودم مجری حکم هستم. وقتی آدم توسط خودش گرفتار شود، خوب گرفتار شده است.»
A.moghtada
اما چه کسی میتوانست دراین حال او را ببیند؟ هیچ کس، چون ژانوالژان تنها بود و کسی جُز او در آنجا نبود.
چرا، کسی در آنجا بود، کسی که در ظلمات نیز بر همه چیز ناظراست.
A.moghtada
ماریوس سِر دلش را با کورفراک در میان نمینهاد؛ ذاتاً این گونه بود، اما کورفراک به حدس و گمان چیزهایی فهمیده بود، ذات او نیز چنین بود. گاه به خاطر عاشق شدن ماریوس را تشویق میکرد، اما خود از این موضوع حیرتزده بود. وقتی فهمید که ماریوس گرفتار چه مالیخولیایی شده است، گفت: «میبینم که چه سهل و راحت شعور از کف دادهای، دیگر کافی است، پیش دوستانت برگرد!»
Jolan...
در این ساعت، در چنین مکانی، یاد ماندههای جوانی که به خاطر میآمدند، تک و توک ستارهای که درآسمان میدرخشیدند، آرامش وهمناک این کوچههای دنج، نزدیک شدن حادثهای فراتر از تصور که زمینهاش مهیا میگردید، به این اشعار که ژان پروور آن شاعر شیرین سخن، در پرتو نور شفق به آرامی زمزمه میکردند، لطفی حُزنآلود میبخشید.
Jolan...
آنژولراس پریده روی، با گردنی برهنه، موهایی آشفته، با آن سیمای ملیح و ظریف، در آن لحظه معلوم نبود که چه اثری از تمیس باستانی در خود دارد، پرههای بینیاش باد کرده و چشمان فرو نهادهاش به چهره یونانی نفوذ ناپذیرش حالتی از خشم و جلوهای از پاکدامنی میبخشید که از منظر جهان باستان تناسبی با مظهر عدالت داشت.
Jolan...
من برای اعدام این مرد به ضرورت حکم دادم، اما ضرورت از دیوهای ترسناک دنیای قدیم است، ضرورت نام دیگر قضا و قدر است. اما اگر قصد داریم به سوی تعالی و پیشرفت حرکت کنیم، باید پذیرای این قانون باشیم که میگوید دیوها در برابر فرشتگان باید نابود شوند، قضا و قدر هم باید در برابر یگانگی و دوستی از بین برود. این لحظه برای به زبان آوردن کلمه عشق لحظه بدی است، اما اهمیت ندارد، من آن را به زبان میآورم و ازآن تجلیل میکنم. ای عشق؛ آینده در دستان توست؛ ای مرگ! من از تو استفاده میکنم، اما دشمنت میدارم. هموطنان، درآینده نه تاریکی خواهد بود، نه ضربههای هولناک صاعقه، نه خیلی درنده خو، نه مجازاتی خونریز، چون دیگرشیطانی وجود نخواهد داشت.»
میکاییل هم نخواهد بود،
Jolan...
وحشت وقتی که به چنین مرحلهای برسد، دیگر کلمات توان شرح آن را ندارند. دراین پیکار جهنمی، دیگر اثری از آدمیزادهای برجای نمانده بود، گویی غولها و دیوان افسانهای باهم درگیر بودند و بیشتر دنیای میلتون و دانته را در نظر مجسم میکردند تا دنیای هومر را، دیوها حمله کرده و اشباح پایداری میکردند، قهرمانی به منتهای عظمت خود رسیده بود.
Jolan...
همین که آنژولراس دستها را بر سینه نهاد و مهیای انجام سرنوشت شد، هنگامه جدال در تالار خاتمه یافت. این آشوب، ناگهان در نوعی عظمت مرگبار ساکن شد. گویی شکوه تهدیدگر آنژولراس، بدون اسلحه و بدون حرکت، بار سنگینی بردوش این گروه به خشم آمده نهاده است. این جوان شجاع که تنها فرد بدون زخم بود و ازاین گذشته باشکوه، خون آلود، نمکین و همانند رویین تنی خونسرد بود، تنها در پناه نگاه آرام خود، این گروه متشنج را واداشت که محترمانه او را بکشند. چهره زیبایش دراین دم در سایه غرورش بیشتر جلوه گر شده بود و همانند یک نور باران شده بود و گویی خستگیناپذیر است. پس از بیست و چهار ساعت وحشت خیزی که طی شده بود، اینک چهرهاش گلگونتر از همیشه بود. شاید فردی که بعدها در دادگاه نظامی شهادت داده که: «آنجا یک مرد شورشی بود که شنیدم او را آپولون مینامیدند، آنژولراس رادیده باشد. یک نفر از گارد ملی که با تفنگ آنژولراس را نشانه گرفته بود، تفنگش را پایین آورد و گفت: «به نظر میآید که قصد دارم با گلوله، گلی را هدف بگیرم.»
Jolan...
گاه سادگی و صداقت اثری شگفت و بیش از اندازه میگذارد
MMST
. به حال آن کارگری باید افسوس خورد که تفکر را رها و به تخیل روی میآورد. چنین کسی گمان میکند که رها شدن از چنین گردابی سهل است و به خود میگوید که تخیل و تفکر فرقی با هم ندارند! و خطا نیز همین جاست.
اندیشه، کار دراکه آدمی است و خیال کار هوس و تمایلات وی، جای اندیشه را با خیال عوض کردن، به آن میماند که زهر را به جای غذا بگذاریم.
emroz
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۰۶ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۰۶ صفحه
قیمت:
۲۸۱,۰۰۰
تومان