بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در کمین گل سرخ؛ روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب در کمین گل سرخ؛ روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی

بریده‌هایی از کتاب در کمین گل سرخ؛ روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی

نویسنده:محسن مومنی
امتیاز:
۴.۴از ۳۳۱ رأی
۴٫۴
(۳۳۱)
اما دومین عامل، عامل اعتقادی بود. من یقین دارم حال و روح ما رزمندگان اسلام در عملیات رمضان، حال و روح عملیات فتح‌المبین نبود. این‌قدر بگویم کافی است. در عملیات فتح‌المبین، آثار معنویت، روحانیت، اخلاص، صفا و پیوستگی رزمندگان وجود داشت ولی در رمضان به هم خورده بود. البته به صورت طبیعی می‌شد انتظار داشت. چون رمضان را بعد از بیت‌المقدس انجام دادیم. بیت‌المقدس نبرد پیروزمندانه و حماسه‌ای بود. در ظرفیت امثال بنده نبود که تحمل خروج از غرور پیروزی را داشته باشیم. حالا اگر کسانی مثل من زیاد باشند، کار با مشکل مواجه می‌شود. چون ما نصرت را از خدا می‌دانیم، خداوند نصرت را به آن‌هایی نمی‌دهد که فکر می‌کنند فقط خودشان هستند و از خدا غافل می‌شوند...
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
عراق اعلام کرد آماده آتش‌بس است. اما ایران که اکنون در موضع برتری قرار داشت، گمان می‌کرد ارتش عراق دنبال فرصتی برای بازسازی و حمله مجدد است، پاسخ داد به شرطی آتش‌بس را می‌پذیرد که اولاً ارتش عراق از باقی خاک ایران عقب‌نشینی کند، ثانیاً سازمان ملل، متجاوز و آغازگر جنگ را رسماً اعلام کند. در تجاوزگری عراق شکی نبود، اما سازمان ملل تحت فشار آمریکا، از خواست ایران سرباز زد و این برنگرانی ایران افزود و نتوانست به بی‌طرفی مجامع بین‌المللی اعتماد کند. مسؤولان ایران فهمیدند برای رسیدن به صلح شرافتمندانه، چاره دیگری جز ادامه جنگ ندارند. این تصمیم در شورای‌عالی دفاع و در حضور امام‌خمینی گرفته شد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
مریکا به خود آمد. واینبرگر، وزیر دفاع ایالت متحده گفت: «پیروزی‌‌های ایران به نفع آمریکا نخواهد بود.» ژنرال هیک، وزیر خارجه‌اشان هم اعلام کرد آمریکا در برابر هرگونه تغییر اساسی در منطقه خلیج‌فارس که ناشی از جنگ ایران و عراق باشد، بی‌تفاوت نخواهد بود. هم او گفت: «اکنون لحظه ورود آمریکا به منطقه است.» دولت آمریکا، دستور زبان دیپلماتیک و ادعای بی‌طرفیش را از یاد برد و سراسیمه به یاری حاکم عراق شتافت و حمایت‌‌های پی‌درپی و کمک‌‌های بی‌دریغش از عراق را آغاز کرد که به نام کمک‌‌های حیاتی به بغداد مشهور شد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
اگر نظام‌ و حکومتی‌ بخواهد استوار بماند و حاکمیت‌ و ثباتش‌ برقرار باشد، رهبری‌، مسؤولین‌ و همه‌ کسانی‌ که‌ می‌خواهند زیر پوشش‌ حکومت‌ کار کنند، باید مقید به‌ مقررات‌ و قانون‌ باشند. حالا ممکن‌ است‌ قانون‌ نقص‌ هم‌ داشته‌ باشد ولی‌ پایبند بودن‌ به‌ همین‌ مقررات‌ ناقص‌، بهتر است‌ تا این‌ که‌ به‌ چیزی‌ پایبند نباشد.
