تشکری، یک عارف به تمام معنا بود؛ تودار، دلسوخته، متواضع، کمحرف و بسیار خجول. تعریف میکرد که در مشهد وضع خوبی نداشته و در تیپهای آنچنانی و آرایش و لباس و کارهای مبتذل غرق بوده است. در سال ۱۳۶۲، یک نفر با او صحبت میکند و به او میگوید یک ماه برو جبهه، اگر خوب نبود، برگرد.
shariaty
یک روز، در نماز جماعت بین صدای ناله و گریۀ بچهها، اتفاقی افتاد که تا مدتها بچهها دست گرفته بودند. یکی از بچهها وسط گریه با صدای بلند ناله کرد و گفت: «اِ...ی...خُ...دا!»
shariaty
یک روز وقتی حاجی واعظی رسید به تفسیر آیۀ «خذوه فغلّوه، ثم الجحیم صلّوه»، مجلس از دستش خارج شد. هم خودش، هم بچهها چنان داد و فریادی راه انداخته بودند که بیا و ببین! هیچوقت حال خوشی را که بعد از آن روز داشتم، فراموش نمیکنم. تا مدتها با خودم زمزمه میکردم «خذوه...» و از خوف خدا میلرزیدم!
shariaty
در قنوتش داشت تندتند با اشک و ناله مناجات شعبانیه را از حفظ میخواند و اشک میریخت.
shariaty
قبل از اعزام به گردان یاسین، فرماندۀ محبوب و مخلص لشکرمان، حاج اسماعیل قاآنی، برایمان صحبت کرد.
shariaty
مصطفی کاظمی بدون هیچ سابقهای، یک سلمانی صلواتی راه انداخته بود و به قول بچهها داشت روی سر کلِ بچهها استاد میشد! به قول خودش برای بعد از جنگ باید فکر یک کاروکاسبی بود!
shariaty