بریدههایی از کتاب در کمین گل سرخ؛ روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
۴٫۴
(۳۳۱)
جوانی بود پرتلاش که همیشه تبسم بر چهرهاش نقش داشت. در عین حال خیلی خونسرد و صبور بود. آنجا به من گفتند او فرمانده سپاه کرمانشاه است، البته بعدها فرماندهی منطقه به او سپرده شد. یکیاز نقاط مثبت او این بود که برایش ارتشی و سپاهی فرق نمیکرد. آن هم در آن اولین سالهای بعد از پیروزی انقلاب و آن دیدها و تبلیغات منفی در باره ارتش. هدفش این بود که تحت نظر فرماندهی صحیح کار پیش برود و دشمن عقب رانده شود.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
احساس کرد بعضی از همراهانش نگران جان مردم بیگناه هستند که احتمال دارد دشمن در میانشان سنگر گرفته باشد. برای همین توضیح داد:
ـ نگران نباشید اولاً؛ بیشتر مردم که از ضدانقلاب بیزارند، به روستاهای اطراف پناه بردهاند و یا در پناهگاهها هستند. ثانیاً؛ خیالتان راحت باشد من اجازه شرعیاش را گرفتهام. تا امروز ما ملاحظه خانه و کاشانه مردم را کردهایم اما میبینید که دشمن از این عطوفت نظام ما سوءاستفاده میکند و در آنجاها سنگر میگیرد و برادران ما را این گونه میکشد. بنابراین ما چارهای جز این نداریم و بهتر است بگردیم محل مناسبی را برای دیدهبانی توپخانه پیدا کنیم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
از آن شهر بزرگ تنها چهار نقطه در دست نیروهای جمهوری اسلامی بود که هر چهار تای آن هم در محاصره دشمن قرار داشت و هر آن احتمال سقوطشان میرفت. آن چهار مکان عبارت بود از فرودگاه جنگزده شهر؛ ایستگاه رادیو و تلویزیون سنندج که هیچ برنامهای نداشت؛ پادگان لشگر ۲۸ کردستان که حتی در داخل آن آنقدر امنیت نبود که مراسم صبحگاه و شامگاه برگزار شود؛ و باشگاه افسران شهر که از چند روز پیش در زیر آتش و حملات بیامان ضدانقلاب بود و با اینکه آذوقهاشان ته کشیده بود و دشمن خباثت را در حقشان به حدی رسانده که آب را هم به رویشان بسته بود، اما آنان در میان اجساد شهدایشان چنان مقاومت میکردند که همه را به شگفتی واداشته بودند.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
سرهنگ نصرتزاد، فرمانده تیپ به زودی بر خود مسلط شد و موقعیت را دریافت. بیسیمچیش را با خود کشید و از میان گلولهها خود را به بالای قلهای رساند که نزدیک مهاجمان بود. از آنجا مواضع دشمن را شناسایی کرد و گرای آن را به توپخانه لشکر داد. لحظات بعد هرچند او خود شهید شد، اما فداکاریش باعث شد تعداد زیادی از نیروها نجات پیدا کنند.
این فاجعه درست سه روز پیشاز پرواز آنان اتفاق افتاده بود و سرگرد شنیده بود که دشمن سرمست از غرور پیروزی، جنازه سرهنگ شهید و اسرا را در خیابانهای شهر گردانده و به جشن و پایکوبی پرداخته است.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
چند روز پیش از آنان، نیروهایی از لشکر ۲۱ تهران به کردستان اعزام شده بودند اما ضدانقلاب همینکه از ماجرا خبردار میشود در خیابانها جار میزند که: «ای مردم، ای مادران، ای زنان، ای دختران کرد، اینان از تهران آمدهاند تا مردان و جوانان شما را قتلعام کنند، چرا معطلید؟ اگر پایشان به شهر برسد، حمام خون راه میاندازند.»
زنان و دختران تحریک شده به جلو فرودگاه میریزند و اجازه خروج به نیروهای تازه رسیده نمیدهند.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
صیادشیرازی همراه دکتر چمران از سردشت خارج میشد. آن روز شاید هیچ تصور نمیکرد که در کمتر از یک سال بعد، برای ورود مجدد به این شهر، هفتهها نبرد خواهد کرد و صدها تن از یارانش شهید و مجروح خواهند شد!
هرچه که بود فردا صبح، وقتیکه او با لباس شخصی در میان مسافران دیگر از فرودگاه مهرآباد خارج شد، با مرد هفده روز پیش خیلی فرق داشت. اکنون او کولهباری از تجربه بر دوش و دردی پنهان در دل داشت.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
آن لحظه را یک لحظه تاریخی و تعیین کننده برای خودم میدانم و هیچگاه زمانی را که شهید چمران مرا در آغوش گرفت و با شور و شعف خاصی مرا غرق در بوسه کرد، فراموش نمیکنم. حالت بسیار خوبی به ما دست داده بود. جملاتش دقیقاً یادم نیست ولی آنقدر در خاطرم هست که ابتدا درودی فرستاد آنگاه با همان کلام عارفانهاش گفت: تو چه کردی؟ ما شما را از دست رفته میپنداشتیم و امید دیدن مجدد شما را نداشتیم!
