بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حماسه یاسین | صفحه ۵ | طاقچه
کتاب حماسه یاسین اثر سید محمد انجوی نژاد

بریده‌هایی از کتاب حماسه یاسین

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۴۴ رأی
۴٫۴
(۴۴)
در هوایی زمستانی تمرین می‌کردیم. بچه‌هایی که سابقۀ بیماری‌های مختلف و کلیوی داشتند،‌ یکی‌یکی به بیمارستان می‌رفتند. به قول بچه‌ها در امتحان رفوزه می‌شدند و برمی‌گشتند مقر تخریب تا در جای دیگری خدمت کنند. بعد از چند روز، لباس‌های غواصی را با یک کیسۀ انفرادی تحویل دادند و دورۀ پیش‌آموزش شروع شد. لباس‌ها کهنه و پاره بود و معلوم بود هر لباس حداقل در دو سه عملیات شرکت کرده است! کار به چند مرحله تقسیم شده بود که قرار بود سه مرحلۀ آن در این دوره طی شود. غواصی با سرِ بیرون از آب و به پشت، به بغل و به شکم،‌ مراحلی بود که در پیش‌آموزش تدریس می‌شد و قرار بود غواصی
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
امیر رحمانی و جواد نظافت و ناصر آزادفر و کریم عبدی و ابوالفضل سیرجانی و علی محمدزاده و تقوایی. علی شیبانی و مسعود احمدیان و شوریده‌دل هم که از رفیقان نزدیکم بودند،‌ در گروه تقی خزاعی بودند. تقی یکی از بهترین برادرانم بود و خیلی دلم می‌خواست در گروه آن‌ها باشم؛ اما چیزی نگفتم؛ چون می‌دانستم جبهه جای رفیق‌بازی نیست. تازه گروه خودمان هم خیلی خوب بود. روزهای اول را فقط می‌دویدیم و برای تقویت عضلات پا،‌ نرمش‌های سختی مثل در گل‌ولای دویدن و «فین» زدن در خشکی انجام می‌دادیم که بسیار سخت بود و به عضلات شکم و پا فشار زیادی می‌آورد. بعد هم با «لاو چیکت» در آب سرد و پر از گل‌ولای کارون
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
بر بچه‌ها حاکم بود. هم فال بود، هم تماشا! هم آب‌بازی می‌کردیم،‌ هم گردان ویژه خط‌شکن بودیم! با آمدن برادران رضایی و کشاورز و کمک آن‌ها به برادر نظری، که غواص باسابقه‌ای بود،‌ جمع مربیان تکمیل شد. خیلی زود پی بردیم که خوشحالی اولیۀ ما بی‌ربط بوده است؛‌ چراکه فشار کار و سختی آن از همان اول خود را نشان داد. پس خیلی سریع افکار رفت تو خط کار برای رضای خدا و تحمل سختی‌ها برای خدا؛ چراکه نه فال بود، نه تماشا! به پنج گروه ده‌نفره تقسیممان کردند؛‌ به سرگروهی برادران خزاعی، صادقی‌نژاد، عامری و... . در گروه ما،‌ من بودم و جعفر موسوی و
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
کار آبی لازم دارد، عملیات انجام بدهد و برای همین باید دو گردان غواص از نیروهای زبدۀ لشکر آماده شوند؛ یکی در اختیار تخریب و دیگری در اختیار اطلاعات عملیات قرار بگیرد. حالا هم قرار است از بین بچه‌های تخریب و طی یک آموزش فشرده برای دو گروه پنجاه‌نفره، که ما گروه اول بودیم، در مدت بیست روز، یک عده انتخاب شوند برای گردانی به نام «یاسین» تا با بقیۀ بچه‌هایی که از گردان‌های دیگر لشکر دستچین شده‌اند، گردان ویژۀ غواصی را تشکیل بدهند و آموزش تکمیلی را ببینند تا در منطقه‌ای که بعداً توضیح داده خواهد شد، کار کنند. چند تن از غواصان تخریب هم باید به گردان دیگر غواصی که دست بچه‌های اطلاعات بود، یعنی گردان نوح، برای معبر زدن می‌رفتند. شور و شعف خاصی
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