#دور_از_ذهن
صبح فردا هنگامی قرارگاه فجر را ترک کرد که دستور داده بود تا سه روز دیگر باید دوباره عملیات کنند اما عملیاتی که باید مشترک بین سپاه و ارتش باشد. او از این که می‌دید دوستانش رمز پیروزی را نمی‌فهمند جدّاً رنج می‌برد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
گفت: بچه‌ها رفته‌اند و عمل کرده‌اند. اولش بد نبود، ولی الان گیر کرده‌اند و هر کاری که می‌کنیم، کارشان پیش نمی‌رود. ابلاغ کردیم که به نیروها بگوید همین الان برگردند. عملیات متوقف شد. فرماندهان را توی قرارگاه قائم جمع کردیم و به آنان تذکر محکم دادیم که خدا را شکر که هیچ کدام موفق نشدید. اگر هر کدام از شما موفق شده بودید، برای ما موفقیت نبود. موفقیت فقط در گرفتن زمین و اسیر و این چیزها نیست، موفقیت در این است که همه برای خدا، با هم باشیم. یا باهم پیروز می‌شویم، یا شکست می‌خوریم. هم پیروزی معنی‌اش بیش‌تر است و هم شکستش قابل تحمل است. یکی فشار بهش نمی‌آید و خیلی مزایایی دیگر دارد. بالاتر از همه این‌ها، خدا راضی می‌شود، وقتی دستورش را درست اجرا کنیم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
رغبت فرمان‌دادن نداشتم. چه بگویم؟ نیم ساعت مانده به صبح و روشنایی، بگوییم حمله کنید؟! خسته، از ساعت هفت و نیم راهیپیمایی کرده‌اند حالا بگویم حمله کنید؟ بعد هم دشمن تانک‌هایش آماده است و می‌خواهد به ما حمله کند. چاره‌ای جز دستور نبود. اصلاً مثل این که یک عده فکر و دست و مغز مرا گرفته بودند و می‌گفتند این کار را بکن. به فرماندهان ابلاغ کردم با همان نام مقدس یازهرا (س) حمله را شروع کنند. بلافاصله بعد از اعلام رمز عملیات با یک زمینه بسیار آماده، همه رو به قبله نشستند و دعای توسل را شروع کردیم. این دعای توسل چنان غلظتی داشت که در هیچ نقطه‌ای در چند سالی که در جبهه بودم، در تمام اتاق‌‌های جنگ‌ جا‌های دیگر موردش را ندیدم
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
«توکل‌ به‌ خدا»، اعتقاد به‌ این‌ که‌ «یک‌ رزمنده‌ مؤمن‌ برابر ده جنگجوی‌ کافر، بازدهی‌ دارد» و... چیزهایی‌ نبودند که‌ در دانشکده‌‌های فرماندهی‌ تدریس‌ شوند. از آن‌ لحظه‌ که‌ محسن‌ رضایی‌ با نظر مثبت‌ امام‌ به‌ آغاز عملیات‌ برگشته‌ بود، از آن‌ زمان‌ که‌ در تفألشان‌ به‌ قرآن‌ سوره‌ فتح‌ آمده‌ بود، سرهنگ‌صیاد، نفر اول‌ دوره‌‌های آموزشی‌ دانشکده‌ افسری‌ و دوره‌ «هواشناسی‌ بالستیک‌» آمریکا، کوشیده‌ بود «فکر تخصصی‌» را در خود کور کند. «پس‌ از آن‌ [شنیدن‌ آیات‌ سوره‌ فتح‌] فکر تخصصی‌ را هم‌ در خودمان‌ کور کردیم‌. چاره‌ای نداشتیم‌. اگر می‌خواستیم‌ به‌ آن‌ اکتفا کنیم‌، همه‌ جواب‌ها منفی‌ بود. آن‌هایی‌ که‌ در معیار تخصصی‌ برآورد می‌کردند، آن‌ها را هم‌ کنترل‌ کردیم‌ که‌ نباید این‌طور باشد....»
