- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب حماسه یاسین
- بریدهها
بریدههایی از کتاب حماسه یاسین
۴٫۴
(۴۵)
پیشگفتار
بعد از جنگ، بارها از طریق رسانهها شنیدم که باید خاطرات دوران جنگ انتشار یابد تا انتقال این فرهنگ، دست ابوهریرههای زمان را برای تحریف ببندد؛ ولی دست و دلم به کار نمیرفت. طی حوادثی که تأثیر مثبت این امر را دیدم، بهخصوص پس از خواندن کتابهای دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی، بر آن شدم که خاطراتم را بنویسم. این نوشته را تقدیم میکنم به روح پرفتوح حضرت امام خمینی و به همسنگران عزیزم و به شهدای جنگ و به روح همیشه شاد دو شهید عزیز: علی شیبانی و سید هادی مشتاقیان.
سید محمد انجوینژاد / پاییز ۱۳۷۴
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
پیشگفتار
بعد از جنگ، بارها از طریق رسانهها شنیدم که باید خاطرات دوران جنگ انتشار یابد تا انتقال این فرهنگ، دست ابوهریرههای زمان را برای تحریف ببندد؛ ولی دست و دلم به کار نمیرفت. طی حوادثی که تأثیر مثبت این امر را دیدم، بهخصوص پس از خواندن کتابهای دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی، بر آن شدم که خاطراتم را بنویسم. این نوشته را تقدیم میکنم به روح پرفتوح حضرت امام خمینی و به همسنگران عزیزم و به شهدای جنگ و به روح همیشه شاد دو شهید عزیز: علی شیبانی و سید هادی مشتاقیان.
سید محمد انجوینژاد / پاییز ۱۳۷۴
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
حماسه یاسین
خاطرات سید محمد انجوی نژاد
نویسنده: سید محمد انجوی نژاد
انتشارات سوره مهر
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
به حسینزاده گفتم فریاد بزن و سروصدا کن که فکر کنند خیلی زیاد هستیم. با شمردن یک، دو، سه، شروع کردیم:. داد، تیراندازی، «الله اکبر»، «یا حسین»، «یا زهرا» و... عراقیها که غافلگیر شده و ترسیده بودند، شروع کردند به تیراندازی به سمت ما و عقبعقب رفتند.
shariaty
تا سلاحی گیر میکرد، پرتش میکردیم و یکی دیگر برمیداشتم. وقت سرخاراندن هم نبود. داد زدم و خواستم از اسماعیلزاده چیزی بپرسم. درحالیکه شدیداً مشغول بود، بلند گفت: «منشی... منشی... اول وقت قبلی بگیر!» و دوباره مشغول شد.
shariaty
غوغای عظیمی به پا شد. عراق با استعداد یک تیپ، به ما سی چهل نفر حمله کرد. دشت روبهرو، از کماندوهای عراقی سیاه شده بود.
shariaty
با ناراحتی گفتند: «محمد، برو به دلبریان بگو اینجا خیلی خرتوخره! چند نفر کمکی بفرستند.»
دویدم تا به دلبریان رسیدم. خونسرد نشسته بود و با بیسیم صحبت میکرد. انگار در خانهشان پای بخاری دارد تلفنی حرف میزند! گفتم: «برادر علی، سمت چپ خیلی شلوغه. چند تا کمکی بدید.» آرام گفت: «نداریم، برو!» داد زدم: «عراقیا زیادند. نمیتونیم مقاومت کنیم. از در و دیوار میریزن تو کانال.» با خونسردی گفت: «خب، بکشیدشون!»
shariaty
وقتی داخل کانال فرعی شدم، دیدم دو تا عراقی با یک تیربار افتادهاند. بعضیشان عجب جربزهای دارند؛ تا اینجا آمده بودند جلو!
shariaty
ناگهان صدای چاشنی نارنجکی که در کانال افتاد، ما را به خود آورد؛ درست بین من و حمزه و دو نفر دیگر از بچهها. حمزه بدون معطلی خودش را انداخت روی نارنجک!
shariaty
یک کلاه عراقی برای حفاظ بر سرم گذاشته بودم و یادم رفته بود آن را بردارم. یکدفعه دیدم حمید رجبی پرید و مرا به رگبار بست! پریدم یک گوشه. او که مرا شناخته بود، با عجله دوید به طرفم و با گریه، داد زد: «محمد! محمد!» داد زدم: «محمدُ مرگ! محمدُ زهرمار! مگه کوری؟!»
shariaty
جلو را که نگاه کردم، دیدم یک عراقی به زانو نشسته، با آرپیجی به سمت من نشانه رفته و آمادۀ شلیک است.
shariaty
امیر نظری نگاه معنیداری به ما کرد و گفت: «بچهها بریم. یا علی!» هنوز سر امیر کاملاً از تونل خارج نشده بود که یک تیر قنّاصه درست خورد توی پیشانیاش. با یک آخ کوتاه، جلو چشمان ما پر زد به ملکوت.
shariaty
نحوۀ آرایش سنگرهای انفرادی و اجتماعی عراق در خط اول را هم توضیح داد؛ طوری که خط اول را مثل اتاقهای خانۀ خودمان میشناختیم! حتی توضیح دادند که سنگرهای اجتماعی عراق، در توری دارد که به طرف بیرون باز میشود و ضد نارنجک است. ازاینرو برای انداختن نارنجک حتماً باید در را باز کنیم.
shariaty
دیدیم دو نفر از بچههای حمل مجروح، درحالیکه یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکند، به سمت ما میآیند. رنگ حسنشاد، فرماندۀ گروهان غفار، پرید. بخشی بود. برانکاردشان جلوی ما که رسید، بخشی سر امدادگر فریاد کشید: «نگه دار!» بعد جلوی چشمان بهتزدۀ دو امدادگر پرید پایین و گفت: «قربون دستتون! چقدر میشه؟»
shariaty
شهادت غواص، از مظلومانهترین شهادتهاست؛ زیرا نه راه پیش دارد، نه راه پس و نه حتی راه دفاع کردن. اینکه یکدفعه، یک گروهان جلوی چشممان بروند و دیگر از هیچ کدامشان خبری نرسد، دردناک بود.
shariaty
یک نفر با لباس بسیجی و کلاه آهنی ایستاده بود و بچهها را از زیر قرآن رد میکرد. بعضی که او را میشناختند، میبوسیدندش. جلوتر رفتم، دیدم برادر حاجاسماعیل قاآنی، فرماندۀ عزیز و دلاور لشکر، است.
shariaty
نام عملیات را اعلام کردند: کربلای ۴، با رمز «یا فاطمه الزهرا (س)».
سکوت مرگبار حاکم بر محیط چندان خوشایند نبود. بوی لو رفتن عملیات میآمد.
shariaty
به من دوازده نارنجک رسید. سه خشاب اضافه، دو گلولۀ آرپیجی اضافی، سیمچین، سیمخاردار قطعکن و سلاح، به همراه وسایل غواصی و جیرۀ جنگی که همراه نارنجکها به خودم بستم. شده بودم انبار مهمات!
shariaty
صبح روز ۱۳۶۵/۱۰/۲ خبر دادند امشب عملیات است. قلبها به تپش درآمده و چهرهها نورانیت خاصی گرفته بود.
shariaty
برادر جلیل محدثی رفت پشت میکروفون و شروع کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و سارعوا الی مغفرۀ من ربکم...» تا این آیه تلاوت شد، صدای گریۀ خوشحالی بچهها درآمد. بوی عملیات میآمد.
shariaty
حجم
۳۹۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۳۹۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰۵۰%
تومان