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
دعای فرج را خواندم. این اولین بار بود که در خط جنگی دعای مقدس آقا امام زمان (عج) را میخواندم. همینکه دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیکهایی را که به صورت تئوری و علمی خوانده بودم و هیچوقت استفاده نکرده بودم، به ذهنم رسید. آن هم تاکتیک عبور از منطقه خطر و در شرایطی که احساس میکردیم در محاصرهایم!
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
یک دفعه متوجه شدم که شهید چمران در حالی که لباس استتار بر تن کرده و یک قبضه اسلحه یوزی در دست دارد، از داخل ساختمان بیرون آمده است. هفت الی هشت نفر هم دور و برش بودند.
همانجا ایستادم و با نگاهم آنها را تعقیب کردم، دیدم از در پاسدارخانه هم خارج شدند و به داخل شهر رفتند. همان لحظه به فکر فرو رفتم و به خودم گفتم: عجب صحنهای میبینم، برای اولین بار یکیاز مقامات عالیرتبه جمهوری اسلامی، در حالی که لباس چریکی پوشیده و تیربار یوزی در دست دارد، پیشاپیش همه برای جنگ با دشمن میرود! به من هم چیزی نگفت که برای کمک به همراهش بروم با وجود آن که دورههای چنین نبردهایی را دیده بودم و تکاور و چترباز هم بودم
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
این نخستین بار بود که علی، آیتالله خامنهای را میدید و باهم آشنا میشدند و به زودی این آشنایی به دوستی مستحکم مبدل شد، به گونهای که بعداز آن هرگاه که علی در دو راهیها و سرگردانیها گرفتار میشد، به ایشان مراجعه میکرد و به آنچه که او میگفت، عمل میکرد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
آقای خامنهای همان شب نامه آنان را دید و از اتفاق افتاده متأسف شد؛ با ایشان تماس گرفت و با فروتنی ازشان عذرخواهی کرد.
فردا شب آنان در خیابان ایران در منزل آیتالله خامنهای، شام مهمان او بودند و با فراغت تمام با هم بحث و گفتوگو کردند. این جلسه صمیمی تمام خستگیها و حرمانهای ماههای اخیر را زدود و آنان را به کارشان امیدوار کرد زیرا نماینده امام برخلاف اغلب مسؤولانی که آنان دیده بودند، با ایشان همرأی بود و پیشنهادهایشان را پسندید.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
او لحظهای از حال ارتش غافل نبود. وقتی در آن روزها در روند بازسازی ارتش انحرافاتی احساس کرد، ساکت ننشست و به هرجا که ممکن بود سرکشید و فریاد زد؛ وقتی پاسخی فراخور نشنید، عناصر دلسوز ارتش را فرا خواند. در تابستان ۵۸ به همت او در مرکز آموزش توپخانه، مراسمی تدارک دیده شد و نمایندگان انجمنهای اسلامی ارتش به اصفهان آمدند و به مدت دو روز مشکلات را بررسی کردند و راه حلهای مناسب آن را یافتند.
در همان جلسه برای پیگیری کارها و رساندن پیام آنان به گوش مسؤولان بلند پایه نظام، سه نفر به عنوان نمایندگان «نیروهای متعهد ارتش» انتخاب شدند که به ترتیب اکثریت آرا عبارت بودند از سروان علی صیادشیرازی، سروان سیدحسام هاشمی و سروان محمد کوششی.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
اما بعد از پیروزی انقلاب، بیشتر همّ و غم صیاد برای پاکسازی و بازسازی ارتش بود. در اردیبهشت ۵۸، به همت رهبران انقلاب و به کوشش انقلابیانی مانند سروان کلاهدوز، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تأسیس شد. جوانان مؤمن به این تشکیلات نظامی نوپا، بسیار اقبال نشان دادند و شتافتند تا در مقابل توطئههای خارجی و فتنههای داخلی از انقلاب خود پاسداری کنند. گویا شهید کلاهدوز، مایل بود سروان صیادشیرازی نیز به سپاه منتقل شود و فرماندهی یکی از مناطق را (احتمالاً اصفهان) به عهده بگیرد. اتفاقاً علی نیز علاقه فراوانی به سپاه داشت و در راه اندازی آن در اصفهان از هیچ تلاشی دریغ نکرد؛ از قضا در این سازمان علیرغم ارتش، برای خود میدان وسیعی برای فعالیت میدید، اما او ترجیح داد هم چنان در ارتش بماند.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
آن روز در شهرهای مختلف ایران مراسم اعلام همبستگی مردم با ارتش برگزار شد. در استادیوم سی هزارنفری مرکز توپخانه اصفهان نیز، هزاران نفر از ارتشیان گرد هم آمدند تا یکپارچگی خود را با مردم اعلام کنند. آنان بعداز سخنرانی حجتالاسلام فلسفی در خیابانهای شهر به رژه پرداختند و مردم با گل و نقل و نبات از ارتش اسلام استقبال کردند. آن روز سروان صیادشیرازی که از مسؤولان برگزاری این مراسم بود، بارها اشک شوق ریخت از این که تیر دشمن به سنگ خورد است.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
این همه در حالی بود که شیرازه ارتش عملاً از هم گسسته بود و نیروهای انقلابی میکوشیدند دوباره آن را سازماندهی کنند، اما گروههای بدنام یکصدا فریاد میزدند که: «ارتش باید منحل گردد!»