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
سرانجام‌ غروب‌ روز اول‌ فروردین‌، انتظار به‌ پایان‌ رسید و این‌ پیام‌ از فرماندهی‌ جنگ‌، به‌ قرارگاه‌‌های تابعه‌، ارسال‌ شد: «از قرارگاه‌ کربلا ۲، به‌ قرارگاه‌‌های قدس‌، فجر، نصر و فتح‌، ساعت‌ (س‌) روز (ر) ساعت‌ ۰۰: ۳۰ روز ۶۱/۱/۲ تعیین‌، و شروع‌ عملیات‌ با کد بسم‌الله‌ القاصم‌ الجبارین‌. یا زهرا علیها السلام‌ خواهد بود.» رزمندگان‌ بی‌قرار، یکدیگر را در آغوش‌ فشردند. لحظاتی‌ در تاریکی‌ مطلق‌ پشت‌ خاکریز، با اشک‌ و گریه‌ با همدیگر قول‌ و قرارها گذاشتند. آنانی‌ که‌ شهید می‌شدند باید قول‌ شفاعت‌ می‌دادند به‌ شرط‌ این‌ که‌ آنانی‌ که‌ می‌ماندند امام‌ را تنها نگذارند. بعداز وداع‌ ستون‌ها راه‌ افتادند.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
از زیباترین‌ صحنه‌هایی‌ که‌ یادم‌ هست‌، وحدت‌ و یکپارچگی‌ قبل‌ از عملیات‌ بود... از بچه‌هایی‌ که‌ در این‌ صحنه‌ خیلی‌ زحمت‌ کشیدند نمونه‌ ارتشی‌ را بگوییم‌ سرتیپ‌ دو کریم‌ عبادت‌ بود و از بچه‌‌های سپاه‌ هم‌ که‌ اسوه‌ بودند و در صحنه‌ نقش‌ مؤثری‌ برای‌ وحدت‌ داشتند، برادر احمد کاظمی‌ بود؛ فرمانده‌ تیپ‌ نجف‌اشرف‌.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
«درباره‌ فرماندهی‌ مشترک‌ چنین‌ مشخص‌ شده‌ بود که‌ در تمامی‌ سطوح‌ فرماندهی‌ از گروه‌ تا گردان‌ اصل‌ بر حسن‌ تفاهم‌ و کارآرایی‌ قرار گیرد و فرماندهان‌ تیپ‌‌های ارتش‌ و سپاه‌ با مشاورت‌ یکدیگر کاردان‌ترین‌ فرد از فرماندهان‌ گردان‌ ارتش‌ یا سپاه‌ را برای‌ فرماندهی‌ گردان‌‌های مشترک‌ تعیین‌ نمایند و فرمانده‌ دیگر به‌ عنوان‌ معاون‌ وی‌ انجام‌ وظیفه‌ نماید.»
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
آن‌ هنگام‌ که‌ فرماندهان‌ عالی‌رتبه‌ جبهه‌ اسلام‌، رو به‌ خدا کردند و به‌ ناتوانی‌ خود برای‌ نگهداشتن‌ تنگه‌ چزابه‌ اعتراف‌ کردند، خدا نیز صدایشان‌ را شنید و دعایشان‌ را مستجاب‌ کرد. آن‌ روز یک‌ هفته‌ تمام‌ از آن‌ نبرد بی‌امان می‌گذشت‌. سه‌ روز دیگر باز جنگ‌ ادامه‌ داشت‌، امااز صبح‌ روز یازدهم‌، هیچ‌ صدایی‌ از توپخانه‌ دشمن‌ نیامد مگر هر چند ساعت‌ یک‌ بار گاهی‌ گلوله‌ سرگردان‌ خمپاره‌ای آرامش‌ دشت‌ و بیابان‌ را برهم‌ می‌زد. ژنرال‌‌های عراقی‌ به‌ همراه‌ بزرگشان‌ خائباً و خاسراً به‌ عقب‌ رفته‌ بودند
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
به‌ آخر‌های خاکریز خودمان‌ رسیده‌ بودیم‌ که‌ ناگهان‌ خمپاره‌ ۱۲۰ با شیهه‌ای وحشتناک‌ در کنارمان‌ زمین‌ خورد، ولی‌ به‌ لطف‌ خدا عمل‌ نکرد و در میان‌ رمل‌ها و ماسه‌ها ماند. با دیدن‌ این‌ صحنه‌ شهید ردانی‌پور به‌ من‌ گفت‌: «شما هرچه‌ زودتر برگردید عقب‌. دیگر همه‌ جای‌ خط‌ را دیدید.» همراه‌ خود او برگشتیم‌ به‌ قرارگاه‌. با فرماندهان‌ ارتش‌ و سپاه‌ سه‌ ساعت‌ در باره‌ وضعیت‌ تنگه‌ چزابه‌، بحث‌ کردیم‌ اما راهی‌ پیدا نکردیم‌. شهید ردانی‌پور گفت‌: «برادرها، شما همه‌ حرف‌ها را زدید و نظرتان‌ را گفتید، می‌بینید که‌ کاری‌ از دستمان‌ برنمی‌آید. حالا اگر موافق‌ باشید چراغ‌ها را خاموش‌ کنیم‌ و به‌ چهارده‌ معصوم‌ (ع‌) توسل‌ بجوییم‌.» این‌ حرف‌ به‌ دل‌ همه‌ چسبید. چراغ‌ها خاموش‌ شد و خود او شروع‌ کرد به‌ خواندن‌ دعا.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