ور می‌رفتند و سیم‌کشی می‌کردند. بچه‌های تبلیغات هم دَر و دیوار مرغدانی را کرده بودند مثل حسینه؛ پر از کتیبه و شعر و حدیث و عکس امام و شهدا! من و تقی خزاعی و یکی دو تا چایی‌خور دیگر هم با هیزم و یک دیگ بزرگ داشتیم ترتیب چایی را می‌دادیم. آب را در دیگ جوش می‌آوردیم، سه چهار مشت چای خشک اعلا می‌ریختیم توی چفیه و آن را گره می‌زدیم و می‌انداختیم داخل دیگ؛ می‌شد یک چای لیپتون بزرگ! کارها تمام شد. بعد از خوردن کنسرو و صرف چای، امیر نظری شروع کرد: «بسم رب الشهداء و الصدیقین. برادرا خسته هستن. من بدون مقدمه لُبّ مطلب رو بگم، توضیحات و تفصیلاتش باشه برای بعد...» فهمیدیم که قرار است لشکر در منطقه‌ای که
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
ور می‌رفتند و سیم‌کشی می‌کردند. بچه‌های تبلیغات هم دَر و دیوار مرغدانی را کرده بودند مثل حسینه؛ پر از کتیبه و شعر و حدیث و عکس امام و شهدا! من و تقی خزاعی و یکی دو تا چایی‌خور دیگر هم با هیزم و یک دیگ بزرگ داشتیم ترتیب چایی را می‌دادیم. آب را در دیگ جوش می‌آوردیم، سه چهار مشت چای خشک اعلا می‌ریختیم توی چفیه و آن را گره می‌زدیم و می‌انداختیم داخل دیگ؛ می‌شد یک چای لیپتون بزرگ! کارها تمام شد. بعد از خوردن کنسرو و صرف چای، امیر نظری شروع کرد: «بسم رب الشهداء و الصدیقین. برادرا خسته هستن. من بدون مقدمه لُبّ مطلب رو بگم، توضیحات و تفصیلاتش باشه برای بعد...» فهمیدیم که قرار است لشکر در منطقه‌ای که
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
نمی‌آمد. تعجب کردیم؛‌ اما خیلی منتظر نماندیم. گفتند وسایل شخصی را برای یک ماه بردارید،‌ بعدازظهر می‌خواهیم راه بیفتیم. دم‌دمای غروب بود؛ دقیقاً روز ۱۸ مهرماه سال ۱۳۶۵. اتوبوس‌ها، گل‌مالی و استتارشده، آمدند و ما پنجاه نفر سوار شدیم. هیچ‌کس از مقصد خبر نداشت. بازار شایعه داغ بود. عده‌ای می‌گفتند حمله است؛ اما ظواهر، نشانی از حمله نداشت. عده‌ای می‌گفتند لشکر منطقۀ جدیدی را تحویل گرفته،‌ می‌خواهیم برویم گشت و پاکسازی؛ اما برای این کار هم پنجاه نفر زیاد بود. از دوروبر جاده فهمیدیم که به سمت خرمشهر می‌رویم. از دور، آسمان خونین‌رنگ خرمشهر، که رو به تاریکی می‌رفت، نمودار شد. داخل شهر که شدیم، غربت شهر و بوی تازۀ خون شهدا آمیخته با بوی باروت، همه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
پیش‌گفتار بعد از جنگ، بارها از طریق رسانه‌ها شنیدم که باید خاطرات دوران جنگ انتشار یابد تا انتقال این فرهنگ،‌ دست ابوهریره‌های زمان را برای تحریف ببندد؛ ولی دست و دلم به کار نمی‌رفت. طی حوادثی که تأثیر مثبت این امر را دیدم، به‌خصوص پس از خواندن کتاب‌های دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی، بر آن شدم که خاطراتم را بنویسم. این نوشته را تقدیم می‌کنم به روح پرفتوح حضرت امام خمینی و به هم‌سنگران عزیزم و به شهدای جنگ و به روح همیشه شاد دو شهید عزیز: علی شیبانی و سید هادی مشتاقیان. سید محمد انجوی‌نژاد / پاییز ۱۳۷۴
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
پیش‌گفتار بعد از جنگ، بارها از طریق رسانه‌ها شنیدم که باید خاطرات دوران جنگ انتشار یابد تا انتقال این فرهنگ،‌ دست ابوهریره‌های زمان را برای تحریف ببندد؛ ولی دست و دلم به کار نمی‌رفت. طی حوادثی که تأثیر مثبت این امر را دیدم، به‌خصوص پس از خواندن کتاب‌های دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی، بر آن شدم که خاطراتم را بنویسم. این نوشته را تقدیم می‌کنم به روح پرفتوح حضرت امام خمینی و به هم‌سنگران عزیزم و به شهدای جنگ و به روح همیشه شاد دو شهید عزیز: علی شیبانی و سید هادی مشتاقیان. سید محمد انجوی‌نژاد / پاییز ۱۳۷۴