در روز ۲۸ اسفند امام خمینی (ره) به دفاع از ارتش برخاستند. ایشان در پیامی به مردم کردستان، به نکوهش حمله کنندگان به ارتش پرداختند و فرمودند:
«ارتش، ژاندارمری و پلیس باید بدانند که از این به بعد آنها حافظ مصالح و استقلال مردم مسلمانند و اگر کسی به آنها حمله کند از مردم مسلمان نیست و عمال اجنبی است.»
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
در هشتمین روز پیروزی انقلاب، پادگان مهاباد سقوط کرد و ۱۸ دستگاه تانک، ۳۶ قبضه توپ سنگین و هزاران قطعه سلاح سبک و سنگین غارت شد و پادگان در آتش سوخت. این اتفاق در حالی افتاد که نمایندگان دولت برای مذاکره با رهبران کردها به آنجا رفته بودند.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
عزالدین حسینی، ناگهان به میدان آمد و خود را رهبر روحانی کردستان خواند. او معتقد بود نه فقط به خلق کردستان که به دیگر خلقهای ایران نیز باید خودمختاری داده شود. وقتی خبرنگاری از او پرسید اگر دولت مرکزی تمام درخواستهای کردها را بپذیرد اما نام خودمختاری بر آن نگذارد، شما چه میگویید؟ گفت:
«اگر جبرئیل از آسمان بیاید و قوانینی بیاورد که خودمختاری کردستان در آن نباشد، آن را نمیپذیریم!»
و راست میگفت زیرا خودمختاری بهانهای بیش نبود، آنچه که در دستور کار دشمن قرار داشت ایجاد تفرقه در میان اقوام مختلف و پیروان مذاهب گوناگون و نهایتاً تجزیه ایران بود
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
او آن روزها فریادرس همه نظامیانی بود که توسط مردم دستگیر و تحویل دادگاههای انقلابی داده شده بودند تا به جرمشان رسیدگی شود. چه بسا در میان آنان بیگناهانی هم بودند که صیاد آنان را نجات میداد و یا کسانی بودند که مجرم بودند، اما مستحق آن احکام صادره نبودند و یا به بازگشتشان امیدی بود. یکی از آنان تیمسار شعیبی معاون پادگان بود که چند روز پیش حکم بازداشت او را صادر کرده بود؛ تیمسار محکوم به اعدام شده بود، اما صیاد به نجاتش شتافت و شهادت داد که او مستحق چنین کیفری نیست!
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
صیاد مسؤلیت پادگان را خود به عهده گرفت و به خاطر خصوصیات بالای انسانیای که داشت همه پرسنل بدون توجه به درجه او، به دستوراتش احترام گذاشتند و پادگان را حفظ کردند. نام سروان صیادشیرازی برای علمای انقلابی اصفهان نامی آشنا بود. وقتی پیامی از او به آنان رسید که به پادگان بیایند و در ورزشگاه آنجا برای مردمی که به تخریب پادگان میآمدند، صحبت کنند آنان پذیرفتند و آیتالله خادمی و آیتالله طاهری خود را به آنجا رساندند و غائله به خوبی و خوشی پایان یافت.
صیاد برای حفاظت پادگان از دوستان انقلابیش در اصفهان کمک گرفت و در همان روز تعدادی از جوانان انقلابی به کمکش آمدند که سرپرست آنان جوانی بود به نام سید رحیم صفوی.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
در روز بیست و دوم بهمن با تدبیری که علی اندیشید، مرکز آموزش توپخانه اصفهان و تمامی تجهیزات آن، که در نوع خود مجهزترین مرکز آموزش ارتش بود، از دستبرد مصون ماند. واقعیت این است در آن لحظات شور و شوق تعدادی از گروهکهای مخالف امام و مردم با سوءاستفاده از احساسات پاک مردم انقلابی به غارت پادگانها میپرداختند و از این رهگذر فراوان از اموال بیتالمال و تجهیزات ارتش به یغما رفت و بعدها علیه انقلاب به کار گرفته شد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
حجم
۹۸۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۹۸۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
۵۷,۵۰۰۵۰%
تومان