امام‌ خمینی‌ در پاسخ‌ تبریک‌ فرماندهان‌ جنگ‌ برای‌ این‌ پیروزی‌، نوشتند: «آن‌چه‌ برای‌ این‌ جانب‌ غرورانگیز و افتخارآفرین‌ است‌، روحیه‌ بزرگ‌ و قلوب‌ سرشار از ایمان‌ و اخلاص‌ و روح‌ شهادت‌طلبی‌ این‌ عزیزان‌ که‌ سربازان‌ حقیقی‌ ولی‌الله‌ الاعظم‌ ارواحنافداه‌ هستند، می‌باشند و این‌ است‌ فتح‌الفتوح‌. من‌ به‌ ملت‌ بزرگ‌ ایران‌ و به‌ فرماندهان‌ شجاع‌ قبل‌ از آن‌که‌ پیروزی‌ شرافتمندانه‌ و بزرگ‌ خوزستان‌ را تبریک‌ بگویم‌، وجود چنین‌ رزمندگانی‌ که‌ از دو جبهه‌ معنوی‌ و صوری‌ و ظاهر و باطن‌ از امتحان‌ سرافراز بیرون‌ آمده‌اند، تبریک‌ می‌گویم‌.»
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
ظهر بود. اول‌ وقت‌، نماز خواندیم‌. یکی‌ از سرداران‌ جلو ایستاد و نماز با حالی‌ کنار جاده‌ خواندیم‌ که‌ برای‌ من‌ نماز شکر بود. چون‌ احساس‌ کردم‌ خداوند برای‌ ما مدام‌ مسیر را هموار می‌کند. در عملیات‌ نقش‌ این‌ جاده‌ به‌ اندازه‌ چند لشکر بود.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
این‌ جاده‌ را که‌ دیدم‌ همان‌ حالتی‌ که‌ به‌ سرتیپ‌ شهید نیاکی‌ (در شناسایی‌ با بچه‌‌های سپاه‌) دست‌ داده‌ بود که‌ پیروز هستیم‌، به‌ ما هم‌ دست‌ داد. جاده‌ مثل‌ پل‌ پیروزی‌ بود. در همان‌ محوری‌ بود که‌ می‌خواستیم‌ برویم‌. جای‌ خوبی‌ بود برای‌ حمله‌. به‌ این‌ دلیل‌ که‌ دشمن‌ فکر کرده‌ بود از جناح‌ چپ‌ او، به‌ علت‌ رملی‌ بودن‌، نمی‌توانیم‌ پیشروی‌ کنیم‌. جاده‌ درست‌ شده‌ بود و معنی‌اش‌ این‌ بود که‌ تنها با نیروی‌ پیاده‌ حمله‌ نمی‌کنیم‌، بلکه‌ پشت‌ سر پیاده‌ نظام‌ تانک‌ هم‌ می‌تواند برود، نفربر و امکانات‌ پشتیبانی‌ می‌تواند راه‌ بیفتد و خیلی‌ از مسائل‌ دیگر
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
آن‌ روز جمعه‌ ششم‌ آذر بود و تنها دو هفته‌ از شروع‌ کار جهادگران‌ می‌گذشت‌. آن‌چه‌ که‌ در برابر چشمان‌ فرماندهان‌ جنگ‌ قرار داشت‌ غرورانگیز بود. عمیقاً درک‌ کردند که‌ در برابر عزم‌ بلند انسان‌ مؤمن‌ ایرانی‌، هیچ‌ سدی توان‌ ایستادن‌ ندارد و ایمان‌ آوردند که‌ پیروزی‌ دست‌ یافتنی‌ است‌ ودرنگ‌ دیگر جایز نیست‌: جاده‌ای محکم‌ به‌ طول‌ هفت‌ کیلومتر از تپه‌ سبز شروع‌ می‌شد و از دل‌ تپه‌‌های رملی‌ می‌گذشت‌ تا می‌رسید به‌ چند کیلومتری‌ خاکریز دشمن‌.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
برای دیدار با آیت‌الله صدوقی به یزد رفتند. به اتفاق آن پیر روحانی که در آستانه پیوستن به ملکوت اعلی بود به مشهد رفتند تا از امام‌ رضا (ع‌) استمداد بجویند. وقتی‌ که‌ برگشتند خبر رسید: «جاده‌ آماده‌ است‌ می‌توانید، بازدید کنید.»