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
پیش‌گفتار بعد از جنگ، بارها از طریق رسانه‌ها شنیدم که باید خاطرات دوران جنگ انتشار یابد تا انتقال این فرهنگ،‌ دست ابوهریره‌های زمان را برای تحریف ببندد؛ ولی دست و دلم به کار نمی‌رفت. طی حوادثی که تأثیر مثبت این امر را دیدم، به‌خصوص پس از خواندن کتاب‌های دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی، بر آن شدم که خاطراتم را بنویسم. این نوشته را تقدیم می‌کنم به روح پرفتوح حضرت امام خمینی و به هم‌سنگران عزیزم و به شهدای جنگ و به روح همیشه شاد دو شهید عزیز: علی شیبانی و سید هادی مشتاقیان. سید محمد انجوی‌نژاد / پاییز ۱۳۷۴
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
حماسه یاسین خاطرات سید محمد انجوی نژاد نویسنده: سید محمد انجوی نژاد انتشارات سوره مهر
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
به حسین‌زاده گفتم فریاد بزن و سروصدا کن که فکر کنند خیلی زیاد هستیم. با شمردن یک، دو، سه، شروع کردیم:. داد، تیراندازی،‌ «الله اکبر»، «یا حسین»، «یا زهرا» و... عراقی‌ها که غافلگیر شده و ترسیده بودند، شروع کردند به تیراندازی به سمت ما و عقب‌عقب رفتند.
shariaty
تا سلاحی گیر می‌کرد، پرتش می‌کردیم و یکی دیگر برمی‌داشتم. وقت سرخاراندن هم نبود. داد زدم و خواستم از اسماعیل‌زاده چیزی بپرسم. درحالی‌که شدیداً مشغول بود، بلند گفت: «منشی... منشی... اول وقت قبلی بگیر!‌» و دوباره مشغول شد.
shariaty
غوغای عظیمی به پا شد. عراق با استعداد یک تیپ، به ما سی چهل نفر حمله کرد. دشت روبه‌رو، از کماندوهای عراقی سیاه شده بود.
shariaty
با ناراحتی گفتند: «محمد، برو به دلبریان بگو اینجا خیلی خرتوخره! چند نفر کمکی بفرستند.» دویدم تا به دلبریان رسیدم. خون‌سرد نشسته بود و با بی‌سیم صحبت می‌کرد. انگار در خانه‌شان پای بخاری دارد تلفنی حرف می‌زند!‌ گفتم: «برادر علی، سمت چپ خیلی شلوغه. چند تا کمکی بدید.» آرام گفت: «نداریم، برو!» داد زدم: «عراقیا زیادند. نمی‌تونیم مقاومت کنیم. از در و دیوار می‌ریزن تو کانال.» با خون‌سردی گفت: «خب، بکشیدشون!»
shariaty
وقتی داخل کانال فرعی شدم، دیدم دو تا عراقی با یک تیربار افتاده‌اند. بعضی‌شان عجب جربزه‌ای دارند؛ تا اینجا آمده بودند جلو!
shariaty
ناگهان صدای چاشنی نارنجکی که در کانال افتاد، ما را به خود آورد؛ درست بین من و حمزه و دو نفر دیگر از بچه‌ها. حمزه بدون معطلی خودش را انداخت روی نارنجک!‌
shariaty
یک کلاه عراقی برای حفاظ بر سرم گذاشته بودم و یادم رفته بود آن را بردارم. یک‌دفعه دیدم حمید رجبی پرید و مرا به رگبار بست! پریدم یک گوشه. او که مرا شناخته بود، با عجله دوید به طرفم و با گریه،‌ داد زد: «محمد! محمد!» داد زدم: «محمدُ مرگ! محمدُ زهرمار! مگه کوری؟!»
shariaty
جلو را که نگاه کردم، دیدم یک عراقی به زانو نشسته،‌ با آرپی‌جی به سمت من نشانه رفته و آمادۀ شلیک است.
shariaty
امیر نظری نگاه معنی‌داری به ما کرد و گفت: «بچه‌ها بریم. یا علی!» هنوز سر امیر کاملاً از تونل خارج نشده بود که یک تیر قنّاصه درست خورد توی پیشانی‌اش. با یک آخ کوتاه، جلو چشمان ما پر زد به ملکوت.
shariaty

حجم

۳۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۳۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
تومان