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
متأسفانه‌ در آن‌جا تعدادی‌ از نیرو‌های مؤمن‌ دور ما را گرفتند و شروع‌ کردند به‌ بازخواست‌ کردن‌. حرف‌‌های عجیبی‌ می‌زدند و تضعیف‌ روحیه‌ می‌کردند. می‌گفتند چرا این‌ گونه‌ ساکت‌ نشسته‌اید، چرا عملیات‌ نمی‌کنید؟ ما پس‌ چکار می‌کنیم‌؟ و از این‌ قبیل‌ حرف‌‌های سرد. هر چه‌ گفتیم‌ تا ما بخواهیم‌ شکل‌ بگیریم‌ و درست‌ عمل‌ بکنیم‌ یک‌ مقدار وقت‌ می‌برد و همه‌ شب‌ و روز دارند تلاش‌ می‌کنند، قبول‌ نمی‌کردند. فقط‌ می‌گفتند الان‌ حوادث‌ مهمی‌ پیش‌ آمده‌، تپه‌ ۱۲۰ را گرفته‌اند.... با ناراحتی‌ گفتم‌: اگر دشمنان‌ می‌دانستند که‌ ما دوستانی‌ چون‌ شما داریم‌، دست‌ از دشمنی‌ بر می‌داشتند. این‌ چه‌ حرف‌هایی‌ است‌ که‌ می‌زنید؟ تپه‌ ۱۲۰، تپه‌ کوچک‌ رملی‌ است‌ تأثیر زیادی‌ در جبهه‌ ندارد که‌ آن‌جا را عراق گرفته‌ باشد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
سرهنگ‌ که‌ خود افسر توپخانه‌ بود، اهمیت‌ آتش‌ پشتیبانی‌ را در حمله‌ بهتر از همه‌ می‌فهمید اما با این‌ حال‌ در برابر استدلال‌‌های منطقی‌ متخصصان‌ این‌ کار، ایستادگی‌ می‌کرد و حتی‌ یک‌ بار در پاسخ‌ گزارش‌ لشکر ۱۶ زرهی‌ در این‌ باره‌ نوشت‌: «کمبود مهمات‌ مهم‌ نیست‌. خدا با ماست‌ و من‌ هم‌ با شما هستم‌.» بار دیگر ناخودآگاه‌ در جواب‌ یکی‌ از افسران‌ قرارگاه‌ گفت‌: «مهمات‌ در راه‌ است‌.» لحظاتی‌ بعد خود از این‌ وعده‌ای که‌ داده‌ بود، جا خورد و به‌شدّت‌ نگران‌ شد. او کسی‌ نبود به‌ زبانش‌ دروغ‌ جاری‌ شود. اما بعدها که‌ در بخشی‌ از عملیات‌ توپخانه‌‌های دشمن‌ به‌ دستشان‌ افتاد، فهمید که‌ آن‌ وعده‌ از کسی‌ دیگری‌ بوده‌ که‌ به‌ زبان‌ او جاری‌ شده‌ است!
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰

حجم

۹۸۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

حجم

۹۸۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
۵۷,۵۰۰
۵۰%
تومان